یکشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۹

اپیدمی دروغ / اسماعیل حسام مقدم



اپیدمی دروغ / اسماعیل حسام مقدم
تأملاتی بر همگانی شدن دروغ در روزمره‌ی ایرانی



اثری از مارسل دوشان
www.tehranpic.net


یک ـ اخلاق‌ و بستر‌های مرتبط با آن، به مقولات انتزاعی و مفهومی به زعم الن بدیو(Alain Badiou) ؛ فیلسوف فرانسوی، مربوط نیست، بلکه با موقعیت‌های خاص پیوند دارد. به جای این که اخلاق را به دلسوزی به حالِ قربانیان تقلیل دهیم باید آن را دستورِ اخلاقی پاینده‌ی فرآیندهای منفرد به حساب آورد. آن چنان که اخلاق، امروزه، قاعده‌ای است که تعیین می‌کند با آن چه «در حال رخ دادن است.» چگونه روبه‌رو شویم. اخلاق؛ شیوه‌‌ای است «برای سامان دادن به برداشت امان از موقعیت‌ تاریخی(اخلاق حقوق بشر)، موقعیت علمی، فنی (اخلاق‌ پزشکی ـ اخلاق زیستی)، موقعیت اجتماعی ( اخلاق با ـ هم ـ بودن) موقعیت‌ رسانه‌ای (اخلاق‌ ارتباطات) و غیره که در این خاص بودگی کنش‌های اخلاق‌، اخلاق مبتنی بر تفاوت را می‌توان تبیین کرد. این گونه واکنش‌های منفرد فردی، سپهر زیست اخلاقی‌ امان را با گونه‌های خاصی از اخلاق و تفاوت‌هایش، سرشار و مملو می‌کند که این خود در تشخیص بخشیدن به افراد جامعه نقش به سزایی ایفا می‌کند.

 اما هنگامی که این اخلاق و کنش اخلاقی با کلان روایتی ایدئولوژیک همنشین می‌شود، علاوه بر یکسان کردن افراد و عشیره‌ای کردن کنش‌های اجتماعی آنها، رفتارهای اخلاقی‌‌اشان را با دروغ ـ ریا ـ تهمت ـ انتقام ـ خشونت… همزاد و توامان می‌کند و از این جاست که «اخلاق دروغ » در جامعه‌ای با دستورات اخلاقی همگانی ـ متقن در تمام شرایط و موقعیت‌های انسانی ـ محیطی، سلطه‌ می‌یابد، تفاوت‌های فردی از بین می‌رود و همه‌ی شهروندان، تبدیل به سیاهی لشکر می‌شوند و برای حفظ جایگاه رعیت نبودگی خود، اقدام به دروغ گفتن و ریا ورزیدن و… می‌کنند.

دو - دروغ: نوعی خشونت در زبان است که منجر به جعل مضاعف مفاهیم می‌گردد. خشونتِ دروغ؛ به نوعی در هر دو ساحت واژگانی (langue) و گفتاریِ (parole) زبان به زعم «فردینان دو سوسور»، تأثیر معنا گسیخته‌ای دارد که در فرآیندِ دروغ، معنای واژگان و نوع استعمال واژگان در گفتارِ عامه، دچار اختلال و تعویق معنایی می‌گردد. زبان که از جهتی دیگر، نظام نشانه‌ای نیز محسوب می‌گردد، باعث ایجاد دلالت‌های معنایی (مفهومی) گسترده‌ای در ارتباط و روابط انسانی می‌گردد و آن‌ دلالت‌ها به بازنمایی برخوردهای انسانی ـ محیطی منجر می‌گردد، از این دلالت‌ها و اختلالات زبانی، در جامعه‌ای که با خشونت زبانیِ دروغ و تهمت و … روبه رو باشد، دیالوگ‌های معنا گسیخته‌ای رُخ می‌دهد که در آن جعل مفاهیم رواج گسترده‌ای پیدا می‌کند.

برخی کلمات و جملات، بارنشانگی‌ دروغ را حمل می‌کنند و دلالت بر دروغ بودگی و ناواقع بودگی خود دارند که باعث ایجاد رخداد «تعویق» و اختلال معنایی در زبان روزمره‌ی مردم می‌شوند و ما را با خشونت و آلودگی زبانی مواجه می‌کنند و آن را در زمان، تکرار می‌کنند. «امبرتواکو؛ نشانه‌ شناس ایتالیایی در داستان «کتاب دروغ‌های اکو» این چنین درباره‌ی دروغ گفتن و تداوم تاریخ بر پایه‌ی این دروغ‌ها می‌گوید: همواره دروغ‌ها و جعلیات، نوید دهنده‌ی آینده‌ای بهتر و دل‌ پذیرتری است که آیندگان هم با دروغ‌های خویش آن را تداوم می‌بخشند.تاریخ رسمی چیزی‌ نیست جز سند دروغ‌های بزرگ. دروغ با خشونت زبانی خود، تاریخ یک ملت را جعل می‌کند و حتی دلالت‌های نشانه‌ای، مفاهیم و … را آلوده‌ می‌سازد.

سه - هر نظام سیاسی که مشروعیت و حیات خویش را از کار کردهایش اخذ نمی‌کند بلکه آن را با ترفند‌های ایدئو‌لوژیک‌ در پی تکرار و تداوم سلطه‌ی خویش بر افراد حاصل می‌سازد، نیازمند رواج و عمومیت دادن به آگاهی کاذبی است که قدرت هژمونیک حاکمیت را تضمین کند. لذا دروغ؛ به منزله‌‌ی آگاهی‌ای است که گروه‌های حاکم طراحی می‌کنند. تا به سلطه‌ی خود مشروعیت بخشند و آن را باز تولید کنند. در این حالت [مفاهیمِ دروغین و جعلی] کمک می‌کنند تا سلطه‌‌، چونان امری الهی، طبیعی، مطبوع و اجتناب ناپذیر‌ مطرح شود.

«تری ایگلتون»، در کارکردِ ایدئولوژی دروغ از در جوامع توتالیتر، اعتقاد دارد که گفتمان ایدئولوژیک به مطالعه‌ی راه‌هایی درگیر است که در آن به چگونگی کاربرد معانی[ و مفاهیم دروغین و جعلی] جهتِ حفظ روابطِ سلطه‌ می‌پردازند. این ایدئولوژی دروغین که مبدل به گفتمانی کلان در روابط قدرت می‌گردد، منجر به تولید و باز تولید افرادی اتمیزه و موناد گونه می‌شود که وجه تشخیص یافتگی اشان، در این روند بی‌معنا شده و به زعم‌ «هانا آرنت» ؛ با افرادی «هیچ کس» مواجه می‌شویم که با ادبیات دروغین خویش، تنها به مشروعیت به نظام و حاکمیت ایدئولوژیک می‌پردازند. دروغ برای حفظ سلطه‌ی توتالیتاریسم به همراهی نظام پلیسی و انحصار اطلاعاتی: به تحمیق مردم عامه پرداخته و پروسه‌ی تکراری مشروعیت جعلی خویش را تداوم می‌بخشد.

چهار- «یورگن‌ها برماس» در ایضاحی بر کار کرد دروغ و تأثیر آن بر ذخایر زبانِ ارتباطی (مراوده‌ای؟) اعتقاد دارد که دروغ؛ نقطه‌ای را مشخص می‌کند که در آن زبان از طریق منافع قدرت که بر آن تأثیر می‌گذارد، از شکل ارتباطی تاب بر می‌دارد و سلطه‌ خود را بر گفتار ثبت می‌کند به نحوی که از ساز و کار دروغین ایدئو‌لوژی به صورت مجموعه‌ای از تأثیر‌های درونی استدلال‌های ویژه در می‌آید.

این تاب خوردگی شکل زبان ارتباطی باعث اختلال‌ در عقلانیت مفاهمه‌ای و ارتباطی در جامعه می‌گردد و امکان دیالوگ و دستیابی به حقایق بین الاذهانی را سلب می‌کند. که این وضعیت در درون خود، « دیگری» را از معنا و تشخص تهی می‌کند و در کنار نبود معنا در دیگری با نبود سرمایه‌ی اجتماعی به عنوان یک ذخیره‌ی اخلاقی در زندگی روزمره‌ی عامه مواجه می‌شود. اعتماد و اطمینانِ اجتماعی مختل می‌گردد و در پی آن امید به زندگیِ آرام و ایمن از بین خواهد رفت. دلهره و بیگانه هراسی در تعاملاتِ فردی حاکم می‌گردد و جامعه خود را با وجهی پارانوئیک، تحریف شده می‌بیند.

پنج - زندگی روزمره‌ی افراد در بستری دروغین و جعلی از مفاهیم مشروعیت بخش، کنش افراد برای بیان نظرات و اندیشه‌های واقعی خویش را به دلیل در دسترس نبودن رسانه‌‌ای که واقعیات و حقایق زندگی‌اشان را بازتاب دهد، مورد آسیب قرارداده است که باعث ایجاد واکنش‌هایی در زندگی این افراد می‌‌شود این افراد حتی بدنِ خود را تبدیل به رسانه‌ای برای بیان واقعیات زندگی خود می‌کنند و یا با توالت نوشته، دیوار نوشته، درخت نوشته، ماشین نوشته، گاز دادن موتور و … به مثابه‌ی رسانه‌ای برای بیان افکار خود روی می‌آورند.

"جان فیسک"؛ جامعه‌ شناس آمریکایی در این باره ترکیبِ «مقامی از طریق مناسک خرده فرهنگ‌ها» را مورد تأکید قرار می‌دهد و به تبیین این رفتارها، ذیل این مفهوم می‌پردازد. این افراد که به طور خاص جوانان هستند، به دلیل این که رسانه‌های رسمی در وضعیت دروغ پراکنی هستند و به جعل واقعیات می‌پردازنند، آنها به دنبال دستیابی به رسانه‌هایی غیر رسمی و آزاد‌تر جهت انجام مناسکِ مقاومت خود، در مقابل ایدئولوژی دروغ ساز و جعل کننده‌ی حاکم، دست به آفرینش ‌رسانه‌هایی غیر رسمی می‌زنند. لذا به نسبتی که در جامعه، به طور رسمی دروغ افزایش یابد و بیان واقعیات مجال رسانگی نیابد، میزان دیوار نوشته‌ها، توالت نوشته‌ها و... افزایش قابل ملاحظه‌ای می‌یابد.



سه‌شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۹

روزهای سیاهی در پیش است/ اسماعیل حسام مقدم

روزهای سیاهی در پیش است* / اسماعیل حسام مقدم
به احترام "احمد شاملو"  سکوت می‌کنم



صحنه ی واپسین نمایش "بازی" اثر ساموئل بکت







1. "هرگز از مرگ نهراسیده‌ام/ اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود./ هراسِ من ـ باری ـ‌ همه از مردن در سرزمینی است/ که مُزدِ گورکن/ از آزادیِ آدمی/ افزون باشد." (مجموعه "آیدا در آینه" ـ احمد شاملو)



دوم مرداد، سالمرگ احمد شاملو ـ بامداد نویسندگان ایران است. شخصیتی عمیق و چند ساحتی که حتا،‌ غیاب‌اش "حضور قاطعِ‌ اعجاز است". نویسنده‌ای که دلالت‌های حضور و غیاب را با هستیِ‌ خود، بر هم زده و واژگانی از این نوع را دچار حیرانی و سردرگمی معنایی و مفهومی کرده است،‌ شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار،‌ مردم‌نگار، مترجم و روشنفکر منتقدی که در دوره‌هایِ متفاوتِ تاریخِ معاصرِ ایران از کودتا تا انقلاب و اصلاحات،‌ حضور داشته و حتا زمانی هم که غیبت جسمانی،‌ او را در برگرفته، آفرینش‌گری‌های او، راهنما و راه‌گشای سرگشتگان آزادی، زندگی،‌عشق و انسانیت بوده است. روزهایِ تیره‌ی جاری که ترجمان واقعیِ "در نیست/ راه نیست/ شب نیست/ ماه نیست/ نه روز و/ نه آفتاب/ ما بیرونِ زمان/ ایستاده‌ایم." شاملوست، به مثابه راه رهایی‌مان درین آسمان بی‌روزن به سوی زیبایی وانسانیت است. زندگی در شرایط اضطراری و تفکر در وضعیت بحرانی، به سوختْ باری از شعرهای شاملو ممکن شده است. تا به مانند "کاشفانِ فروتن شوکران" که: "در برابرِ تندر می‌ایستند/ خانه را روشن می‌کنند/ و می‌میرند." درین "آزمون سخت زنده به گوری"‌، حقیرانه و بی‌تابانه از چیزی بگویم،‌ برای چیزی سکوت کنم و برای چیزی سرودی بخوانم از آن‌سان که "روزهای سیاهی در پیش است".



2. "و ما هم‌چنان/ دوره می‌کنیم/ شب را و روز را/ هنوز را..." (مجموعه‌ی مرثیه‌های خاک ـ ‌احمد شاملو)



تکرار،‌ روزمرگی، دوره کردن، ‌زندگی بی‌مسئولیت، مقیمِ "بذر و طوع و خاکساری بودن"‌ دوری کردن از راه‌های یکه وتکین (منحصر به فرد) و به گونه‌ای تبدیل به هستی و دنیای توده و چه بسا نخبه‌ی ایرانی شده است. چرخه‌ی عادی زندگی بدون هیچ رخدادی، خواب‌آلودگی واگیرداری را نشو و نما داده که با رسانه‌های دولتِ خودکامه‌ی تاریخی در ایران نیز اپیدمیِ افزون‌تری می‌یابد. داستانِ تکرارِ جنبش‌های مردمیِ ایران برای "آزادی" و "قانون"‌، داستانِ تراژیکی و تلخی‌ای بی‌پایان است که چه مشروطه، چه نهضت ملی،‌ چه انقلاب 57، چه خرداد 76، چه وقایع پس از انتخابات اخیر،‌ همگی نمایانگرِ زندگیِ‌مردمِ ایران در درام تراژیکی است که چه بسا "تقدیرِ من است این همه یا سرنوشتِ توست/ یا لعنتی‌ست جاودانه؟/ که این فروکش درد/ خود انگیزه‌ی دردی دیگر بود؛/ که هنگامی به آزادیِ‌عشق اعتراف کردی/ که جنازه‌ی محبوس را/ از زندان می‌بردند. (مجموعه مرثیه‌های خاک ـ احمد شاملو) داستان امروز یا دیروز نیست،‌داستان سالیان تلخی‌ست که سینه به سینه در فرهنگ عامه‌ی مردم ایران نقل شده و باز هم تازه مانده است.



3. "چشمان پدرم/ اشک‌ها را نشناختند/ چرا که جهان را هرگز،/ با تصور آفتاب/ تصور نکرده بودند./ می‌گفت "عاری"‌ و/ خود نمی‌دانست./ فرزندان گفتند "نع"!/ دیری به انتظار نشستند/ از آسمان سرودی نیامد/ غلاده‌هاشان/ بی‌گفتار/ ترانه‌یی آغاز کرد/ و تاریخ/ توالی فاجعه شد."‌(مجموعه شکفتن در مه ـ احمد شاملو)



سهراب کُشان،‌سیاووشون، جوان‌مرگی،‌ فرزندکُشی، جوان خام، جاهلی جوانی و …همگی واژه‌های معناداری‌اند که با خود، مفاهیم و دستگاه معناسازی‌ای را حمل می‌کنند که نشان‌دهنده‌ی فرهنگ و منش عامه مردم است. تاریخ ادبیات فارسی با این واژگان و مفاهیم مرتبط با آن، هژمونیِ دهشت‌ناکی بر تازه‌گی، جوانی، طراوت، نوبودگی و…ایجاد کرده و هرکدام از مفاهیمِ برخاسته از آن را در محاق فرو برده است. سلطه‌ی مفاهیمِ فرهنگ کهن، آن‌چنان که "زندگی/ خاموشی و نشخوار بود و/ گورزار و ظلمت‌ها بودن."‌ (مجموعه شکفتن در مه ـ‌ احمد شاملو) مملو از شکفتن در ابهام و تاریکیِ‌ مفاهیمِ زنگار بسته ودلالت‌های خنرزپنزریای بود که، نایِ‌ نفس کشیدن را از آدمی سلب می‌کرد و او را در آرزوی یافتن کلام آخر و مقدس؛ آن‌چنان که نظام پدرسالاری ـ پدرشاهی، تخت و سلطنت خود را بر آن استوار داشته بود، مکافات می‌داد، واین‌چنین "به ما گفته بودند":/ ـ آن کلام مقدس را/ با شما خواهیم آموخت. لیکن به خاطر آن/ عقوبتی جان‌فرسای را/ تحمل می‌بایدتان کرد. ـ/ عقوبتِ جان‌کاه را چندان تاب آوریم/ آری/ که کلام مقدس‌امان/ باری/ از خاطر/ گریخت!" (مجموعه شکفتن در مه ـ احمد شاملو) زهی خیال باطل، درین میهمانی باشکوه با کالسکه‌ی پیشوایان و ریش‌سفیدان، بهترین جایگاه جوانان و فرزندان، همان سیاهی لشگرهای جان فدا شده‌ای است که بعد از کُشته شدن، به او افتخار می‌کنند و "شهید"‌ می‌نامندش. نظامِ پدرشاهی و ریش‌سفیدی در پی حفاظت از سنت و بنیادهای کهن خود و هم‌چنین ترس از فراست و هوشیاری فرزندان و جوانان خود که با "نع" گفتن، لب به اعتراض می‌گشایند، همواره به ناجوانمردی، دشنه را در پهلوی سهراب خود فرو می‌برند که "دریا به جرعه‌یی که تو از چاه خورده‌ای حسادت می‌کند." (مجموعه شکفتن در مه ـ احمد شاملو)



 

4. "جستن/ یافتن/ و آن‌گاه/ به اختیار برگزیدن/ و از خویشتن خویش/بارویی پی افکندن.../ اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش‌تر باشد/ حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم."‌ (مجموعه کاشفان فروتن شوکران ـ احمد شاملو) آزادی و اختیار برگزیدن شیوه‌ی زندگی و حتا مرگ خویشتن،‌ توان ژرفی در روان و روح "فرد" ‌طلب می‌کند. توانی که "از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار/ بیرون است/ انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود."‌ (مجموعه در آستانه ـ احمد شاملو) اما افسوس که فریب و دروغ در هوایی وزیدن گرفته است که در حال استنشاق کردن‌اش هستیم. آن‌جا که حتا بدیهی‌ترینِ رخدادها را حاشا می‌کنیم و آن‌ها در پی بازتولید زبان و واژگانی سرگردان‌اند که جز در راه تحمیق‌سازیِ عمومی کاربردی ندارند.



"افسوس!/ آفتاب/ مفهوم بیدریغ عدالت بود و/ آنان به عدل شیفته بودند و/ اکنون/ با آفتاب گونه‌ای/ آنان را/ این‌گونه/ دل/ فریفته بودند." (مجموعه کاشفان فروتن شوکران ـ احمد شاملو) آزادی ِ آدمی درین توهم‌ها و تصورهای مالیخولیایی از واقعیت، لگدمال می‌شود و تو آن‌جا حتا اگر "خون رگان خود را قطره قطره نثار (کنی)، تا خلق/ با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست…" باز هم اتفاقی نمی‌افتد چرا که رخدادهای سیاهی در پیش است. برای آرزوی آزادی و افق روشن فقط می‌توان طرح گنگ شعری را ترسیم کرد. آن‌جا که بامداد خسته می‌نویسد:‌"ای کاش میتوانستند/ از آفتاب یاد بگیرند/ که بی‌دریغ باشند/ در دردها و شادی‌هاشان/ حتا/ با نانِ خشک‌اشان ـ/ و کاردهای‌شان را/ جز از برایِ قسمت کردن/ بیرون نیاورند."‌(مجموعه کاشفان فروتن شوکران ـ احمد شاملو)
 
 
*عنوان این یادداشت از واپسین سرمقاله کتاب جمعه به سردبیری احمد شاملو اقتباس شده که به نوعی آن مجله در سال 1358 به محاق توقیف در آمد.
بابت این یادداشت، من به عنوان نویسنده به دادسرای قضایی روزنامه نگاران استان بوشهر در تاریخ شهریور 1388 فراخوانده شدم.