شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۸

بیرون پریدن از صف/ اسماعیل حسام مقدم


«بیرون پریدن از صف» /اسماعیل حسام مقدم
تأملاتی در باب زندگیِ اضطراری و توتالیتاریسم


اثری از خوان میرو
razeno.com




1. «آگاهیِ نشانه شناختی‌ی ما در امروز، می‌تواند فردا متضمنِ رهایی‌امان باشد.» (اُمبرتواکو)
احساس تنهایی و عزلت‌گرایی در نظام‌های توتالیتر به گونه‌ای مدلولِ واقعی‌ی انباشتِ قدرت در دستِ جریانی مطلق‌گرا می‌باشد که به نوعی تهی‌شدگی فرد، روی دیگرِ فربه شده‌گی هژمونیِ کسانی بر قدرت است. آن‌گونه که «میشل فوکو» از رسوخِ قدرت در کوچک‌ترین روابطِ انسانی حرف می‌زند و معتقد است که ابزارها و روحِ حاکم بر روان‌پزشکی، پزشکی، علوم انسانی و …همگی، قصد دربند کردنِ روانِ انسان و سعی در نظم‌بخشی به تمامِ کنش‌های او را دارند، لذا از این منظر به گونه‌ای خودآگاهانه، نظام‌های توتالیتر، باعثِ ایجاد خلأ و تهی‌شدگیِ شخصیت انسانی شده‌اند آن‌چنان که به میزانی که قدرت متمرکز در نظام‌های توتالیتری همبسته‌تر شده، تنهایی شهروندان آن جامعه نیز بیشتر گشته و «فرد» تبدیل به گونه‌ای «اتم»‌هایِ از هم گسیخته‌ای گشته‌اند که هیچ تعامل و کنشی بین آن‌ها موجود نیست. این احساس تنهایی فراگیر حتا به نوعی موجب زایش توتالیتاریسم نیز می‌شود. افزارهایی چون روح مسلط امر تلویزیونی، کتب روان‌شناسی موفقیت (از نوع بازاری آن)، احساسات رمانتیک به تاریخ گذشته و دیگر انواع آن، به این احساس تنهایی دامن زده و زندگیِ خلاق افراد در شرایط توتالیتاریستی را به سمت عزلت‌نشینی، تقیه، عرفان‌بازی و …تقلیل می‌دهد. آن‌چنان که قدرت‌های خودکامه از رسانه‌های جمعی مانند تلویزیون «همچون هدیه‌ی آسمانی (جعبه شیطان به زعم سالخوردگان ایرانی) سود می‌برند تا ذهنِ جامعه را در دست بگیرند و اجازه ندهند تا ادبیات و نوشتارِ روشنگرانه ـ هرچند با سانسور و ممیزی ـ آن‌چنان اقبالی داشته باشد. نظام‌های توتالیتری با بعیدبودگیِ فهمِ نوشتارِ روشنگرانه برای توده، به بمباران رسانه‌ای جامعه، ذهن آن‌ها را اسیر کرده و نیازهایِ روحی و غریزیِ اکثریتِ جامعه را با اکاذیب خود تأمین می‌کند.» از طرف دیگر، مشغول کردن توده به امر «خودسازی» و «خودشناسی» در موقعیتی که معنایِ‌ «خود»‌ و «خویشتن» به امری مجعول و کاذب در بازار ِ موفقیت‌هایِ سرمایه‌دارانه بدل شده، چگونه می‌توان به اصیل بودنِ این عزلت‌نشینی و «خودسازی» باور داشت؟ و حتا به نوعی به سمت «توهم توطئه» کشانده نشد؟! یا در کنشی دیگر، افراد اتمیزه و مونادگونه به حسرتِ از گذشته و انفعال رمانتیکی در باب زندگی حال خود دچار می‌شوند که نتیجه‌ای جز سستی و ناتوانی آن‌ها در تصمیم‌گیری برای خود و جامعه‌ی خود در پی نخواهد داشت. «جومونگ»، «قورباغه را قورت بده»، «پهلوی‌گرایی»، «راز»، «نرگس»، «طالبانیسم» و …نشانه‌هایی ست که در جامعه‌ی ایرانی، به نوعی در پراکندنِ بذرهای تنهایی و اتمیزه کردن فرد ایرانی، می‌توان به آگاهی از آن پرداخت و به زعم «اُمبرتواکو» با آگاهی از آن، راه رهایی از دلالت‌های ذهنی مسلط بر آینده «فرد» را آفرید. دلالت‌هایی مشترک بین انسان‌های رتمیزه، به‌سان «فوبیا»؛ هراس بیمارگونه، «اضطراب» و «افسردگی»، که همه‌ی این نشانه‌ها در پیوند دادن به وضعیتِ فردی به شرایط حاکمیت توتالیتاریستی و خودکامه‌گی، همان نشانه‌هایی‌ست که امبرتو اکو از آن یاد می‌کند و ما را به آگاهی و شناخت آن رهنمون می‌شود.


2. «نوشتن؛ بیرون پریدن از صفِ مردگان است.» (فرانتس کافکا)
ادبیات و امر بعید نوشتن در وضعیت اضطراری، که همه‌ی کنش‌ها در محاقِ مرگ فرو رفته‌اند، مسئولیت و تعهدی سنگین،‌ بر دوش حمل می‌کند؛ ‌او باید به زندگیِ خود ادامه دهد. در جامعه‌ی توتالیتاریستی‌ای که نیاز به فرهنگ به زعم «واسلاو هاول» فقط در «چارچوبی از آگاهی اجتماعی دروغینی قرار می‌گیرد و از داد و ستدهای تجربه‌ای اصیل از جهان، فقط صورت ظاهرش را دارا می‌باشد.» خلاصه ‌می‌شود. نویسنده، خود را در صفی از مُردگان در می‌یابد که چه بسا با امرِ بعید نوشتن و خودانتقادی بتوان از آن به بیرون جهید حتا اگر به زعم «آنا آخماتووا» نوشتن، برای «کشوی میزمان باشد» قدرتِ توتالیتری می‌کوشد خودش را تدارک‌بیننده‌ی یک زندگی معنادار و خلاق بنمایاند. آن‌چنان که «ایوان کلیما» می گوید: «قدرت توتالیتری، خودش را رهاننده و رهبر بشریت به سوی آینده‌ای بهتر می‌خواند (که همیشه از وضعِ موجود امور، ناراضی است). بنابراین قدرت توتالیتری مثل یک عامل فرهنگی عمل می‌کند و مدعی است که فرصتی بی‌سابقه برای پیشرفت‌های فرهنگی، فراهم آورده است. «ایوان کلیما» تجربه‌ی شخصی خود از زیست در وضعیت اضطراری توتالیتاریستی را شرح می‌دهد. او در تبیین این دروغ سلطه‌ی حاکم می‌گوید که «]ممکن بود که[ استدلال‌هایش قانع‌کننده باشد اما ]با گذر زمان[ ماهیت واقعی‌اش را آشکار کرد و وقتی که نشان داد که نه تنها بی‌فرهنگ است بلکه خصم واقعیِ فرهنگ است» ادبیات و امر بعید نوشتن، زندگی‌ی اضطراری خود را درک خواهد کرد. توتالیتاریسم و اِعمال زور و سانسور و بایکوت، تاریخی دراز و فضایی تیره دارد که در طول زمان و جغرافیاهای متنوع، خود را باز تولید کرده است. بازتولیدِ رفتارهای رندانه، تقیه، دروغ، ریا، فریب،…در تاریخ ادبیات فارسی، چه بسا از همین رهگذر بتوان آن را تبیین کرد. آن‌جا که خودکامه‌گی مغولان، ترک‌ها، اعراب و …بر کشور مسلط می‌شده، گسترشِ احساس نغزلی ـ عرفانی، در لاکِ خویش فرو رفتن و دیگر رفتارهای عافیت‌جویانه بوده که صفی از مردگان را شکل می‌بخشیده است. اما آگاهی به زندگیِ اضطراریِ ادبیات در وضعی خودکامه‌گی، زمانی و جایی را برای بیرون جهیدن از صف انتخاب می‌کند که در ایران؛ ادبیات مشروطیت، آغازگی این نوع پریدن بوده است. «پریدنی» که هم‌چنان نیز ادامه دارد.

3. «توده؛ چیزی چون، انباشتِ ذرات پراکنده در خلأ، فضولاتِ امر اجتماعی، فضولاتِ انگیزش‌های رسانه‌ای‌ست که همچون سیاه‌چاله‌ای، امر اجتماعی را در کام خود فرو می‌بلعد.» (ژان بودریار)
جامعه‌ی توده‌ای یا اتمیزه با محو هویتِ فردی و گروهی تک‌تکِ افراد، همراه است. افراد نمی‌دانند که خود را با چه معیاری تعریف کنند و چون تصوری از خود و اجتماعی که در آن زیست می‌کنند، ندارند لذا در قبال خود و اجتماع‌شان نیز، مسئولیتی احساس نمی‌کنند. خواستِ «آزادی»، «ضرورتِ مسئولیت» را برای خود به همراه می‌آورد و از آن‌جا که انسان‌ی توده‌ای،‌ «همسانی و یکسانی» را می‌ستاید،‌لذا آزادی را که مستلزم تنوع است نه برایِ خود و نه برایِ جامعه‌ی خود می‌پسندد. این وضعیت همطرازیِ افراد، به نوعی به سمت تبعیت از یک فرد میل می‌کند و آن‌گونه که «کارل مانهایم» این وضعیت را به «دموکراتیزه کردنِ منفی» تشبیه می‌کند و می نویسد «خودکامه‌گان می‌کوشند تا رعایای‌شان را هم‌سطح سازند و همطرازیِ بسیار پیشرفته، به آسانی به خودکامه‌گی می‌انجامد.» از این‌جاست که بعد از حذف هویت جمعی و سپس فردیِ توده، آن‌ها سرنوشت خود را به قدرتی برتر می‌سپارند که این قدرت توتالیتر با القای ایدئولو‍ژیِ ارعاب‌گونه‌ی خود، این همسان‌سازی را تداوم می‌بخشد، توده تشکیل صفوف منظمی را می‌دهند که نظم آن به زعم «میشل فوکو»؛ نظمی دارالتأدیبی و به زعم «جورجو آگامبن»؛ نظمی به شکل اردوگاه کار اجباری‌ست، آن‌چنان‌که در آلمان هیتلری، حتا «زبان» نیز به سمتِ همسان‌شدگیِ اجباری پیش رفت. به زعم «هانا آرنت»؛ توتالیتاریسم، نخست شخصیت حقوقی انسان را از بین می‌برد، انسان را به دو نوعِ مشروع (خودی) و نامشروع (غیرخودی) تقسیم می‌کند، دوم کشتن شخصیت اخلاقی در انسان است و سوم نابودی فردیت و هویت منحصر به‌فرد انسان است.» که در چنین وضعیتی، انسان، احساسِ زائد بودن و بی‌ریشگی می‌کند. امر بعیدِ تمیز و نوشتن در وضعیتی که مناسبات توده‌ای بر کنش‌های جامعه حاکم است. مصائبی را به همراه می‌آورد که باعث شد؛ «محمد مختاری» در خون غلتد، «ایساک بابل» محاکمه شود، «اورهان پاموک» به دادگاه کشیده شود، «فدریکو گارسیا لورکا» کشته شود، «والتر بنیامین» خود را در تنهایی‌ِ غربت بُکُشد، «میلان کوندرا»‌از وطن‌اش اخراج شود، «یانیس ریتسوس» خود را در زندان بیابد، «آریل دورفمان» خود را سانسور شده بیابد و …همه‌ی این بیرون‌جهیده‌ها از صف، فقط یک امید داشته‌اند و آن هم چه امید کوچکی: «امید به این‌که به اَعمال‌شان بتوانند به قدرتمندان یادآور شوند که این قدرت از کجا آمده، مسئولیت آنان چیست و به توده‌ای که در صف مردگان ایستاده‌اند یادآوری کنند که اهداف آنان تا چه حد احمقانه است.»

یادداشت‌: * عنوان مقاله، نامِ یکی از کتاب های «علی باباچاهی»، شاعر، منتقد ادبی و نویسنده جنوبی می‌باشد.

منابع و مآخذ:
کلیما، ایوان،‌ «روح پراگ»، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران، نی، 1388
محمدی مجد، داریوش، «احساس تنهایی و توتالیتاریسم»، ‌تهران، ‌روشنگران زنان، ‌1386
اکو، امبرتو، «نشانه‌شناسی»،ترجمه ی پیروز ایزدی، تهران، ‌ثالث، 1388
بشیریه، حسین، «تاریخ اندیشه سیاسی قرن بیستم»، تهران، نی، 1386

شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۸

"چشم مرکب" / اسماعیل حسام مقدم



چشم مركب * / اسماعیل حسام مقدم
پرسش هايي در بابِ روزنامه نگاريِ مستقل در وضعيتِ اضطراری








در پاسخ به نگرخواهی هفته نامه يِ "محليِ" اتحادِ حنوب چند زاويه ي نگرش را باز مي نمايم:

الف) " محلي" بودن و زيستِ محلي وضعيتي است كه خود، براي تفكر و نوشتن در مطبوعات، حاوي سختي ها و مصائبي ست. فضا(sphere) و اتمفسرِ جغرافيايي در كنارِ هنجارهاي سفت و سختِ تاريخي؛ چارچوب هاي مُستحكمي را بر "نوشتن" شكل مي بخشد كه هنگامي كه با مميزي[...] و خود سانسوري ي نويسنده در شرايط اضطراري همراه مي شود، امرِ بعيدِ. نوشتن" را معنا مي دهد. زيستِ محليِ" مطبوعات در بستري از فجايعِ انسان ايراني (سقوط هواپيماها، مرگ معترضين، دستگيري هاي بي گسترده، مرگِ كارگران...)، در چه نسبتي با استقلال و آزاديِ عملكرد نويسندگان قرار مي گيرد؟! "واكنش نوشتاري" در اين وضعيت بحراني، چه نسبتي با "محلي بودن" دارد؟! نشانه هايِ " تفكرِ اضطراري" در زيستِ محليِ نويسندگي ، چگونه رخ مي دهد؟!


ب) زيست در نشانه ها و تعاملاتِ" پدر سالاري" ـ "عشيره اي"، نگاهِ ديگري ست كه در"نوشتن" در مطبوعاتِ محليِ بوشهر (و شهرهايِ اين چنيني)، امرِ مستقلِ روزنامه نگاري را در روابط داخليِ اين نهاد، به چه وضعي مي تواند بكشاند؟ استبدادي كه در كلِ هرمِ فرهنگيِ جامعه يِ بومي، خود را تسلط بخشيده، تفكر در وضعيتِ بحراني را به كجا منحرف مي كند؟ در جامعه اي كه آنچنان تفكراتِ مسلطِ" پاتريمويناليستي ـ پدر شاهي" قداره كشي مي كرده و مي كند كه حتا " مردگان نيز در مقابلِ آن ايمن نبوده اند." (والتر بنيامين)، استقلال وآزاديِ نوشتن در چه نسبتي با اين موقعيت قرار مي تواند داشت؟ آيا روابط بر ساختِ ديرينه ي " مريد ـ مرادي" در مطبوعاتِ محلي كه خود، به نوعي نقيضِ ذاتي و دروني" استقلال" نوشتن در مطبوعات است، اساسن اصلِ پرسشِ" مستقل بودگيِ مطبوعات" را خدشه دار نمي كند؟


جیم) " زيست خلاقانه"1 و متنوع نويسندگان در محيطي از ارعابِ تاريخي " زندگيِ تكراري" و كليشه اي، به نوعي منظرِ ديدي ست كه مي تواند همراه خود، كنش هاي خلاقانه ي مستقلي را در وضعيت هايِ اضطراري به همراه آورد. امرِ خلاقانه يِ "نوشتن" در زيستِ تكراري و كپي برداري شده چه سرنوشتي دارد؟ در مطبوعاتِ محلي نيز به دليل هنجارهاي مضاعف بر شيوه ي زندگيِ نويسنده و نوشتار(text)، وضعيت اين سر نوشت و تقدير چگونه رقم مي خورد؟ " تفكرِ خلاق" و تشخص يافته در امر تكراري روزمره ي مطبوعاتِ محلي چگونه تعريف و باز تعريف مي شود؟ " امر تكراري" در برخوردِ قهري با ذهنيتِ خود انتقادي نويسنده اي كه مي خواهد "خلاق" باشد، آيا همان آشفتگي و اسكيزوفرنيِ ذهنِ ـ " فردي ـ اجتماعي " ما ايرانيان نيست كه ديگر جزيي از واقعيت تاريخي امان شده است؟


دال) سياست زدگي "و" هيجان زدگيِ" ذهن ايراني كه در بر خورد با زندگي و تشخص خويش همچون ديدِ" داناي كل" ي ست كه مي خواهد همه ي واقعياتِ" من" ايراني و "متن" نوشتاريِ او را به نامِ خود جعل كند و در كنترل گيرد. نوشتار" مستقل و "تفكر" اضطراري در وضعيتِ سياست زده ، با چه معضلاتي روبه رو مي شوند؟ "دانايِ كُل" ي كه مي پندارد از منظر"سياسيت" به تنهايي مي تواند همه چيز را بفهمد و "مجهول "ها را كشف كند و "هيجانِ" دانايِ كل "ي" او را قرن هاست كه از بسطِ تفكر و كارآيي عمليِ انديشيده هايش دور كرده، چگونه مي تواند مستقل عمل كند و به دنبال راه رهايي، تامل كند؟ "داناي كل" سياست زده ي ايراني در چه نسبتي با تفكر انتقادي ـ خود انتقادي قرار دارد؟


هـا ) "خودي ، نه خودي، بي خودي"،" بيگانه" ،" ديگري" و... در ساحت ذهنيِ افرادي كه زاده يِ دستگاه تفكر "نص گرا"و"بنياد گرا" بوده اند، واژگاني آشناست كه "حق ديگري" را به "تكليفِ ديگري" استحاله مي كند و با اين رويكرد كه در كوچكترين كنش هايِ روزمره يِ ايراني مشاهده مي شود، امر "نوشتن" و ذهنيت " نويسنده" داراي چه ساحت هايي بايد باشد تا بتواند " مستقل" از آن ذهنيت، متن هايي رهايي بخش بيافريند؟! آيا اساسن "نويسنده" و" مطبوعاتِ محلي" درين ذهنيت مسلط امر روزمره، توانايي مستقل بودن را دارند؟! آيا اين نگر خواهي "به" ديگري" هم ارائه شد؟ اصلن "مطبوعات" مستقل "معنايي " "نه خودي " اي كه آنان را مي خواهد در چنبره ي خويش كشد را چگونه تعريف مي كنند؟! از چه چيز يا كس "ديگري" مي خواهد آزاد باشد؟! مولفه هايش را آيا بر شمرده است؟! آيا همين مطبوعات كه مي خواهند" حق" اشان از طرفِ "ديگري" به رسميت شناخته شود، خود "حق ديگري" را پاس داشته اند؟!


واو) سرمايه ي اجتماعي، سرمايه ي مالي، سرمايه ي مادي" و... در گفتمان استقلال جويانه ي مطبوعات محلي چه معناهايي را به ذهن متبادر مي كند؟! آيا براي متنوع كردن سرمايه هاي لازم براي "استقلال" "نوشتن"، اقدامي از طرف همين مطبوعات رخ داده است؟! "سرمايه ي اجتماعي" افراد گروه ها، اصناف، NGO ها، احزاب و...در "مستقل " بودن اين مطبوعات ، چه تعريفي دارد؟ آيا " مستقل بودن" ، صرفن امري" مالي ـ مادي" ست؟ كدام سرمايه بر ديگري تقدم دارد؟!


ز) "چشم مُركب": هم يك دستاورد تازه، و هم يگ ناگزيري تازه براي ديدن است.2 در موقعيت "چشم مُركب" به زعم محمد "مختاري" انسان در تنوع و تكثرش مي بيند و ديده مي شود زيرا اين ذهن و چشم، ساختِ خود را از آزادي مي گيرد. با بيانِ منظرهايِ متفاوتي كه در پاسخ دادن به نگرخواهي شما به آنها پرداختند، ناگزيري خود، در ناتواني پاسخ دادن به آن پرسش ها را در مقابل شما اعتراف كردم و در سايه ي پرسش هايي كه مي تواند در ساحتِ "چشم مُركب" تنوع و تكثري از پاسخ ها را به همراه آورد، اميدوارم به عميق تر و گسترده تر كردن پرسش هاي مهم و حياتي اي دراين وضعيتِ اضطراري، پرداخته باشم.


یادداشت:


* عنوان كتابي از"محمد مختاري"؛ انديشمند، منتقد ادبي و شاعر ايراني كه در سال 77 در جريانِ قتل هاي زنجيره اي ، زندگي را بدرود گفت و جاودانه شد.


1. ايده ي "زيست خلاق" در گفتگوهاي ام با مجيد اجرايي: منتقد ادبي، شاعر و نويسنده ي بوشهري برساخته شد.


2. مختاري. محمد ـ چشم مركب: تهران ـ توس . 1385 .ص 15

شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۸

"مرگ در می زند." / اسماعیل حسام مقدم





"مرگ در می زند."* / اسماعیل حسام مقدم
تاملی بر زندگیِ ایرانی زیرِ سقفِ مرگ





تقدیم به " نشانه ی روزنامه نگاری بوشهر" : حمید موذنی


اثری از آلبرتو جاکومتی - مجسمه ساز
exposureman.com



1- حیاتِ جامعه ی ایرانی در وضعیتی که دلالت هایی بر سلطه پذیریِ نفسِ "مرگ" بر همه ی حوزه هایِ آن دارد، فرو رفته است.نظام ها و ساختارهایِ موجود در جامعه و رخدادهایِ "مرگ " آلود درونِ آن، خود، نشانگرِ همین نظر می باشد؛ سقوطِ متعددِ هواپیما و تصادفاتِ جاده ای(سیستم حمل ونقل)، کشته شدنِ معترضین به انتخابات (ساختار سیاسی)، خاموش کردنِ صدایِ معترضین و منتقدان با دستگیریِ گسترده ی آن ها(ساختار حقوقی)، تعطیلیِ بی دلیلِ روزنامه ها و نشریات و ممیزیِ شدید بر آن ها(نظام اطلاع رسانی)، خودسانسوریِ نویسندگان و روزنامه نگاران(نظام فردی)، لغو یا تعلیقِ برگزاری تعدادِ زیادی از برنامه هایِ فرهنگی در سطح کشور(ساختارِ هنری – ادبی)، ترورِ شخصیت: مسئله ی سروش و دولت آبادی(نظام فکری)، بیگانه پنداری و فراموشیِ خرده فرهنگ ها ، قومیت ها و اقلیت ها(ساختار فرهنگی)، تعرض به محیطِ زیست و معضلِ زندگیِ حیوانات وآبزیان و..(ساختارِ اکولوژیکی)، کشتنِ خلاقیتِ کودکان و دانش آموزان(ساختار آموزشی)، مستعفی کردنِ استادید و ستاره دار کردنِ دانشجویان(ساختار دانشگاهی)، ورشکستگی و نوساناتِ معیشتِ روزمره ی مردم(ساختار اقتصادی)، خشونتِ خانوادگی، کودک آزاری، ناامنیِ زندگی و...(ساختارِ خانوادگی)، خشونت شغلی و عدم ایمنی در حرفه ها (کشته شدن چندین کارگر در انفجار کپسول در برازجان در هفته جاری و ...) وغیره ، نشانه های موجود به همراه مرگِ نویسندگان و چهره هایِ فرهنگی، به نوعی جامعه ی ایرانی را در وضعیتِ ملالت بارِ احتضاري فرو برده که کالبدِ ازهم گسیخته ی تاریخیِ مردمِ ایران را به اغماء برده است و بذرهای افسردگی و نومیدی را در فضا پراکنده است.
2- زیگموند فروید؛ پدر روانکاوی در کتابِ "تمدن و ملالت های آن" به همواره گیِ جدال بینِ سائقِ زندگی ( Eros ) و سائقِ مرگ(Thanatos ) اشاره و اعتقاد دارد که «تضادی آشتی ناپذیر میانِ دو نیروی متخاصم در روانِ نوعِ بشر که غالب شدنِ یکی بر دیگری سرنوشتِ تمدن را تعیین خواهد کرد.» سرنوشتی که در تکرارِ ملالت بارِ آن در فضای زندگیِ روزمره ی مردم، آن ها را به پی ریزیِ خلق و خوهایی می کشاند که در گذرِ زمان هایِ متوالی، الگوهای رفتاری یی از آن ها را مشاهده می کنیم. کنش هایی که از سرِ ناچاری، رندانگی، قهرمان پروری و... رخ می دهدو الگویِ خود را تکرارکنان در زمان، سلطه ی اخلاقی می بخشد. تاریخِ زندگیِ مردمِ ایران، آنان را در تمدنی از هجمه ها، هجوم ها و جنگاوری ها(آن چنان که تاریخ ادبیات فارسی بر جنگاوریِ رستم ها در شاهنامه ها.... گواهی می دهد.) قرار داده و اخلاقِ زندگیِ در هرج ومرج و کشتارو... وجهی نمادین یافته است. وجهی اسطوره ای از پهلوانان، جنگاوران و فاتحانی که هیچ گاه موردِ بازخواست و انتقاد قرار نگرفتند و آنان با نبردِ "حق علیه باطل!" خود ، افتخار و سیادت را برایِ توده به ارمغان آوردند و باعثِ تداومِ وجهِ استبدادیِ حکومتِ خود شدند و در صورتِ شکست هم ، اخلاقِ رندانگی، تقیه، دروغ، ریا،... بوده که فضایِ "مرگ" آلودِ استبداد را دوچندان می کرده است. آنچنان که ارنست کاسیرر در کتابِ "اسطوره ی دولت" خود به چیرگیِ اندیشه ی اسطوره ای بر اندیشه ی خردباور در نظام هایِ سیاسی (به طور خاص نظامِ سیاسیِ نازیسم در آلمانِ هیتلری) اشاره دارد به اینکه « انسانِ امروزی هم... به محضِ احساسِ ناتوانی، خطر و آینده ی نامعلوم به دامانِ اسطوره، سقوط می کند و اینجاست که در حکومت های توتالیتر همه ی وظایفی را که در جوامعِ بدوی بر دوشِ جادوگر قرار داشته، رهبران اجرا می کنند.ابزارِ اصلیِ آن ها در این کار : ایدئولوژی ست که آمیخته با اسطوره ها و مراسمِ آئینی است.» آن چنان که این ناتوانی به تکرارپذیریِ آفرینشِ هستی شناسی ای برای توده ها می انجامد که فضایِ سرشار از مرگ و ناتوانی ی عقلی، توده را به سویِ سیادت دادن به اسطوره ها و ابرمردها کشانده و در پی ی خود ، توتالیتاریانیسم را بازتولید می کند.
3- فضایی که سائقِ "مرگ" برایِ سلطه ی خود بر فرهنگِ توده ی ایرانی با پارادایم های رفتاری و اندیشگی خاصی، به تولید و بازتولیدِ آن می پردازد بدین گونه رخ می دهد:
الف) "بازسازیِ هویتِ تاریخی– فرهنگی": آن چنان که حزبِ نازیِ آلمان و حزبِ بعث عراق، در یکدست کردنِ هویت هایِ اجتماعی– فرهنگیِ توده ی مردم، دست به نسل کشی و راه اندازیِ کوره هایِ آدم سوزی زدند. «بازسازیِ فرهنگ، بی شک ما را به سویِ افسانه سازی درباره ی هویتِ خود و تاریخِ ایران برده و مانعِ اندیشیدن و نقادی و رها شدن از قید و بندهایِ هزاران ساله خواهد کرد.» که این بازسازی توسط رسانه های حاکم دامن زده می شود.
ب)"سلطه بر زبان": همان طور که نازی ها به جمع آوری ی کلام های جادویی در کتابی با عنوان "زبان آلمانی، واژه نامه ی آلمانی معاصر" دست زدند تا با تولیدِ واژگانی که در جوِ عاطفیِ خاصی ساخته شده و هاله ای از احساساتِ خاص، آن ها را در برگرفته بودند، سلطه ی خود را بر مفاهیم و دلالت های زبانی، حاکم می کرد، همین کارکرد از سویِ دیگر به چیره گی بخشیدن به اسطوره هایی که در این نظام واژگانی ، بازتولید می شدند، دخیل بود. لذا سائقِ "مرگ" با هژمونی ی معنایی ی خود بر زبان، به مسلط کردنِ نظامِ سیاسی ی "مرگ" اندیش بر ادبیات توده (مانند "مرگ بر ...") می پردازد.
ج) دماگوژی ی سیاسی: آن چنان که هیتلر، صدام حسین،... برایِ رسیدن به اهدافِ نظامِ خود به فریبِ متحدان اشان و مردم اشان روی می آوردند و پس از شکست، سیطره ی "مرگ " بر سرِ مردمِ توده و روشنفکران گسترده می شد.پس از به توپ بسته شدنِ مجلسِ مشروطه، کودتایِ 28 مرداد، قتلِ نویسندگان،سرکوبِ دانشجویان و رخدادهای پس از انتخاباتِ 88 ، همگی گویایِ برتریِ سائقِ"مرگ" بر "زندگی" در تمدن معاصر ایرانی بوده اند.
د)کنش های پوپولیستی: پوپولیسم در رویکردهای خود، مقبولیتِ توده را همراهِ خود دارد و به آنان نوعی امید به پاکی و پاکیزه گی در زندگیِ جمعی را القا می کند و از همین رهگذر ، توده در یکدست کردن و تک بعدی کردنِ جامعه و فرهنگ از هیچ تلاشی فرو گذار نمی کنند، لذا با رفتارهایِ پوپولیستی ، به القایِ استبدادِ تک ساحتی ای در زندگیِ توده ره می برند تا تراژدیِ همسان کنندگیِ (خودی کردن) مردم و بیگانه پنداریِ دیگری رخ دهد. اینجاست که فقط باید به بحث های "فرهنگیِ"(البته به زعمِ نگاهِ رسمیِ حاکمیت) مسلط بر جامعه ی ایرانی پرداخت و از بحث در بابِ چیزهایی که در سپهرِ زیستیِ "غیر فرهنگیِ" جامعه قرار می گیرد ، پرهیز کرد.
ه) مهندسیِ اجتماعی: که تمامِ تلاشِ خود را بر اتمیزه کردنِ افراد به کار می برد تا "سرمایه ی اجتماعی " از معنا تهی شود ، افراد به یک دیگر نتوانند تکیه کنند و اعتمادِ جمعی به وجود نیاید و از همین معبر، مفاهمه و ارتباطاتِ مبتنی بر دیالوگ بین افراد شکل نگیرد و این جامعه ی مونیستی، به بازتولیدِ استبداد و خودکامه گی در فرهنگِ تاریخیِ آن اجتماع بپردازد.«نظام هایِ توتالیتر بی شک در جوامعی رشد می یابند که از حقوق فردی خبری نباشد، تنهایی توده ها به معنی نه با خود بودن ( به معنای نابودی تفکر و تامل کردن) و نه با دیگری بودن(به معنای نابودی حوزه ی عمومی) ، از روشن ترین مولفه های جامعه توتالیتری می باشد.» لذا شاید"صدا و سیما" نیز در پیِ پر کردنِ این تنهایی، رسالتِ دولت هایِ توتالیتری را بر دوش می کشد. آن چنان که سریال هایِ آبکی ایرانی و خارجیِ تلویزیون ایران این رسالت را هر ساعت و لحظه به بهترینِ شکل در وضعیتِ کنونی، ایفا می کند.
ز)بازتولیدِ انسان هایِ "هیچ کس": هانا آرنت در مسئله ی آیشمان** ، این نظر را برای مامورانِ معذور در حاکمیت هایِ خودکامه معنابخشی می کند و بیان می دارد که انسان هایِ "هیچ کس" ، اخلاقِ سرپیچی و اعتراض کردن را هرگز نیاموخته و انسان هایِ خنثی و باری به هر جهتی بار آمده اند، همین وضعیتِ اخلاقیِ Nobody ها ست که موجدِ دیکتاتوری و خودکامه گی در تاریخِ ملت ها شده است. در تاریخ ایران نیز قولِ«خواهی نشوا رسوا، همرنگِ جماعت شو.»، در گفتمانِ چنین اخلاقِ فردی ای معنا یافته و باعثِ استبداد پذیریِ تاریخیِ جامعه ی ایرانی شده که با خود ، سلطه ی سائقِ"مرگ" را به همراه آورده است.
ح)بنیادگرایی مذهبی: طالبانیسمِ فکری، درونِ خود هرگونه نگاهِ منتقد و بدیع را فاقدِ معنا و هویت می پندارد و به طوری قهری با آن برخورد می کنند. بنیادگرایی و نص گرایی در درونِ خود سازوکارِ سائقِ "مرگ" را بر فضایِ اندیشه و تفکریِ جامعه، حاکم می کند و از هرگونه وزیدنِ هوایِ تازه درین زیست جهان ، جلوگیری به عمل می آورد.
این کنش هایِ مذکور به ایجادِ گفتمانی می پردازند که جامعه به فضایی با قیمومیتِ سائقِ"مرگ" بر تمامِ حوزه هایِ انسانی گام می نهد. دلالت هایِ این قیمومیت در تمام ساختارهایِ جامعه ی کنونیِ ایران به چشم می خورد و گویا «مرگ در می زند.»



*عنوان نمایشنامه ای از وودی آلن
** آدولف آیشمان ، صاحب منصب دولت نازی، که توسط اسراییل در 1961 محاکمه ای جنجالی و با تبلیغات گسترده ، به علت نقش خود در "واپسین چاره" محاکمه و اعدام شد.


منابع و ماخذ:
- فروید، زیگموند، تمدن و ملالت های آن، ترجمه یِ محمد مبشری، چاپ سوم، تهران، ماهی، 85
- بارت، رولان، اسطوره-امروز، ترجمه ی شیرین دخت دقیقیان، چاپ چهارم، تهران، مرکز، 86
- موذنی، حمید، بازنگری انتقادی، بوشهر، شروع، 86
- جاوید،علیرضا و نجاری، محمد، نقد ساختار اندیشه، تهران، آشیان، 88
- بشیریه، حسین، لیبرالیسم و محافظه کاری، تهران، نی، 84