چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۹

"سیزیف"ی برجای مانده در سینما / اسماعیل حسام مقدم

" سیزیف "ی برجای مانده در سینما
یادداشتی بر کتاب " تاریخ سینمای بوشهر" اثر حمید موذنی


اثری از ادوارد مونه
raminpdal.persiangig.com


اشاره: این یادداشت در سایت  " انسان شناسی و فرهنگ " نشر یافته است و در این وبلاگ نیز باز نشر می یابد.

الف: تراژدی سیزیف و آن چه که به گرفتاری ابدی برای اش محکوم شد، به زعم اسناد و مدارک این کتاب، روایت تاریخ نود ساله سینمای بوشهر است. روایت تاریخی ای که همواره سبکی تحمل ناپذیر هستی خود را بر دوش کسان نیک می دیده و تا آنجا پیش می رفته که امکان باز آمدن اش هیچ نبوده، اما به ناگاه، درغلتیدن و به حضیض در آمدن، سرنوشت تکراری ای برای این بار بوده که خود را بر آن تحمیل می کرده است. گویا افسانه ی سیزیف خود را چنان بازتولید می کرده است که حتا در هستی امر مدرنی چون سینما هم خود را بازآفرینی می کند.

ب: کتاب " تاریخ سینمای بوشهر، گفتارهایی درباب چیستی سینما" اثر نویسنده و منتقد فرهنگی؛ حمید موذنی ست که در سال 89 به همت انتشارات شروع(بوشهر) در هفتصد صفحه به نگارش درآمده است. کتابی که به گونه ای در حوزه مردم نگاری هنر و تاریخ شفاهی امر سینما، قرار می گیرد و با گردآوری اسناد، خاطرات، تصاویر، گزارش ها و ... از سینمای بوشهر، فضایی را برای تحلیل های فرهنگی – مردم شناسانه ی سینما، مهیا می بیند و با صورتبندی کردن فضای امر سینما در استان بوشهر، به آستانه ای برای شناخت دقیق و عمیق عناصر فرهنگ مردمی جنوب نائل می آید. کتابی که در درون خود، به گردآوری عناصر مردم شناختی ای در باب سینما پرداخته که از شکلگیری اولین سینما در بوشهر به سال 1298 شمسی تا به آتش کشیده شدن آن با رویکردهای مذهبی شدید، و آنگاه با سختی ای سیزیف وار، تاسیس سینمایی دیگر و باز هم تعطیلی ای دیگر، از سینما در برازجان برای سال 1345 شمسی تا تعطیلی آن به همان درد همیشگی، تا تاسیس دیگر و تعطیلی ای دگرباره، روایت سینمادار شدن نه شهرستان این استان و بازغلتیدن در فضای افسانه ای سیزیف، برای این ها، روایت سال های دور تاسیس سینما و صورتبندی مدرنیسم در بوشهر و همزمان روایت سال های مهجوری سینما و مشتاقی مردم برای اش. روایت سینمایی که به آتش کشیده شد و سینمایی که کشته داد. روایت کودکانه ای که از شنیدن صدای فیلم حکایت می کند، آنچنان که می گوید: « در سال های 6-1335 که ما بچه های محله "سنگی" هفت-هشت ساله بودیم، بوشهر دارای سینمایی بود به نام "ساحل"... که زمستان ها در یک سالن سرپوشیده و تابستان ها به یک زمین محصوری که جنب پمپ بنزین بود منتقل می شد. به دلیل این که آن سالن، فاقد دستگاه های خنک کننده بود، نشستن در آن سالن در تابستان امکان پذیر نبود. از پمپ بنزین و این سینما تا محله ما... زمین شور و لجنزار بود و شب ها که فیلم پخش می شد ما بچه ها که نه پول خرید بلیت و نه جرات رفتن به سینما داشتیم، به پشت بام ها می رفتیم و صدای فیلم را گوش می دادیم. مثلن فیلم های "مجید محسنی"، "وحدت"، "سه تفنگدار" با بازی "سپهرنیا"، "گرشا"، "متوسلانی" که نمایش داده می شد، صدای فیلم آنقدر زیاد بود که ما روی پشت بام دراز می کشیدیم و به دیالوگ هنرپیشه ها با جان و دل گوش می سپردیم و واقعا مثل این که در سالن بودیم و شنیدن گفتگوی آرتیست ها برایمان شادی بخش بود...» (بخشی از خاطره محمد قدسی، در موذنی، 1389؛ 154) یا در روایتی دیگر خبرنگاری از مصائب نشستن بر روی صندلی های سینما در برازجان می گوید و روایتی که از طومارها و سنگ پرانی ها و آتش زدن های خشکه مفذس ها، که معترض وجود سینما در شهرها بوده، همگی در کنار فهرستی از فیلم های تهیه شده در استان، جوایز و مقام های کسب شده توسط سینماگران، همه و همه درون این کتاب فضایی را برمی سازند که گویا درون گروتسکی هستیم که در عین تلخی و تراژیک بودن، شیرینی و فکاهی ای هم به همراه دارد. کتاب مردم نگارانه و روایت گونه ی منسجمی که همه ی این فضای وسیع تاریخی – جغرافیایی استان را تحت پوشش خود قرار داده و می توان آن را همچون داستانی از ابتدا خواند ولی تا به انتها نرسید که این تراژدی همواره ادامه دارد.

جیم: در فصل اول کتاب، نویسنده با تاملات و تعمقاتی که در باب امر بصری و سینما صورت بخشیده، عملن مخاطب را نسبت به رویکردش به سینما متذکر شده و به نوعی به تفسیر سینما از چشم انداز خود پرداخته است. سینما به زعم موذنی در این تاملات به مثابه "چشم انسان مدرن"، "خواب در بیداری"، "روانکاو"، "آمریکا"، "واقعیت"، "هنرصنعت"، "شعر"، "زندگی"، "سیاست" و همچنین "سینما" ست. تاملات ژرف فرهنگی ای که نویسنده در این بخش ارائه داده، به نوعی رویکرد و فضای فکری خود را تعین بخشیده و از همین رو به مثابه مردم نگاری که ذهنیت سوژه بودگی خود را در این امر به وضوح یا با نشانگانی ضمنی ارائه داده است، که این خود در شناخت دیدگاه و معرفتی که نویسنده به این فضای مردم نگارانه داشته، یاری خواهد رساند. در گفتاری در این بخش، موذنی می نویسد: « بیش از یک قرن است که در سرتاسر جهان، مردم سینما می روند و جادوی مرموز تصاویر زنده ای که در تالاری تاریک روی پرده پدیدار می شود، آنها را محو می کند. فیلم ها فراتر از یک تفریح محض اند. در زندگی روزمره ی بیشتر ما، تماشای فیلم، نزدیکترین راه به تجربه سحر و جادو و غرق شدن در یک افسون است. در سالن های تاریک دخمه مانند، سردابه های تاریکی که در آنها منطق و زمان دیگر معنی ندارد، فیلم ها رازهای خود را می آفرینند. در آنجا دیگر هیچ قوه جاذبه ای ما را به دنیایی که پیشتر در آن می زیستیم، گره نمی زند. به راستی سینما چیست؟ سینما، نه تئاتر است و نه عکاسی، نقاشی نیست و معماری نیز هم. سینما نه مجسمه سازی و نه رقص است. همه است و هیچ کدام نیست.سینما فرزند تمامی هنرهاست اما از آنها ارثی نبرده و قائم به ذات خود است. سینما مادر همه هنرهاست که پدران خود را می زاید. سینما، نور است که در تاریکی راه را نشان می دهد. سینما، مدرنیته است و هرچیز سفت و سخت را دود می کند و به هوا می برد. سینما؛ رسانه است، سینما؛ چشم است، سینما؛ خرد است، سینما؛ صنعت است، سینما؛ هنر است و... سینما؛ سینماست.» (موذنی، 1389؛50)

دال: روایت تراژیک سینمایی که سیزیف در آن برجای ماند، همچنان در شهرهای استان بوشهر ادامه دارد، شهرهایی که کسان با زحمت سازه ای بنا نهادند اما یک شبه در آتش بسوخت، آنچنان که شاملو می گوید "و ما همچنان دوره می کنیم، شب را، روز را، و هنوز را!" تراژدی ای که از فرط تکرار، به زعم مارکس مبدل به " فکاهی " شده است، آری همچنان این کتاب دارد روایت بر دوش کشیدن تخته سنگی را بر می سازد که سیزیف، سالهاست دارد به نوک قله می آورد اما در غلتیدن سنگ به دره، همان سرنوشت تراژیک بردوش کشیدن تا قله را بر او، مجددن آوار می سازد. سیزیف در سینما همچنان برجای مانده است.
یادداشت: عنوان مقاله به یاری دوست هنرمندم؛ مصطفا قائمی فرد انتخاب شد.

دوشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۹

مهاجرین تبعیدی / اسماعیل حسام مقدم

مهاجرین تبعیدی / اسماعیل حسام مقدم
مطالعات فرهنگی در باب دیاسپورای افغانی در برازجان




وجه فرهنگی حضور قومیت ها و ملیت های دیگر در فرهنگ خودی، همواره با بخشودگی ها و گشایش های فرهنگی ای همراه می شود که به میزان پذیرش در آن فرهنگ خودی بستگی دارد. بی شک در فضای جغرافیایی کثرت گرایی که در دنیای پس از یازده سپتامبر شکل پذیرفت، دیگر درخودبودگی و استقلال فرهنگی واجد ارزش های انسان شناسانه نیست، از همین رهگذر فرهنگ در جهان پسایازده سپتامبری به جهانی با فرهنگ های سیار و چهل تکه (به زعم داریوش شایگان) مبدل شده که درراستای آمیزش افق های معرفتی و فرهنگی به تداوم حیات خود می اندیشد. این اندیشیدن هرچه قدر به عمق و ژرفای کنش های فرهنگی هر گروه یا قومیت یا ملیت یا نژادی نضج یافته باشد، به همان میزان اخلاقی مبتنی بر مدارا و درک حضور دیگری (به زعم محمد مختاری) را در سرلوحه رفتارهای فرهنگی اش قرار می دهد. حال این فرهنگ؛ شهری باشد یا روستایی، تفاوتی اساسی را در برخورد با این مساله ی فرهنگی شکل نمی دهد و این به چگونگی برساخت شدگی خویشتن فرهنگی مردم آن محیط بستگی دارد که در برخورد با این قضیه، اخلاق خاص خودشان را می آفرینند.
مردم برازجان به مثابه ی مردمی برای مطالعه موردی این گفتار، همواره از سالهای جنگ هشت ساله، پذیرای گروه های مهاجری بوده اند که در همان ابتدای ورود به برازجان، آنها را در گتوها (شهرک) یی اسکان دادند تا کمتر در داد وستد فرهنگی – اجتماعی با آنان قرار گیرند چرا که آنان (جنگ زده ها) به زعم این فرهنگ بسته قومیت مدار، از قومیتی دیگر بودند و از آن جا که همواره دیگری نیز ناشناخته است، موجبات ترس فرهنگی ای شد تا این رفتارهای نژادپرستانه را شکل بخشد. این خودشیفتگی فرهنگی که مردم این منطقه را دهه هاست که در برگرفته، همواره آنان را از ایجاد کردن پیوندهای جدید با فرهنگهای دیگر برحذر داشته و "دیگری" برای او یا دهاتی های مهاجر است یا جنگ زده های عرب یا پشت کوهی های شهری شده و دست آخر نیز افاغنه ی مهاجری که در سالهای اخیر به اینجا پناه آورده اند. همواره مردم اینجا به هویتی شهری نازیده اند که ساده ترین الزامات شهرنشینی اش را حتی رعایت نکرده اند و چه بسا شاید از آن آگاهی هم نداشته باشند (همانگونه که هر هفته در مجلات این شهر! معضلات فرهنگی را می توان دید.) همواره این قومیت های مهاجر با سخره و استهزا مواجه شده اند آن چنان که جوک ها و دست اندازیهایی به آنان در زبان مصطلح فرهنگی برازجانی ها دیده می شود، که از همین تفاوت به کارگیری زبان برای این مهاجرین، می توان به شرایط تبعیض آمیز فرهنگی ای در قبال آنان مواجه شد تا آنجا که این تبعیض را در برنامه ریزی های فرهنگی شهر نیز می توان مشاهده کرد. همواره اقلیتی که خود را معیار فرهنگ محسوب کرده به ایجاد سیاست های فرهنگی ای پرداخته اند و مبتنی برهمان معیار، این فقط شهروندان درجه یک برازجانی هستند که می توانند از حقوق شهروندی نصیبی ببرند (که با توجه به گفتارهایی هم که در شماره های پیشین هفته نامه اتحاد جنوب نگاشته ام، البته این هم جای شک دارد!) اما به هرصورت این اقلیت های مهاجر حتی در آخرین اولویت های شهری هم قرار نمی گیرند و حقوق مهاجریتی آنان نادیده انگاشته می شود. مساله این مطالعه ی فرهنگی این است که جنگ زده ها در سالهای پیشین حتی با این که به گتوهای حومه شهر رانده شدند اما شاهد تاثیرگذاری های فرهنگی آنان بر فرهنگ برازجانی ها بودیم آنچنان که همین نشانه ها و نمادهای شهریتی را که می توان در برازجان دید، بطور نسبی از ارتباطات فرهنگی ای است که با این مهاجرین شکل پذیرفته بوده است، دارد، حال با توجه به اینکه افاغنه ی مهاجر در سطح فضای برازجان سکونت گزیده اند، پس باید به نوعی این تبادل فرهنگی بسی بیشتر و عمیق تر باشد. این مساله فرهنگی را اگر صرفن بر اساس حساب و کتاب های اقتصادی تبیین کنیم، راه به خطا پیموده ایم که مساله فرهنگی در کوچکترین و ریزترین سطوح جامعه قابل ردگیری است و با درک ما و نسل جدید از خود و خویشتن، رابطه انکارناپذیری شکل می دهد. همین که نسل سوم مهاجرین افغانی در مدارس دولتی حضور دارند یعنی با نسل جدیدی از افغانی – ایرانی هایی در فرهنگ مواجه می شویم که این حق را دارند که با شکل دادن به فرهنگ دیاسپورای خود (منظور فرهنگ افغانی – ایرانی است) ، در شکل دادن به فرهنگ شهری برازجان سهیم باشند. چه بسا که از همان نسل اول و دوم این مهاجرین نیز فرهنگ شهری برازجان، دریافت های فرهنگی یی را به طور ناخودآگاه داشته است اما به دلیل شرایط نامساعد فرهنگی، هیچ گاه به دید نیامده و یا چشمان خود را بر آن بسته اند.
فرهنگ امروزی حاکم بر فضای زندگی مردم در هر کجای دنیا، تحت تاثیر فضای مجازی و ارتباطات پیچیده فرهنگی، دیگر هویتی ثابت، ایستا، معین و محدودیت یافته را نمی تواند در خود بازتولید کند، آنچنان که از حصارهای تنگ مفهومی "خود " و " دیگری" به افق های معنایی بازی قدم نهاده ایم که در آن مفهوم "خود دیگری" یا "دیگری خود" (به زعم آرجون آپادورای؛ انسان شناس آمریکایی – هندی) متولد شده است تا در این پهنه ی فرهنگی محلی – جهانی، به عزیمت و فراروی از هویت های شکل یافته از نوعی "خودشیفتگی فرهنگی سرزمینی" به نوعی از هویت های "فراسرزمینی / فراملی" فراخوانده می شویم تا زندگی را در فرهنگی سیال، پویا، و نامحدود تجربه کنیم و در همین سپهر فرهنگی، دست به آفرینش های خلاقانه ای از روابط فرهنگی با دیگر فرهنگ ها بزنیم و حیات و فرهنگ تک ساحتی و استبداد محور خود را از این چرخه بازتولید پدرخوانده های فرهنگی به در آوریم. از همین رهگذر است که پدیده "سرزمین زدایی از هویت ها" به حلقه ی واسطه ی تفکرات روشنفکرانه ی معاصر تبدیل می شود که اصالت را نه دیگر در مرزبندی های سیاسی و خصومت های بین شهری و...، که در پیوندهای چندگانه ی هویتی ای می یابد که در آمیزش افق های فرهنگی ای شکل می یابند و خود را از انگاشت های نژادپرستانه رهایی می دهند. دغدغه این نقد فرهنگی از همین نکته خود را بازیابی می کند که ادبیات، هنر و فرهنگ این سرزمین بطور متقابل چه پیوندی را با فرهنگ های مهاجر ساخت داده است؟ چه قدر در آفرینش های فرهنگی، این تفاوت های قومیتی – زبانی به حضور فراخوانده شده است؟ آیا فرهنگ کنونی این مردم ظرفیت هایی برای پذیرش فرهنگی نسل سوم مهاجرین را در خود پرورانده است تا در آینده ای نزدیک، صداهای خاموش آنان را در فرهنگ خود منعکس شده، ببیند؟ و همچنان پرسش های دیگری که می توان در این رابطه طرح کرد و بدون پاسخ آنان را رها کرد تا خواننده خود به تحلیل آن بپردازد. اما آنچه که در نخستین برخورد با این مساله ها در ذهنمان صورتبندی می شود این است که با این حد پایین از مدارای فرهنگی و این حد بالا از خوشیفتگی فرهنگی مردم برازجان، بعید است که این مهاجرین به آشناهای فرهنگی ای بدل شوند که توان آن را داشته باشند تا در مناسبات فرهنگی تاثیرگذار شوند و آنچه با تاسف، آینده ی به خصوص نسل سوم این مهاجرین را انتظار می کشد، تبعیدشدگی فرهنگی ای است که بر مهاجربودگی اشان افزون خواهد شد و آنان را در نوستالژی (غم غربت) وطنی فرو خواهد برد که شاید هیچ گاه به آن رجعت نتوانند کنند. آنان خود را مهاجرینی تبعیدی خواهند یافت که هیچ امکانی را برای خلاق کردن سال ها زندگی در این منطقه ، در فرا روی خود نخواهند دید و چه بسا تراژدی مهاجرت اجباری ای دیگرباره، تمام هستی آنان را در خود فروخواهد بلعید.