دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۱

گفتمان زنانه ی قدرت / اسماعیل حسام مقدم

گفتمان زنانه ی قدرت / اسماعیل حسام مقدم
تحلیل گفتمان سینمای دهه هشتادشمسی در ایران



 
چکیده:
مقاله حاضر با استفاده از نظريه بازنمايي و رويکرد تحليل گفتمان انتقادی، به بازنمايي گفتمان زنانه ی قدرت در رابطه با تجربه ی زندگی روزمره در سينماي ايران مي‌پردازد. در واقع، زندگی روزمره تنها محملی برای تجربه ی زیسته ی زنانی هست که به جستجوی مقاومت و رهایی از نظم نمادین(لاکان، 1977)، درحال برساختن گفتمانی برای قدرت زیستی اشان(هارت و نگری، 1387) می باشند و “تاکتیک مقاومت در زندگی روزمره" (به زعم میشل دوسرتیو) نيز معياری برای گفتمان قدرت زنانه هست که در باب مسائل شناختي، هستي‌شناختي و اخلاقي صورتبندی شده و در هر نقطه‌اي با گزاره های قدرت مردانه در تقابل قرار مي‌گيرد. تجربه ی روزمره ی مقاومت زنانه هم كه تابعي از اصول موضوعه اين گفتمان است به‌شيوه خاصي از رابطه اش با هستی و معنای زیست اشاره دارد. اين شيوه خاص رابطه ی بازنمایانه در زمينه زندگي تخيلي فيلم و سينما كه با بازنمايي تجربيات فردي همراه مي‌باشد را می توان مورد تحلیل گفتمان انتقادی قرار داد. سينماي روزمره ی ايران در دهه هشتادشمسی به‌مثابه يکي از مهم‌ترين میانجی هایی که به بازنمايي این نوع گفتمان‌ زنانه ی قدرت امکان حضور بخشیده، به مثابه ی بستری برای تحلیل گفتمان این صورتبندی انتخاب شده و در این مقاله با انتخاب پنج فیلم چهارشنبه سوری، کنعان، به همین سادگی، هرشب تنهایی و سعادت آباد، که همگی در همین دهه ساخت و اکران شده اند، به توصیف، تفسیر و تبیین فضای گفتمانی برآمده از مقاومت در زندگی روزمره زنانی پرداخته که درجستجوی گزاره های گفتمان قدرت زنانه، همواره تاکتیک های مقاومت شان با ناکامی مواجه شده و گویا امکان رهایی ای برای زنان متصور نیست.

واژگان کلیدی: زندگی روزمره، زنان، قدرت زیستی، تحلیل گفتمان انتقادی، مقاومت، رهایی.

 
چکیده مقاله ای که برای زمستان 1390 به نگارش درآمده است و برای همایش ملی "ابعاد اجتماعی ایران" ارائه شده است.

"جدایی نادر از سیمین"؛ رعایت انسان و مدارا / اسماعیل حسام مقدم

"جدایی نادر از سیمین"؛ رعایت انسان و مدارا / اسماعیل حسام مقدم
بیانیه ی جمعی از اهالی فرهنگ استان بوشهر درباب موفقیت های جهانی فیلم "جدایی نادر از سیمین"



"ایرانی های زیادی در سراسر جهان در حال تماشاى این لحظه‌اند و تصور می کنم که خوشحالند. نه فقط به خاطر یک جایزه مهم، یک فیلم یا یک فیلمساز. آن‌ها خوشحال‌اند چون در روزهایى که میان سیاستمداران حرف از جنگ، تهدید، و خشونت تبادل می شود، نام کشورشان ایران از دریچه باشکوه فرهنگ به زبان مى‌آید. فرهنگى غنى و کهن که زیر غبار سیاست پنهان مانده است. من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم مى‌کنم. مردمى که به همه فرهنگ‌ها و تمدن‌ها احترام مى‌گذارند و از دشمنى و کینه بیزارند."(صحبتهای اصغرفرهادی در هنگام دریافت اسکار)

سینمای مستقل ایران بار دیگر موفق به آفریدن افتخاری بزرگ در جهان فرهنگ و هنر شده است؛ فیلم "جدایی نادر از سیمین" به کارگردانی اصغرفرهادی برنده جایزه اسکار شد. فیلمی که در صنعت سینمایی تولید شده که به طور رسمی از فیلم های عوام فریب، بی مایه و لوده حمایت می کند و هم چنین فیلمی که در جهانی تولید شده که همه چیز در زیر خاکستری از سیاست و جنگ مدفون شده، اما این فیلم با رعایت انسانیت و مدارا، نشان داد که فرهنگ انسانی چیزی پیچیده تر و عمیق تر از این هاست که بتوان از آن ها چشم پوشید و بی-توجه به آن، بر روی زمین به دیگران، ظلم و خشونت روا داشت. این فیلم و جوایز متعدد و معتبری که کسب کرد، به گونه ای شادی و امید را برای مردم با فرهنگ و متمدن ایرانی به ارمغان آورد و ما جمعی از هنرمندان، نویسندگان و اهالی فرهنگ این دیار، خود را در این شادی و مسرت سهیم می دانیم و این موفقیت بی نظیر را به همه ی مردم فرهیخته و فهیم ایران تبریک می گوییم و آرزو می کنیم که این فضای انسانی لبریز از امید و زندگی، همواره به واسطه ی فرهنگ، هنر و ادبیات شکل بگیرد.

متن بیانیه ای برای تبریک موفقیت های سینمای مستقل ایران که در زمستان 1390 در هفته نامه های اتحادجنوب و بیرمی(ویژه نامه سیمرغ) درج گردید.

از شبکه ارتباطات شهری تا قدرت هویت شهروندی/حمید موذنی و اسماعیل حسام مقدم

از شبکه ارتباطات شهری تا قدرت هویت شهروندی/حمید موذنی و اسماعیل حسام مقدم
پژوهشی در باب موانع تحقق شعار "شهرخوب، شهروند خوب" در شهر بوشهر



 

چکیده:

تغییر شیوه های زندگی پیشین به سبک های زندگی جدیدی که کمتر اشرافی برآن ها وجوددارد، بیشتر سرچشمه ی اشکال مختلفِ مسائل شهری و شهروندی بوده است، ازهمین رو سیاست گذاران فرهنگی روی به سوی بیان شعارهایی در حوزه ی مدیریت شهری آورده اند تا از سنگینی مسائل و مشکلات شهری، اندکی بکاهند. بنابراین در سال های اخیر شعار"شهرخوب، شهروندخوب" از آن شعارهایی بوده که به گونه ای بخشنامه ای در سطوح مدیریتی و حکمرانی شهری در ایران ارائه شده است. هدف این پژوهش؛ آسیب شناسی شعار "شهرخوب، شهروندخوب" است و پژوهش به دنبال "چشم اسفندیار" آن، درکنار استفاده از وسایل رسانه ای و پیمایشی جدید، دست به پژوهشی مردم نگارانه)مشاهده ی  مشارکتی و مصاحبه ی عمیق) درسطح شهربوشهر خواهد زد. این پژوهش با محوریت نظریات جامعه شناسانه ی یورگن هابرماس و ویکتور ترنر درباب شبکه ارتباطات شهری و هویت شهروندی درصدد هست تا فرضیه ی اصلی پژوهش را در بوته ی پیمایش قرار دهد. این پژوهش فرض کرده که شهربوشهر ازهمان الگوی توسعه ی نامتوازن شهری تبعیت نموده و ازهمین رو عوامل و گسل های فرهنگی ای در شبکه ی شهری بوشهر قابل مشاهده و کشف خواهدبود که از تحقق شعار "شهرخوب، شهروندخوب" ممانعت به عمل می آورد. در نتیجه این پژوهش به شناخت آن عوامل و مسائل فرهنگی نائل می آید که باعث شده شبکه ی ارتباطات شهری در بوشهر مختل شود و ازهمین رو نیز هویت شهروندی شکل نگیرد. بنابراین گفتن از شعار مذکور در این چنین وضعیت نامتوازن شهری، عبث و بی پشتوانه خواهدبود.

واژگان کلیدی: شبکه ارتباطات شهری، هویت شهروندی، "شهرخوب، شهروندخوب"، توسعه ی نامتوازن، شهربوشهر.

ارائه شده به شورای شهر بوشهر برای زمستان سال 1390

یکشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۱

جامعه مدنی؛ گذار ازوظیفه به مسئولیت شهروندی/ حمیدموذنی واسماعیل حسام مقدم

جامعه ی مدنی؛ گذار از "وظیفه" به "مسئولیت" شهروندی / حمیدموذنی و اسماعیل حسام مقدم
پژوهشی دررابطه با چگونگی طرزتلقی شهروندان بوشهری از"مسئولیت شهروندی"






چکیده:
شهروندی و رفتار شهروندی از متغیرها و عوامل بنیادین در گسترش جامعه مدنی و به دنبال آن رشد فرهنگی جوامع بشری هست که در مطالعات فرهنگی – اجتماعی اهمیت روزافزونی یافته است. مسئولیت های شهروندی در قبال فضای شهری و فهم و ادراک آن به وسیله شهروندان، به مسئله ای فرهنگی در برنامه ریزی ها و سیاست گذاری های شهری معاصر بدل شده و به گونه ای در حکمرانی مشارکتی، به موقعیتی ویژه مبدل شده است. ازهمین رو در این پژوهش؛ به مطالعه پیمایشی وضعیت فهم و ادراک شهروندان شهربوشهر از مسئولیت های شهروندی خویش درقبال شهر و ساختارهای فرهنگی – اجتماعی اش پرداخته شده است. در این مطالعه با محور قرار دادن نظریات آنتونیوگرامشی و یورگن هابرماس درباب جامعه مدنی، کیفیت ادراک شهروندان از موقعیت فرهنگی خود را در ساختار فرهنگ شهری بوشهر به مطالعه پیمایشی قرار داده است. فرضیه ی اصلی این پژوهش مبتنی-بر عدم وجود احساس مسئولیت شهروندی و درنتیجه ضعیف بودن ساختارهای جامعه مدنی در شهربوشهر اشاره دارد و پرسش اساسی نیز براین پایه هست که آیا شهروندان بوشهری توانسته اند از موقعیت وظیفه و تکلیف بودگی به موقعیت مسئولیت پذیری شهروندی نقل مکان نمایند؟ ازهمین رهگذر نیز نتیجه گیری پژوهش به دنبال بیان نقاط کانونی مسئله و راهکارها و برنامه های آموزشی و ترویجی ای می باشد تا این نقصان و عدم مسئولیت پذیری را تحلیل و تفسیر نماید.

واژگان کلیدی: جامعه مدنی، مسئولیت شهروندی، سیاست گذاری فرهنگی، برنامه ریزی شهری، شهربوشهر.

ارائه شده به شورای شهر بوشهر برای زمستان 90

باید بهراسیم / اسماعیل حسام مقدم

باید بهراسیم / اسماعیل حسام مقدم
پیش نویس بیانیه درباره وضعیت اسفبارنمایشگاه حیوانات دربوشهر

نقاشی اثر سارا ریشهری

همین که قوانینی متعارف شده که بدون هیچگونه اعتراضی حیوانات را با خشونت از محیط زیست واقعی اشان خارج کرده و با خشونتی افزونتر در معرض نگاه خیره چشم چرانان درآورده، گوییا راضی کننده نبوده و این قانون عرفی به غلط مسئولین را جواز داده که هرچه خشن تر با حیوانات برخورد کنند و آن وضعیت زیست اسفبار را در نگهداری حیوانات در نمایشگاه بوشهر به وجود بیاورند و تراژیک تر اینکه این وضعیت برخورد دارد آن چنان عادی و متعارف می شود که وجدان بیدار هیچ کسی را هرگز به درد نمی آورد. انگارکه همگان، جهان خود را در موقعیتی دگرآزارانه نسبت به هرچیز و هرکسی تعریف نموده و اخلاق مبتنی بر مدارا و درک حضور دیگری را هرگز تجربه نکرده اند. باید از این بهراسیم که این نگرش بسته و خشن به جهان، چنان همه گیر و عادی شود که حتی به گونه ای نسبت به زیست شهروندان نیز قبح اخلاقی اش شکسته شود و مبدل به بیماری ای همه گیر و فراگیر گردد.

منتشرشده در هفته نامه نسیم جنوب و سایت های فرهنگی استان بوشهر

شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۱

روشنفکری عام / اسماعیل حسام مقدم

"روشنفکریِ عام" / اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی برکار روشنفکری در جهان معاصر

 

اثری از مارسل دوشان

 
«… نقشِ روشنفکر این نیست که به دیگران بگوید چه باید بکنند. روشنفکر به چه حقی می‌تواند چنین کند؟ ‌و به یاد آورید تمامِ آن پیش‌گویی‌ها، نویدها، حکم‌ها و برنامه‌هایی که روشنفکران در دو سده‌ی گذشته بیان کردند و اکنون اثرها و نتیجه‌های‌شان را می‌بینیم». (فوکو، 1387)

- "کار روشنفکری"(احمدی، 1388) در فرهنگ های پیچیده، همواره با مصائب و مسائل عمیقی روبه رو هست که روشنفکر را از نسخه پیچیدن دور می سازد و او را متوجه امر پیچیده جامعه و فرهنگ توده می سازد.  ازهمین رو برایِ جوامع توده‌ای که بارها تجربه‌ی رهایی‌بخشی را با شکست به پایان برده است، راه‌حل‌ها، نویدها و برنامه‌های کلانِ روشنفکران، می تواند درتداومِ گفتمانی عمل‌کند که از قضا، همان احکام و گزاره‌هایی هستند که به نظامِ های مقتدرِ استبدادی هستی بخشیده و انسان‌هایِ رهایی‌طلب را تبدیل به «توده» نموده؛ لذا در این کار روشنفکری و منتقدانه، باید با تحلیل، واکاوی و فاصله‌گذاری با گفتمانِ‌مسلط بر تاریخِ توده، به دنبال شناخت و توصیفِ سازوکارهایی بود که به تحمیق و انقیاد توده مردم پرداخته و به اقتدار بیشتر نظام های سلطه منجر می‌گردند.

- دررابطه با نقش روشنفکر و منتقد، میشل فوکو این‌چنین یاد می‌کند که: «کار روشنفکر این نیست که اراده‌ی سیاسیِ دیگران را شکل دهد، بلکه کارِ روشنفکری این است که از رهگذرِ تحلیل‌هایی که در عرصه‌هایِ خاصِّ خود انجام می‌دهد، امور بدیهی و مسلم را از نو موردِ پرسش و مطالعه قرار دهد، قاعده‌ها و شیوه‌هایِ عمل و اندیشیدن را متزلزل کند؛ آشنایی‌هایِ پذیرفته شده را بزداید، قاعده‌ها و نهادها را از نو ارزیابی کند؛ و بر مبنای همین "دوباره مسئله کردن" در شکل گیریِ اراده‌ی سیاسی شهروندان شرکت کند»(فوکو، 1387)؛ این همان روش تفکر و نقد فرهنگی هست که به "تبارشناسی" معروف شده است.

- "تبارشناسی"؛ آشکارکننده‌ی اختلاف ها و پراکندگی ها در پشتِ یکسانی و ذاتی بودنِ مصنوعیِ خاستگاه های نظام سلطه است، تبارشناسی نشان می‌دهد که توتالیتاریسم برایِ پنهان کردنِ خطاها و ضعف‌ها و گسست‌هایِ معرفتیِ خود، چگونه با ذاتی و بنیادی انگاشتن و القاء کردنِ ریشه‌های خود به مثابه‌ی یک حقیقتِ جهانشمول و همواره زنده، توده را تبدیل به اجزا و ابزارهایی در اختیار ایدئولوژی خود می‌کند. درکِ و فهم از این سلطه‌ی ایدئولوژیک؛ همان کار روشنفکری هست که می توان در وضعیت های اضطراری و پیچیده به آن دست زد و قلبِ تداوم‌بخشِ سلطه را مورد نقد درونی قرار داد.

- در کنار حوزه ی تبارشناسی، می توان با نقد و موردِ پرسش قرار دادنِ «زندگیِ روزمره‌ی» توده، امکان یافت که در تمامِ حوزه‌های زندگی‌ توده رسوخ کرد و به مطالعه‌ی گزاره‌ها و احکامِ متداول و روزمره قدرت / حقیقت / ایدئولوژی نظام‌هایِ سلطه پرداخت، روشِی که در «مطالعاتِ فرهنگی» به کار می‌آید؛ آن چنان که به مطالعه ی گزاره‌هایِ گفتمانِ مسلط بر شیوه و الگویِ زیست روزمره‌ی توده می پردازد. با رفتن به لایه های زیرین فرهنگ جاری و امروزین توده، آن گزاره های دربندکننده و منقادکننده ی تفکر توده را مورد شناخت و تفسیر قرار داده و ازهمین رو نیز با شناخت همه جانبه از این قید و بندهای ایدئولوژیک، کار روشنفکری می تواند در امکان رهایی توده، به آگاهی بخشی بپردازد.

«روشنفکری وضعیتی برون موضعی است، یعنی روشنفکر از موضع خود بیرون می آید و توان آن را دارد که از یک فرهنگ به فرهنگی دیگر سفر کند و آن گاه از آن فرهنگ، عناصری را که می خواهد برداشت نماید سپس آن را به درون جغرافیای هویتی خویش منتقل نماید.» (جهانبگلو، 1386)

- ازدرونِ کار روشنفکری که مبتنی بر "تبارشناسی" و "مطالعاتِ فرهنگی" باشد، توده به شناختی از خویشتن دست می یابند که به آن¬ها امکان شناخت از دیگری و "درک حضور دیگری"(مختاری، 1379) را نیز می بخشد. توده دیگر درخود بسنده نیست و در خود دربند نمی ماند، به گفتگو و دیالوگ با جهانِ دیگری می پردازد و عقلانیتِ دیالوگ محور را برای زیست خود برمی گزیند و از جهانِ خود به جهانِ دیگری پل می زند. او به "مدارا" و "صلح" می اندیشد و ازهمین رو توده، خود می تواند از پسِ خروارها توهم و خشونتِ توهم زا، به گفتگو سربرآورد و داشته ها و میراث تاریخی خودش را با دیگران به اشتراک بنهد، میراث تاریخی و فرهنگی ای که سرمایه ی اجتماعی و فرهنگی هر ملتی محسوب می شود.

- توده به واسطه‌ی آموزه و احکامِ گفتمانِ مسلط بر زندگیِ روزمره‌اش، به سمتِ یکسانی ـ همسانی پیش می‌رود و تفاوت-ها و تمایزها را ازیاد می برد، چنان که همواره دربند و منقاد معرفت / حقیقتِ نظامِ سلطه می‌شوند. به نظر می‌رسد نشانه رفتنِ «قلب‌هایِ سلطه» جز در پرتوی تبارشناسیِ گفتمانِ حاکم بر جوامع و هم‌چنین مطالعه‌ی فرهنگیِ زیست انسان‌ها در نظامِ مقتدر، بی‌اثر و چه بسا در خطرناک زندگی کردن باشد. باید به نقد و واکاویِ آن ساز و کارهایی پرداخت که به بازتولیدِ استبداد در هر شکلی از آن در جوامع مشغول‌اند. همواره، شناخت از چگونگیِ عملکردِ تحمیق‌سازِ گفتمان‌هایِ مسلط، خود، مجراهایِ مقاومت را در زندگیِ‌روزمره‌ی مردم به طورِ خلاقانه‌ای می‌آفریند یا بازآفرینی می کند، بدونِ این‌که کسی از برجِ عاجِ خود به نسخه پیچیدن دچار شود، در این مقاومتِ خلاقانه، هر فردی یک روشنفکر است و این‌جاست که دیگر، انقلاب‌هایِ بزرگ و جهانشمول برای رهاییِ‌همه‌ی انسان‌ها، از معنا تهی می‌شوند.

- از درون تاریخ و فرهنگ؛ یعنی همان چیزها و مولفه هایی که می توانند توده ها را دربند و زندانی توهم خویش سازد، می توان با آگاهی و شناخت از آن، راه رهایی و آزادی و مدارا را نیز از درونش جستجو نمود. این کارکرد دوگانه یا چندگانه، نشانه¬ای از پیچیده بودن امر فرهنگی توده است که در نظام های ایدئولوژیک بر آن سویی از فرهنگِ توده اتکا می شود که توده را بیشتر در توهم فرو برد و هرگونه امکان گفتگو و مدارا را با دیگری از بین ببرد؛ آن گونه که در تاریخ فاشیسم، نازیسم، طالبانیسم و... مشاهده شد.

- "کار روشنفکری" ازهمین شناخت و فهم و ادراک فرهنگ و تاریخ توده، سرچشمه می گیرد و از درون این شناخت به سوی "درک حضور دیگری" رفتن و "تمرین مدارا"(مختاری، 1379) کردن، می تواند عرصه ی عمومی و جامعه ی مدنی را مهیا و آماده ی آزادگی و رهایی توده از بند سلطه ی ایدئولوژیک نماید.

منابع:
احمدی، بابک(1388) کار روشنفکری، تهران؛ مرکز.
جهانبگلو، رامین(1386) موج چهارم، تهران؛ مرکز.
فوکو، میشل(1387) ایران؛ روح یک جهان بی روح، ترجمه نیکو سرخوش و...، تهران؛ نی.
مختاری، محمد(1379) تمرین مدارا، تهران؛ توس.
مختاری، محمد(1379) درک حضور دیگری، تهران؛ توس.


منتشرشده در هفته نامه نصیربوشهر برای زمستان1390


"دیالوگ های ناتمام" / اسماعیل حسام مقدم

دیالوگهای ناتمام / اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی درباب زمانه و زمینه ی ابزورد





 
انسانِ قرنِ بیستم در درونِ آگاهی های ازهم متلاشی شده ای به سر می برد که گفتگوهای اش، او را به سوی تنوع معناهای متعدد رهنمون کرده و ازهمین رهگذر، دیالوگ های اش حاوی معناگریزی ها و شکستن تک  گفتارها(مونولوگ) شده است. گویا به دنبال یک خطِ سیرِ واحد گشتن در ارتباط ها و تعامل ها و همچنین به سطح آمدن گفتمان ها، هنرمند و نویسنده را دیگر به سوی ایدئولوژی سازی و پیام های اخلاقی رهنمون نمی سازد، او برای خود هدفی مقدس دنبال نمی کند که دیگر فراروایت ها و قاعده های سخت، همگی دود شده اند و به هوا رفته اند، آثار هنری از جمله در هنرهای دراماتیک از اصول و منطق کلامی هم بسته ای پیروی نمی کنند و روایت های اش پیش بینی ناپذیر و دگرگون کننده است؛ همچون انسانی گیج و مبهوت از رنجِ هستی.

اوژن یونسکو از این دیالوگ های معناباخته(absurd) این چنین تعریفی به دست می دهد: «تئاتر معناباخته؛ تئاتری چند مضمون، ضد ایدئولوژی، ضد رئالیست – سوسیال، ضد روان شناسی، ضد بورژوازی است. تئاتر ابزود، احیای تئاتر آزاد است. آزاد یعنی رهاشده یعنی بدون موضع گیری ایدئولوژیک: ابزود تنها تئاتری هست که قادر است به دقت، بدیهیات پنهان و فراموش شده در زندگی روزمره را آشکار سازد.» در ورای این صحنه ها، تماشاگر یا خواننده با دلهره ها و نگرانی های زمان خود روبه رو می شود. انسانی که در عصر مدرن زندگی می کند با شک و تردیدهایی دست به گریبان است که دیگر، نمایشنامه های کلاسیک و سنتی قادر به بازگو کردن آن رنج جانکاه نیستند. تئاتر با تصویر کردن این احساس ناامنی و اضطراب حاکم بر دنیای جدید، بازتابی می شود از واقعیات پیچیده و متناقض "انسان مدرن". درونمایه ی این گونه نمایشنامه ها نشان دهنده ی شکست ارزش های عقلایی، اومانسیتی و ماورایی هست. ساختار و دیالوگ ها، گاهی آن چنان غیر منطقی هستند که به یاوه گویی می گرایند. شخصیت ها دراین نوع بازنمایی، نمی دانند کیستند و در این دنیا به چه کار می آیند. بدین گونه است که مفهوم "قهرمان" مرسوم در ادبیات و نمایشنامه های کلاسیک، کم کم ازبین می رود و جای خود را به ضد قهرمان های بی چیز می دهد. دیگر جایی برای قهرمان پهلوانان و پدرخوانده ها باقی نمی ماند، در دنیای این دیالوگ ها و نقش ها، همه چیز مضحک، بی معنا و فکاهی است. ارتباطی بین انسان ها نیست، مکالمات ابزود در واقع تک گویی و مونولوگ هایی درعینِ گفتگو و دیالوگ هستند، گفتگوها و ارتباطات انسان چنان بی محتوی و قراردادی هست که او صرفن حرف می زند تا احساس زنده بودن کند وخودرا از قید معناها گریزان ببیند. بطور مثال درمجموعه نمایشنامه های کوتاه ژان میشل ریب با عنوان "تئاتر بی حیوان"؛ نمایشنامه ای وجود دارد که در آن پدری که نام دخترش را به خاطر نمی آورد، دلایلی مضحک و بی سروته ای برای اثبات نظریات خود می آورد. دراین نمایش ها مکالمات و موقعیت های زندگی و گفتگوهای روزمره انسان ها را در این روزگار منعکس می کند که تا چه اندازه پوچ و بی چیز هست. تئاتر ابزود چون گزارشی مستند که از زندگی هر روزه ی انسان مدرن، بدان سان که خواننده یا تماشاگر، خود و اطرافیانش را در این صحنه ها بازمی یابد و از بی معنایی و مضحک بودنِ وضعیتِ خود به خنده می افتد، خنده ای گروتسک وار؛ آن چنان  خنده ای که غمی و رنجی عظیم را در خود نهان کرده است.

در مطالعه ای تاریخی درمی یابیم، تئاتر ابزورد(بی چیز) حاصل صرفن قرن بیستم نیست، بلکه زاده ی جهان های درحال گذار و بحران زده ای هستند که هنوز به ثبات نرسیده اند. ثباتی از نوع گفتمان های جاری اجتماع و فرهنگ. مثلن در قرون سطی به دلیل ساختار جزم و جمود کلیسایی حاکم، هرگز شاهد این  گونه روایت ها نیستیم، اما در دوران نوزایی(رنسانس) اروپا، شاهد به هم ریختن پارادایم ها و سنت های سخت و جمودی هستیم که دیگر تسلطی بر سانسور و ممیزی سطوح متعدد زیستی و جهان های تفکری متفاوت را ندارد(مثلن "دن کیشوت" اثر سروانتس، مظهر ازدست رفتن جهان کامل، منظم و منجسمی هست که دن کیشوت را در فقدان آن احساس انسجام، به مبارزه با آسیاب های بادی راهی می کند) یا مثلن پس از انقلاب کبیرفرانسه(1789 م) و شکست روحی و روانی بعد از آن، شاهد فضایی مملو از سرخوردگی و سردرگمی نسل پس از انقلاب هستیم که رومانتیسیسم با دل گرفتگی، یاس و کسالت آمیخته می شود ومجددن فضایی خاکستری را پدید می آورد که امکان تردید درباره ی "سبکی تحمل ناپذیر هستی" خود را برای آن ها مهیا می آورد و در ادامه، قرن بیستم با جنگ های متوالی و فرضیات جدیدش، انسان و معناهای زیست جهانش را متزلزل می کند. اندیشه های معنوی و اجتماعی را درهم می ریزد. زیگموندفروید با کشف ضمیر ناخودآگاه، پرسش های جدیدی مطرح می کند و درباره انسان و هستی اش درجهان، چون و چرا می کند. ادبیات بی چیز و انسان درحال گذار، انسان مختلط، انسان افسوس زدا شده و باز افسون زده شده، این چنین است که خود را در برابر رازها و رنج های هستی، خود را با ترس ها و تردیدهایش تنها می یابد و از این حیث است که تئاتر ابزورد در این فضا (پس از جنگ جهانی دوم) مجددن نشو و نما می گیرد، آن چنان که "ولادیمیر" و "استراگون" در نمایشنامه ی "درانتظارگودو" اثر ساموئل بکت؛ چنان در لایه های درهم  پیچیده ی هستیِ منتظرشان، گرفتار آمده اند که هر روز را در بیرون از شهر به انتظار کسی یا چیزی ایستاده اند که خود می دانند که هرگز نخواهد آمد.



تئاتر معناباخته و بی چیز؛ در بستر و شرایط خاصی رشد می کند که این، ما را به سوی درکِ بهترِ هویتِ چندگانه و متکثر آن نزدیکتر می کند. شاید با مطالعه تاریخی ای که در این باب شد، بتوان جایگاهی برای نگاه درهم شکسته و ازهم پاشیده ای که از فضای تئاتر ابزورد برمی آید، را برای دوران کنونی جامعه متصور شد. شاید ضرورت نگاشتن این مطلب دقیقن همین جا باشد. این جاکه وضعیت زیست¬جهان اش درحالتی از فقدان و کمبود و در گذاربودگی مواجه شده، آن چنان که وضعیتِ "عدمِ درکِ حضوردیگری" و ناچیزانگاشتن "زیستِ دیگری"؛ اعم از انسان ها، حیوانات، جنگل ها، دریاها و... همگی در ایجاد این چنین وضعیت بحرانی و موقعیتِ اضطراری ای موثر بوده اند. تئاتر ابزورد(بی چیز) نیز به دلیل هم نفسی با مخاطبِ سرگشته ی خود، ظرفیت انتقال و والایش(sublimation) دلهره های آدمی را درین موقعیتِ اضطراری، همواره در خود بازآفرینی کرده و می کند.

منابع و مآخذ:
اسلین، مارتین (1388) تئاتر ابزورد، ترجمه ی مهتاب کلانتری و منصوره وفایی، تهران: آمه.
بکت، ساموئل (1388) آخربازی و درانتظارگودو، ترجمه ی بهروز حاجی محمدی، تهران: ققنوس.
حسینی، روزبه (1389) این سه تسخیرناپذیر؛ ساموئل بکت، اوژن یونسکو و ادوارد آلبی، تهران: قطره.
رابرتس، جیمز (1389) بکت و تئاترمعناباختگی، ترجمه ی حسین پاینده، تهران: فرهنگ جاوید.
فرهادپور، مراد (1389) ایده نمایش؛ مقالاتی درباره تئاتر، تهران: هرمس.


عنوان مقاله، نام نمایشنامه ای از آنتونیو تابوکی می باشد.

"درک حضور دیگری" / اسماعیل حسام مقدم

"درک حضور دیگری" / اسماعیل حسام مقدم
یادداشتی در ستایش گفت وگو، صلح و مدارا




همواره می شود اندیشید که چه اتفاقی می افتد که حاصل سال ها تلاش و کوشش شبانه روزی معلم و کشاورز می تواند با چشم برهم زدنی ازهستی ساقط شود و تو تصورکنی انگار هیچ گاه، هیچ چیزی نبوده است. چه اتفاقی می افتد که مصائب سال ها رنج پدرومادری، می تواند درآتش توهم و فانتزی کسانی دیگرمبدل به خاکستری شود که هیچ ققنوسی هم برای نسل های بعد، از آن سربرنیاورد. خشونت و منازعه-ای که همواره در تاریخ، جنگاوران را هم چون قهرمانان جلوه داده اند، درحالی که این کشاورزان، معلمان، صنعت گران و والدین بوده اند که به شایستگی جوانه ها را مبدل به درختی تنومند کرده اند و چه ساده بوده است که در لحظه ای درختی تنومند را با اره بریدن و یا در لحظه ای به آتش کشیدن؛ آیا این عمل واجد قهرمانی و پهلوانی هست که مزرعه ای را که سالها به رنج و سختی به بار نشسته، درلحظه ای دود کردن و به هوا فرستادن؟ اما تاریخ را به زعم والتربنیامین؛ فیلسوف آلمانی همواره جنگاوران پیروز نگاشته اند و هیچ گاه خبری از ادیبان و معلمان و کشاورزان در آن نبوده و نیست، تاریخی که شرح جنگاوری و خشونت بوده و به دروغ و فریب به مثابه ی افتخار به فرزندان حقنه شده است. لحظه ای را نمی شود فراموش کرد که در دارفور سودان، بچه های نابالغ را به زور اسلحه می دهند و آنان را روانه میادین جنگ متوهمانه می سازند و یا کودکانی که باید در کلاس های مدرسه، قلم به دست بگیرند، در روآندا، با افتخار در دست هاشان ساتور گرفته و به نسل کشی دیگران می پردازند و این کشتار به گونه ای از توهم افتخارآمیز نسلی اشان مبدل خواهد شد.

اما بنیامین در ادامه آن گفتار می گوید که "ادبیات زاده ی تخیل رنج دیدگان و شکست خوردگان است." ادبیاتی که حاصل  سالها عرق جبین ریختن و رنج هستی کشیدن هست. ادبیاتی که هم چون نهالی باید سال ها به پای اش رنج کشید تا به درختی تنومند مبدل شود. ادبیاتی که ریشه در فرهنگ و تمدن دارد و قرنها انباشت تفکر و تخیل آن را به جریان زندگی و زیست ذهنی مردمان اش تبدیل نموده است. ادبیات وهنری که همواره با "درک حضوردیگری" همراه هست که کرانه های هستی خودش را متعین نموده و با گفت وگو و مدارا به برساختن فضا وعرصه ی تمدنی ای یاری رسانده که جریان زندگی و حیات به چیزی جدانشدنی از آن مبدل شده است. هرچند که چه آسان است هم چون مغولان همه ی شواهد و مدارک حیات ادبی یک ملت را به آتش توهم کشیدن، چه آسان است نسل کشی و چرخه ی تاریخ را از نسل های سوخته، انباشتن.

زیگموند فروید در کتاب "تمدن و ناملایمتی های آن" معتقد است که "غریزه ی مرگ" چنان توانایی در ازمیان برداشتن فرهنگ و تمدن را در خود بازتولید می کند که انسان متمدن با دشواری و ناملایمتی هایی همواره در مبارزه است تا بتواند نیروها و رانش های زندگی و حیات بخش را به نفس جهان بدمد. متمدن شدن با خود، همواره رنج و مکافاتی را به همراه دارد که انسان متمدن را با سختی و درد عجین می کند. سختی عبور و دوری از توهم و فانتزی های غریزی. انسان متمدن به زعم فروید همواره در مبارزه با غریزه های مرگ و خشونت، باید آن ها را به خلاقیت ادبی و هنری والایش دهد و به گونه ای به جای تاریخی انباشته از کشتار و خشونت، با رنج و سختی حاصل از متمدن شدن، گونه ای فرهنگ گفت وگو و مدارا و خلاقیت را جایگزین کند. کمترین مکافات انسانی که می خواهد توهم کشتار و خشونت را به تخیل خلاقیت ادبی و هنری استحاله کند، رنج به دوش کشیدن بار امانت(به زعم حافظ شیرازی) و تخته سنگی هست که آن را به سختی به نوک قله می برد و آن سنگ به ناگاه به ته دره درمی غلتد(افسانه سیزیف). قرن ها تمدن خلاق بشری را می توان با فشردن کلیدی به هوا فرستاد و این همان غریزه حیوانی هست که رو به سوی مرگ و حذف دیگری دارد، اما آن چه که می تواند بر خشونت آن فائق آید همان آفرینش و خلاقیت زیبایی شناسانه ای هست که جهان ادبیات را به ارمغان آورده است.

"درک حضوردیگری" به زعم محمدمختاری؛ نویسنده و منتقدادبی، ازگونه ای داشتن "چشم مرکب" و "هویتی چهل تکه" برمی آید، آن چنان که از فرهنگی درجریان گفت وگو و دیالوگ و مدارا برمی آید؛ همان گونه که فرهنگ باستانی یونان هیچ گاه دیالوگ های سقراط گونه اش را در برساخت فلسفه و ادبیات از یاد نخواهد برد، برترین اخلاق ها در فهم و ادراک دیگری و پذیرش مسئولیت درقبال حیات فرهنگی اش شکل می گیرد. خشونت های محله ای، شهری، قبیله ای، قومیتی، ملی و جهانی چیزی جز نبود "درک حضوردیگری" نمی تواند باشد. فرهنگ هایی که درتوهم برتری خویشتن به سرمی برند، چه اهمیتی به حضور دیگری می دهند؛ همان گونه که توهم برتری نژادی نازیسم؛ تاب تحمل دیگری را نداشت و عدم درک حضوردیگری در اذهان متوهم، فاجعه آفرید. این ذهنیت متوهم درخود خلاقیتی جز فاجعه و خشونت را بازتولید نمی تواند کرد. توهم خودبرتربینی و نارسیسیسم فرهنگی، تاریخ کشتار و خشونت را به بار آورده و هیچ گاه خبری از ادبیات و هنر خلاقه در آن به چشم نخواهد خورد. اگر هم ادبیاتی تولید شود چیزی جز همان بازتولید خشونت نمادین ایدئولوژی کشتار نخواهد بود.

پرسش و مساله اساسی همواره قابل طرح هست که چرا همیشه جنگاوران و خشونت طلبان در لباس قهرمانان تاریخ جا زده شده اند و افتخار هم نشینی با پیروزمندان، عرصه را بر تخیل ادبی و دیالوگ تنگ کرده است. با همه ی این ها، اما از نکته ای نمی شود غافل شد که در مقابل هیاهو و غوغای پوچ جنگ طلبان که صرفن نشانی از خوی حیوانی و غریزی انسان درخود دارند، این سکوت، تنهایی و آوارگی تراژیک انسان های صلح طلب هست که در زمانه ی سانسور، هم چون رمان "شازده احتجاب" هوشنگ گلشیری، زوال و مرگ تدریجی اشان را به رخ اشان می کشد، زوالی که هم چون "طاعون" به جان اشان افتاده است.



یادداشت :
عنوان مقاله، نام کتابی از محمد مختاری می باشد.

منتشرشده در هفته نامه اتحادجنوب - برای زمستان 1390

"چاه بابل" / اسماعیل حسام مقدم

"چاه بابل" / اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی فرهنگی بر وضعیت شورای شهر در برازجان



کاریکاتوری از مانا نیستانی
منبع: رادیو زمانه

 
اسطوره ی شهرسربه فلک کشیده ی "بابل" و توهم رسیدن به آسمان ها و جایگاه خدایان، مردمان روی زمین را به ساختن برج و کتابخانه ای مشغول داشت که می خواستند به جایگاه خدایان اساطیری تکیه زنند، آنان به ساختن این سازه ی بلندمرتبه نائل آمدند اما خدایان اساطیری، مردم بابل را طلسم کردند، آنان را محکوم کردند که زبان هم دیگر را درک نکنند و مردمان بابل از این که زبان هم را نمی فهمیدند، سرگشته و آواره در زمین گشتند و بر روی زمین پراکنده شدند؛ گویا از اوج برجها و کتابخانه ها به حضیض "چاه بابل" درافتاده اند. به زعم من استعاره ی "چاه بابل" می تواند سرنوشت شهر برازجان و نمونه های این چنینی در پروژه ی "شهرگرایی شبه مدرن" ایرانیان باشد. استعاره ای که چنان سخت جان هست که امکان هیچ گونه گفتگو و مدارایی را با دیگری به ارمغان نمی آورد و نمونه واضح و مشخص آن؛ مورد این روزهای شورای شهر برازجان هست. شورایی که هدف و رسالت اصلی خود را در تعامل و تامل در شهر و مردمان شهر تعریف نموده، به چاهی درافتاده که حتی با خود نیز نمی توانند گفتگو و همنشینی داشته باشد. این وضعیت اسفبار حاصل صرفا این روزها و خاص اعضای شورا نیست بلکه نشان دهنده ی مساله ای ساختاری در فرهنگ "شهرگرای شبه مدرن" ایرانیان به طور عام و برازجانیان به طورخاص است که من در مقاله ی "برازجان، شهری که نیست"(هفته نامه اتحاد جنوب، 1385) چندین سال پیش از این تشریح نموده ام و هم چنان هم برهمین نگاه انتقادی تاکید دارم.

اساسا در جایی که تعریفی از جامعه مدنی و قدرت از پایین به بالای مردم نشده باشد، نهادهایی هم چون شورای شهر به جای اینکه مسائل شهر را حل نمایند، خود به مساله ای لاینحل و گره ای کور مبدل می شوند؛ چرا که جایگاه شان تعریف نشده است. شهری که برای اش امکان نقد و اعتراض به نهادهای مردمی ای چون شورا مهیا نشده باشد، ساختارهای قدرتی چون شورای شهر به چیزی چون نهادهای دولتی مبدل می شوند و وجه مردمی خود را سریعا ازکف می دهند. در شهری چون برازجان، در نبود شوراهای محله ای، اصناف قوی و ریشه دار، مطبوعات منتقد، تشکلهای غیردولتی فعال و... عملا با وجود شورای شهری که از بالا به پایین به مردمش و شهرش می نگرد؛ خود نشانگر نبود روحیه شهروندی و الزامات شهری برای عملگرایی نهادهایی چون شورا می باشد. این نهادها در بهترین حالت به محل منازعه ی طایفه ای و حزبی مبدل می شوند و مهمترین وجه توجه خود، که باید "شهر" باشد را به فراموشی می سپرد.

شهر دارای بدن و کالبدی ارگانیک و پیوسته می باشد که جامعه مدنی (شامل مطبوعات، دانشگاه ها، شوراهای شهر، اصناف، تشکل های غیردولتی، کافه ها و...) در ایجاد حیات و زندگی درون آن نقشی اساسی را ایفا می کند. حال وقتی که این کالبد دچار عارضه و بیماری در یکی از حوزه های عمومی اش می شود، باید در کارکرد دیگر اعضا نیز تاثیر گذارد و باعث اختلال عصبی و کالبدی شود، با این نگرش، ضعیف بودن یا اساسا در نبود جامعه مدنی در شهری چون برازجان، این کالبد دچار احتضار می گردد و شهر در موقعیتی روستاگونه فرو می رود. به زعم من درگیری های این چند مدت در شورا همان درگیری های شخصی، طایفه ای و حب وبغض دار هست که شهر و مردمانش را فدای غرض ها و نیت های نابالغانه ی خویش می کند. البته در نبود جامعه مدنی قوی که این وضعیت را به پرسش و نقد بکشاند، وضعیت برازجان هم چنان همان گونه است که " برازجان شهری که نیست!"

کالبد بیمار و عدم رسیدگی درمانی به آن، باعث گونه ای بیماری روحی و روانی نیز می شود که نشانه هایی چون افسردگی، توهم، خشونت و نومیدی را به همراه می آورد. شهر هم چون کالبدی زنده، اگر دچار این گونه موقعیت های ازهم پاشیدگی روانی - روحی شود، به وضعینی ناهنجار و آنومیک فرومی رود که باید انتظار آن را داشت که هر روز و هرلحظه خبری هولناک و تلخ، بر زبان ها جاری شود و شهر را در سوگواری و ماتم فروبرد. برازجان در سالهای اخیر دقیقا در موقعیتی نومیدانه و سوگوارانه برای ازدست دادن جوانانش فرو رفته و نیاز به بازیابی روانی و ایجاد طراوت و تازگی در روحیه شهری دارد. جامعه مدنی که مبتنی بر مدارا و گفتگو و مفاهمه می باشد، بهترین بدیل و درمان برای این چنین وضعیت های ناهنجار روانی هست. نهادهایی چون شورا های شهر و محله و تشکل های غیردولتی دقیقا برای تزریق این امید و سرزندگی ایجاد شده اند و نه برای انباشت معضله های روانی دیگری که قامت شهر را خمیده تر کند. به عبارت دیگر؛ مسئولیت نهادهای مدنی و تک تک شهروندان درقبال رخدادهای غم انگیز و هولناک سال های اخیر خیلی بیشتر و عمیق تر از آن هست که شاید تا به حال تلقی شده است؛ همه ما درقبال دیگری مسئولیت اخلاقی و فرهنگی داریم و بی توجهی به این مسئولیت شهروندی، چه بسا در آینده ما را به درون تاریکی "چاه بابل" بیشتر فرو برد.


یادداشت:
عنوان مقاله، نام رمانی از رضا قاسمی می باشد.

منتشرشده در هفته نامه محلی اتحادجنوب برای زمستان 1390
 

جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۹۱

تفسیر فرآیند برساخت سوژه ی وبلاگرهای نوجوان / اسماعیل حسام مقدم

تفسیر فرآیند برساخت سوژه گی وبلاگرهای وبلاگستان فارسی
تاملاتی پساساختارگرایانه - روانکاوی ژاک لاکان


 


ملاحظات روش شناختی و تئوریک:

یک. اگراین فرض را بپذیریم که بازنمایی سوژه از "خود"، در فضای شبکه – سایبری معاصر، با وجود آمدن فضاهای در دسترسی چون وبلاگستان، هم آزادی بیشتر و هم امکان بیشتری برای بازنمایی خود دارند، در نتیجه مطالعه گفتمان حاکم بر این فضا می تواند همان روایی و پایایی فضای گفتمانی واقعی را داشته باشد (نظریات بودریار: حادواقعیت و عاملی: دوجهانی شدن)

دو: اگر این فرض را بپذیریم که کاربران فضای سایبر در جریان ساخت بافتار شبکه ای و ریزوم وار اجتماعی ای هستند که به نوعی از "فضای اجتماعی" که با حضور هستی شناسانه اشان در این فضا به آن موجودیت می بخشند، به نوعی با فضایی هستی شناسانه مواجه ایم که سوژه های کاربر به برساخت آن پرداخته اند. (نظریات اسکات لش* (1388) و عبداللهیان**(1387))

سه: اگر این فرض را بپذیریم که سوژه در دنیای مدرن متاثر از فضای گفتمانی قدرت و هژمونی "میل" از فاقد انسجام و تکه تکه شده است، و به زعم روانکاوی تحت تاثیر ناخودآگاه خود را صورتبندی می کند، آنچنان که به مثابه ی دال هایی اند که فاقد مدلول مشخصی هستند و این سوژه در مناسبات گفتمانی قدرت تعریف از "خود" را به تعویق می اندازد. (نظریات پساساختارگرایانه لاکان، دلوز- گتاری)

چهار: ژاک لاکان در نظریه پردازی ای که برای ساحت های سوژه گی افراد می کند از سه ساحت تصویرین، نمادین و واقع حرف به میان می آورد و هرسه را در پیوندی شماتیک (گره برمئویی) با قرار می دهد و وجه اشتراک هرسه را در "ابژه کوچک آ " که همان میل به مادر باشد، می داند. همین صورتبندی سوژه ی فرد براساس میل است که زبان را شکل می دهد و شاهد شکلگیری ساختار اجتماعی مبتنی بر آن می باشیم. آنچنان که قدرت گفتمانی این "میل" باعث شکلگیری ترکیب "ماشین های میل گر" از جانب دلوز و گتاری می شود یعنی هستی هایی برساخت میشود که "میل" به مثابه ی مفصل بندی ساحت های این هستی عمل می کند.


با توجه به ملاحظات مذکور و اینکه همان گونه که ارتباطات شفاهی و چهره به چهره منطبق بر دوره سنتی است، در دوره مدرن نیز ارتباطات الکترونیک پایه شکل گیری جهان گفتمان شبکه ای قدرت در فرهنگ معاصر می شود، من در این پژوهش تفسیرگرایانه از فرهنگ زیست وبلاگرهای فارسی، برآن ام که با تحلیل فضای گفتمانی حاکم بر نوشتارهای وبلاگرهای نوجوان فارسی  و کامنت های مرتبط، به چگونگی مکانیسم و فرآیند برساخت شده گی سوژه گی آنان در فضای گفتمانی فرهنگ ایرانی با توجه به نظریه روانکاوانه ی لاکان در زبان بپردازم. البته در تفسیر فضای تصویرین درون وبلاگستان فارسی، از نشانه شناسی رولان بارتی استفاده خواهم کرد.

در مطالعه تفسیرگرایانه ی متن فرهنگ وبلاگستان فارسی، وجهه ی همت خود را به شناخت هستی های صورتبندی شده در گفتمان قدرت زبان فارسی قرار داده ام. در این جا زبان صرفن با قرائت پساساختارگرایی مدنظر است. می خواهم صرفن چگونگی صورتبندی سوژه ی میل گر وبلاگرها را تفسیر کنم.

به نظر می رسد مسئله ای که در برساخت سوژه گی وبلاگرها در فضای مجازی به وجود می آید این است که  به زعم لاکان، "نظم نمادین پدر" همواره در برساخت سوژه های میل گر دخیل می باشد و آنان را به سوژه های از هم گسیخته مبدل می کند که در دنیایی شیزوفرنیک سیر می کنند که این خود آسیب هایی را برای صورتبندی ارتباط در این فضا به همراه آورده و به زعم من با مطالعه ی تفسیری سازه های این گفتمان بتوان به آن ناسازه هایی در آن پی برد که ارتباط را می توانند به طور هستی انگارانه ای ملغی کنند. ازهمین رو در بازسازی مساله جدال سنت / مدرنیته در فرهنگ ایرانی، دیگر با دووجهی و دوگانه ها برای دهه نود شمسی مواجه نخواهیم بود چراکه نوجوانان دهه هشتاد / جوانان دهه نودشمسی به تراز دیگری از هستی  نقل مکان کرده اند و با آن سوژه های متقن و کاملن مشخص دهه های پیشین برخوردی نخواهیم داشت.



*- لش، اسکات (1388) "قدرت پس از هژمونی؛ مطالعات فرهنگی درحال دگرگونی؟"، ترجمه بهک روئین تن، فصلنامه مطالعات فرهنگی، ش 20.
**- عبداللهیان، حمید و رضانیا، آوات(1387) "خود و اظهار خود در فضای مجازی: مطالعه موردی کاربران سایت کلوب دات کام"، فصلنامه مطالعات فرهنگی و رسانه، سال 4، شماره 13.

خلاصه ای ازطرح مساله برای پایان نامه کارشناسی ارشد "مطالعات فرهنگی" نویسنده که در سال 1390 دفاع شد.





پنجشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۹۱

به سوی ابژه های غایب میل / اسماعیل حسام مقدم

به سویِ ابژه های غایب میل / اسماعیل حسام مقدم
تفسیری برنقدِ روانکاوانه ی ژاک لاکان در مطالعاتِ فرهنگی

عکس از هنرمند و نویسنده جنوبی؛ حمید موذنی


«ناخودآگاه دارای ساختاری است شبیه ساختارِ زبان.»(لاکان، 1979، 20)

چکیده:

مطالعات فرهنگی به مثابه ی نقدِ متونِ فرهنگی، ازعقلانیتِ انتقادی دوره ای برخاسته که ازحیثی بازاندیشانه، گفتمانِ خویش را صورت بندی نموده است؛ آن چه که "چرخشِ فرهنگی-زبانی"(بنت، 1387) می نامندش. ازدرونِ همین صورت بندیِ گفتمانی، که معرفت شناسی خودرا در نسبی انگاری و ریزوم وارگی(به زعمِ ژیل دلوز) برمی سازد، روش شناسی  و شناختِ حوزه های پروبلماتیکِ خودرا نیزبه سامان ها و کرانه های جدیدی نزدیک می نمایاند. ازهمین رو بینارشته ای مطالعات فرهنگی درمواجهه با متن های متکثر و چندساحتی این صورت بندی گفتمانی، که حاملِ وجهی " ناخودآگاه " در هستی و ضمائم خویش هست، به ناگزیر به سوی نگرشی روانکاوانه درتحلیلِ ابژه ها و دال های گسترده ی میل اش رهنمون شده است.آن گونه که ژاک لاکان درپیوندِ نقدادبی، متن فرهنگی، ادبیات، فلسفه و روانکاوی، به مطالعه و تفسیرِ این پیچیدگی های گفتمانی می پردازد و الگویِ نشانه شناختی ای را برمی سازد که درجستجویِ معنا، همواره درپی دال ها روان است، اما همواره نیز با فلاتِ گسترده ای ازمعناهای  ازهم گسیخته مواجه می شود و ازدرونِ این ازهم-پاشیدگی و خط خوردگیِ معنا، چیزی برمی آید که فرآیندِ معنا را ناقص می گرداند و سوژه ی نقاد و جسجوگر را با خلایی در هستی رها می کند؛ همان خلایی که لاکان آن را؛ objet petit a می نامد و هم چون امرِخدشه آمیزی، هستیِ سوژه ی درجستجوی معنا را ناکام رها می کند. ازدرونِ این فضای تسلسل دال ها و توالیِ غیابِ معناها، نقدِ درون ماندگارِ ژاک لاکان بر متون فرهنگی شاکله بندی می شود که این مقاله درپی  میلِ به  گزاره های معرفت شناسانه ی آن نقد، در بینارشته ای مطالعات فرهنگی می باشد.

واژگان کلیدی: مطالعات فرهنگی، روانکاوی، objet petit a ، ژاک لاکان، متن فرهنگی، توالی میل / فقدان.


چکیده مقاله برای دومین همایش ملی "نقد ادبی" برای اسفندماه 1390 - دانشگاه تربیت مدرس



سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۱

به سوی نوشتار اقلیت / اسماعیل حسام مقدم

به سوی نوشتارِ اقلیت / اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی درباب مجموعه شعرهای"کلوگری" و "پری خانه ی تاریک"







اول: هزاران سطحِ صاف:

"ادراک کردن یعنی خواندن، خواندنِ پیکربندی های مطلقِ سطح." (والتر بنیامین)

همواره از کودکی ام، وقتی در برابر روایت فیلم های به خصوص اکشن قرار می گرفتم، از بزرگترها می پرسیدم که قهرمان مثبت فیلم کدام هست تا من به راحتی و سادگی با او همذات پنداری کنم و در پایان هم با اطمینان از پیروزی و رهایی او، سرم را راحت بر روی بالشت بگذاشتم و بدون دیدن پایان فیلم، بخوابیدم. چه بسا این خاطره ای از برخورد کودکی همه ی ما با روایت های سرراست و دوگانه ی شخصیت های خوبه/بده باشد. آرامش و اطمینان از نتیجه و پایان در زندگی روزمره امان، زیبایی شناسی و هستی امان را آنگونه پرورش داد تا همواره قهرمانانِ مردِ روایت ها چنان لنگ اندازی کنند که دیگر جایی برای ادراک دیگری در هستی امان نباشد. از رنه مگریت؛ نقاش فرانسوی درباب یکی از آثارش می پرسند که "عمق این اثر به کجا ره می برد؟!" و او در پاسخ می گوید که "عمق این اثر به پارچه ی بوم و دیوار پشت بوم ره می برد! چیز دیگری نیست." مگریت مخاطبینی که ذهن شان درگیر این پرسش شده که این خطوط؛ روایتگر چه چیزی هستند، را درون هزاران سطح صاف رها می کند تا سرگردان مفاهیمی شوند که همین جاست و نباید به دنبال آنها در آسمان ها یا زیرزمین ها گشت تا بتوان در برخورد با متن به ژوئی سانسی (لذتی همراه با درد) دست یافت که خود را در کرانه های متعارف بوده گی محدود نسازد. از همین روست که همواره متن (منظور به طور اعم متن های تصویری، نوشتاری، شنیداری،... هست) برای فرار از این احساس پارودیک ژوئی سانس، مفسر خود را می جوید تا همچون معلم های مدارس، شعرها را معنا کنند و دانش آموزان را از به دام افتادن در لذت/درد ادراک، نجات بخشند. در تفسیر متن های کلاسیک و کلاسه بندی شده چه بسا می توان مسخِ آوازِ سیرن ها و نگاه خیره ی مدوسا شد و تن به پاسخ و عکس العمل داد، اما در مقابل این مسخ شدگی تفکر دو- لته ای(باینری)، متنی نیز هست که به زعم بنیامین - دلوز، چنان به شکلی ریزوم وار در سطح گسترده شده و به فلاتِ پهناورِ ادراکِ خویش وسعت بخشیده، که ازهمین رهگذر ادراکش نیز به شکلی از جنون درآمده؛ ناسازگار با اجتماع و روال های متعارف طبقه بندی شدن. و این همان امر تروماتیکی هست که درباب متن "کلوگری" و "پری خانه ی تاریک"، من در مقاله ی "شعر به مثابه تروما" (منتشرشده در سایت ادبیات و اندیشه ی دانوش) صورتبندی کرده ام، ازهمین رو امری که تروماست، چگونه می شود نامی برآن و فرمولی برای آن درنظر گرفت. پاسخ مگریت به مخاطبانش، دقیقن همچون سکوت اولیس است درمقابل آواز سیرن ها. در مقابلِ متنی که همچون ترومایی در زبانِ متعارف به ادراکِ جنون مند رسیده، چگونه می توان نظم نمادین را محفوظ داشت و به تفسیرش نشست. آری می شود همچون تمام نظریه پردازان (وچه جالب که همگی مرد هستند! همچون خود من!!) به تفسیرِ متنِ تروماتیکِ زنانه ای نشست که چنان در سطح، گسترده شده است که نمی توان آن را در قالبِ نظریه ای متعارف و فرموله شده فروکاست، حتا اگر آن نظریه مثلن نظریه ی شعرِ پریشان، پست مدرن، متفاوط و یا همه ی اینها باشد. مسئله وسیعتر از این حرفهاست که بتوان با اغماض مردسالارانه ای جمع اش کرد و درون فرمولی تقلیل اش داد و آنگاه از روی آن کتاب های تمرین و حل مساله بیرون داد. متن های "کلوگری" و "پری خانه ی تاریک"؛ نیز درون این تروما، صورتی کاملن ضد- ژانر به خود گرفته اند. اینجاست که دیگر نمی توان همچون نظام ارباب/بنده هگلی، متن به مثابه بنده ای، مفسر خود را چونان اربابی ندا در دهد تا او را معنا کند و باز مورد پرسش واقع شود و مجددن معنا کند و معنا کند و در دام افسون سیرن ها طلسم شود.



دوم: آونگِ جنون- تامل

"... خون یخ زده ام / هرشب از فریزر بیرون می کشی ام / خون یخ زده ام / دراکولای قشنگ! / با رفتار قشنگ! / زایشگاه قشنگ! / آزمایشگاه قشنگ! / هرچیز سفید قشنگ! / زشتی هزینه ی سنگینی ست / که رویاروی تو / رویایم / پرداخته، بپرداز! ..." (زری شاه حسینی، مجموعه پری خانه ی تاریک، 26)*

ترومایی که در زبانِ این دو مجموعه شعر زری شاه حسینی شکل گرفته، و آن هم در نوشتاری برای اقلیت؛ خود پروسه ای را طی کرده است، راهی از انقلاب تا اصلاح، از پراگماتیسم تا ایده آلیسم، از روشنخانه ی جنون تا تاریکخانه ی خون، از خیابان تا زندان و... روایت رخ دادن این تروما که خود شکلی تروماتیک ندارد، از پیرنگی حکایت دارد که زبان شاعر را از جنون مندی "کلوگری" و پراتیک موجود در این فضا به تاریکخانه ای رهنمون می شود که می تواند هم به معنای رام شده گی زبان تروماتیک اش باشد و هم به معنای رفتن یه "پری خانه ی تاریکِ" ناخودآگاه؛ آنچنان که زیگموندفروید از تاریکخانه ی ناخودآگاه می گوید و ژاک لاکان از ناخودآگاهی می گوید که همچون زبان؛ مسطح است و گسترده. تاریکخانه ی ناخودآگاه زنِ ایرانی، که در نظمِ نمادینِ فالیکی گرفتار آمده که تنها راه رهایی اش را چه بسا نه در رفتار تروماتیک و مجنون وار خود، بلکه در بازاندیشی در زبان و ساحتِ نمادینِ مسلط بر تاریکخانه اش می یابد. هرچند که از سیمپتوم های (نشانه های گرفتاری) بازاندیشی، می تواند محافظه کاری و دچار نظم نمادین شده گی باشد، اما زبانی که زبان اقلیت است و بازنگری در خود را با جهیدن خون همواره کرده، همچنان سوخت- باری از ادراک کلوگرانه را در تاریکخانه اش به همراه دارد. روایت این تروما همچنین می تواند روایتی از افسون زدگی کلوگرانه ای باشد که در پری خانه اش او را در زنجیرهای مردانه ی افسون زدا، دربند کرده باشند تا زخم های خونابه گرفته اش را بر زبان آورد. شرح عفونت و جراحت در زبانی که همواره به سمت زدودن پلشتی ها و برق انداختن چیزها بوده است، دقیقن همان صورتبندی زبان اقلیتی هست که در مقابل هژمونی نظم نمادین مسلط، قد علم می کند و دست به مبارزه ای خونین و مهلک می زند که نخستین ضربه هایی که به آن می تواند وارد شود از همان جایی ست که نقطه قوتش بوده است؛ یعنی زبان. زبانی که سوژه ی سخنگوی اقلیت را به پیش می برد، حالا، خود می تواند مبدل به زبان طبقه بندی شده ای بشود که اربابان سخن و تفسیر او را به برده گی کشیده اند و ازهمین رو سوژه ی اقلیت را از دیگربوده گی درمی آورند و تبدیل به آشنا و قهرمان همان فیلم هایی می کنند که من در کودکی با آنها همذات پنداری می کردم. در این حکایت، سوژه ی خونین و مهلک اقلیت به چیزی دم دستی و آشنا مبدل می شود و دیگر خیال مخاطبان راحت خواهد شد، دیگر معما و مساله ای برای حل وجود ندارد و به دایره اطلاعات عمومی اش، چیزی هم افزوده شده است. اما روایتی که از "کلوگری" آغاز شده و خونی هم که بردیوارها جهیده شده، را آیا می شود در "پری خانه ی تاریک" نهان کرد؟! جهیدن خونی بر دیوار همچون "سه قطره خونی" ست که پای درخت چکید، از حافظه به سادگی بیرون نمی رود. این وضعیت آونگی که در روایت من حضور دارد، دقیقن از مواجه شدن با ترومایی ست که در زبان شکل گرفته است، برمی آید. این سوژه ی سخنگوی اقلیت در این آونگ به کجا و به چه ساحتی درخواهد آمد؟ پرسشی پیشاروی جنبش بازاندیشانه ی زنان ایرانی که همواره درون اش گرفتار آمده اند و در باب این متن هم با همین پرسش واسازانه روبه رو می شویم که روایت این زبان اقلیت به کجا خواهد رفت و آیا خون و عفونت خود را در ترومایی دیگر بازتولید خواهند کرد و یا به زبانی رام شده و متعارف برای کلاس های نقد ادبی و شعرسرایی مبدل خواهد شد؟!

"سفت نبود به اندازه ی کافی زنجیر / این بود که بیرون زدم به هوای تو / قبل من چندتا حرفه ای تر / فروید و نیچه و چه و چه / مشکل زبان فارسی ست / دیوانه اند بعضی ضمایرش به هم / مثل ضمیر من به تو / ..." (زری شاه حسینی، مجموعه کلوگری، 24)



سوم: ادبیات کولی وار

ژیل دلوز در کتاب "به سوی ادبیات اقلیت" از نوشتاری می گوید که هرگز خود را زمین گیر نکرده و وجهی کوچنده و از زمین کنده گی را در خود صورت بخشیده، آنچنان که زبان و صورت های زبانی به گونه ای کولی وار از حالتی به حالت دیگر و از ساحتی به ساحت دیگر در نوسان اند و چه جالب اینکه با رویکردی روانکاوانه، افراد روان نژند نیز در همین ساحت نوسانی گیر افتاده اند. زیست زبانی از"کلوگری" تا "پری خانه ی تاریک" به شکلی از کوچندگی و کولی واری(وچه جالب که مجاورت زبانی با واژه کلوگری دارد) خود را صورتبندی کرده اند. در تروما زیستن و دچار ادبیات اقلیت شدن؛ هرگز با نظام های آموزشی کلاسه شده امکان پذیر نیست، باید همچون"گرگوار سامسا"ی کافکا و "ولادیمیر/ استراگون" بکت در زمینه و زمانه ای تجربه زیسته داشت که عملن زیستی ازجاکنده و کولی وار را در وجود نویسنده/شاعر بیافریند.




یادداشت:
*این نوشتار به دلیل اینکه در کلیت فضای دو دفتر شعر موردنظر به تحلیل می نشیند، اعتقادی به تضمین آوردن از قطعه اشعار نمی بیند و ازهمین رومخاطبان را به خوانش کامل هردو دفتر فرامی خواند. لذا این قطعه ها کدهایی برای تضمین نخواهند بود.

منابع:
شاه حسینی، زری (1383) کلوگری، تهران: آئینه جنوب.
شاه حسینی، زری (1389) پری خانه ی تاریک، کرج: فراگاه.
بنیامین، والتر (1386) خیابان یک طرفه، ترجمه ی حمید فرازنده، تهران: مرکز.
مهرگان، امید (1389) از چیزهای بی مصرف، تهران: گام نو.
وقفی پور، شهریار (1388) پس از بابل، تهران: مروارید.


منتشرشده در سایت ادبی عقربه برای زمستان 1390


تاملاتی کوتاه بر بلوتوث / اسماعیل حسام مقدم

تاملاتی کوتاه بر بلوتوث / اسماعیل حسام مقدم
مطالعات فرهنگی درباب بلوتوث




 
- به زعم من بلوتوث از آن ابزارهای تکنولوژیکی هست که به درون سوژه رسوخ کرده اند و کاملن براساس شبکه ای از ارتباطات صورتبندی شده است.( دیدگاه تئوریک این ایده همان ایده ی پساهژمونی اسکات لش هست که در مقاله ای به همین عنوان در فصلنامه مطالعات فرهنگی شماره 20 درج شده است.)



- شبکه های اجتماعی مجازی ای که از همین طریق بلوتوث صورتبندی شده نیز در ساماندهی و نیروبخشی به گسترش اطلاعات و تفکر نقض پررنگی دارند و در گسترش و وسعت دادن به این شبکه ها ابزاری جدی ای به شمار می روند(تئوری یورگن هابرماس درباره ی حوزه عمومی و عقلانیت مفاهمه ای که سپهر زیستی شهروندان را دگرگون می کند.


 
- بلوتوث ابزاری برای مقاومت فرهنگی خردده فرهنگها و تاکتیکی که در زندگی روزمره افراد صورتبمدی شده تا در مقابل هجوم رسانه ای نظام مسلط فرهنگی و نظام های همسان کننده مقاومت فرهنگی کنند. (در مقاله ای از عباس کاظمی درباره پروبلماتیک فرهنگی ایران از دیدگاه میشل دوسرتیو به همین نگرش پرداخته شده است. ابزاری برای مقاومت فرهنگی خرده فرهنگ ها)



- گروه های خاموش حاشیه ای با ابزاری چون بلوتوث می توانند به متن فرهنگ روزمره دست یابند و در معادلات فرهنگی و سیاستگذاری فرهنگی به چشم خواهندآمد و مورد توجه قرار خواهندگرفت(نظریه ی صدادار کردن گروه های خاموش فرهنگی که با بلوتوث به مثابه ی یک رسانه ی همه گیر و روزمره و ساده دارای تریبون می شوند)



- بلوتوث به مثابه ی ابزاری برای کارکردهای جامعه شناسانه که انسجام اجتماعی می بخشد (بارویکرد کارکردگرایی پارسونزی می توان به تحلیل مسئله پرداخت که چگونه همین ابزار می تواند کارکردهای اجتماعی داشته باشد) مثلن در تداوم زیست کالت جوانانه و فرهنگ خاص یک اقلیت می تواند به انسجام ذهنی و سوبژکتیو آن گروه ها بیانجامد.)



- بلوتوث به مثابه ی یک افزار تکنولوژیک که در تداوم فرهنگ مصرفی و رفاه طلبانه ی اقتصادی طبقه متوسط شهری مانند دیگر افزارهایی ازهمین دست که باید صرفن مصرف شوند مبدل شده است و تا اینجای کارکرد بلوتوث می تواند متعارف و در راستای مصرفی کردن فرهنگ معنا دهد اما از جایی که کاربر بلوتوث صرفن مصرف کننده نیست و خودش به تولیدمعنا و آگاهی میپردازد ازهمین جاست که مقاومت و تلاش برای رهایی از سزمایه داری متاخر رخ می دهد.(چهارچوب نظری استوارت هال و کدگذاری – کدگشایی معنا در رسانه های ارتباطی)



- تداوم به فضای جهان-محلی شدن که به زعم مانوئل کاستلز به تلفیقی از هویت های گوناگون و بروز آنها در زیست-جهان عصراطلاعات می انجامد و به محملی برای انفجار اطلاعاتی محله ها و بوم ها در مقابل هؤمونی مرکزگرای مدرنیته تبدیل می شود.



- البته به زعم پارسونز کژ-کارکردهایی نیز در تکنولوژی بلوتوث موجود هست که همواره چون قدرت تنظیم کنندگی و نرمالیته ی کارکردهای منظم پترسونز وجود دارد این کژکارکردها شاید به فرصتی برای فرهنگهای حاشبه ای برای شناسانده هویتشان به دیگران شکل بگیرد و ازهمینجا بذای خود و هویتش تریبونی به دست بیاورد و سوپاپ اطمینان جامعه . خرده فرهنگ ها شود.



- امر تکنولوژی به زعم هایدگر مبدل به امری هستی انگارانه و انتولوژیک می شود آنچنان که ابزارهای تکنولوژیکی همچون بلوتوث از چیزی که اوقات فراغت کاربرانش را پرمی کند از دیگر روی به چیزی درونی و حیاتی برای کاربرش مبدل می شود و اورا به اسفاده اش هرلحظه اش ترغیب می کند.



مطالعاتِ فرهنگی؛ بازاندیشیِ امرِ روزمره – محلی / اسماعیل حسام مقدم

مطالعاتِ فرهنگی؛ بازاندیشیِ امرِ روزمره – محلی / اسماعیل حسام مقدم
چکیده مقاله برای همایش ملی "علوم انسانی" در دانشگاه کاشان



چکیده:

مطالعات فرهنگی ؛ میان رشته ای برساخته شده از تفکر انتقادی است که در عین ریشه در تفکر انتقادی مدرن داشتن، اما به امر روزمره و خرده ریزهای زیست روزمره می پردازد. میان رشته ای که از تقلیل گرایی تفکرات جهانشمول خود را رهانده و به تپق های زبانی ای در زندگی روزمره (به زعم زیگموند فروید: روانکاو اتریشی) می پردازد که نوعی اتصال کوتاه را (به زعم اسلاوی ژیژک؛ فیلسوف اسلاو) در تجربه زیسته صورتبندی می کند، آنچنانکه همچون زمان میخکوب شده ای (به زعم رنه مگریت؛ نقاش فرانسوی) لحظه ی نقد امر روزمره - محلی فرا می رسد. ازهمین رو، امر روزمره ارتباط وثیقی با زندگی محلی – بومی برقرار خواهدکرد و ازهمین گذرگاه، مطالعات فرهنگی با رویکردی میان رشته ای، با صورتبندی گفتمانی ای برساخت شده از رشته های متمایز علوم انسانی به همراه روش شناسی های متقاطع شان، به خوانش اندیشه ی چندساحتی و چهل تکه خویش درباره امر روزمره – محلی می پردازد. این صورتبندی با حفظ مرزهای رشته ای که در این گفتمان ریزوم وار (به زعم ژیل دلوز؛ فیلسوف فرانسوی) مفصل بندی شده اند، امر روزمره را از توتالیته ی امر جهانشمول رهایی بخشیده و ازهمین روست که اندیشه ی سیارِ مهاجرتی - روشنفکری - اقلیتی، این بازاندیشی در امر روزمره – محلی را در دهه های پایانی قرن بیستم و سالهای اخیر صورت بخشیده اند. بنابراین این مقاله درپی فهم ریشه ها و خاستگاه های امر روزمره – محلی در اندیشه های چندساحتی مطالعات فرهنگی است تا نشان دهد که در فضای چندرگه ای سالهای اخیر، برای تفهم و درک جهان پیرامونی، به این مفصل بندی رشته های متمایز علوم انسانی نیازی ضروری پیدا شده است.

کلمات کلیدی: مطالعات فرهنگی، امر روزمره – محلی، میان رشته، بازاندیشی، رهایی بخشی.

 
منتشرشده در مجموعه چکیده مقالات همایش ملی "علوم انسانی" در دانشگاه کاشان - آذرماه 1390

معمای جوانانه / اسماعیل حسام مقدم

معمای جوانانه / اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی درباب زندگی روزمره جوانان


اثری از نیک آهنگ کوثر




" هر روزِ زندگی، باید یک اثرِ هنری باشد." (هنری لوفور)

***

زندگیِ روزمره ی جوانانه در سالهایِ اخیر، مبدل به صورت و شکلی خلاق شده، آنگونه که برعلیهِ “طبقه"ی اجتماعی- اقتصادی شوریده و به ساحت و حیثِ آن"سبکِ زندگی"ی متکثر و چهل تکه ای میل کرده که همچون اثرِ هنری ای ساخته و پرداخته ی خویشتن اشان گردیده است. جوانان در سالهای اخیر، خود را از ضمیمه گشتگی به "سنتِ" بزرگسالان رها نموده و با صورتبندی ی اخلاقی / زیبایی شناختی خاص خود، دست به " ناجنبشِ اجتماعی" ای(به زعمِ آصف بیات؛ جامعه شناسِ ایرانی) زده اند که به طورِ خزنده و آرامی در پی افکندنِ پرسش ها و معماهایی در کالبدِ یکپارچه و منسجمِ "سنت" مشغول شده اند که از همین رو در سالهای اخیر، جامعه ی ایرانی با ازهم پاشیدگی ی تسلط و اقتدارِ گزاره های فسیل شده ی اخلاقِ جنسیتی / سنی / قومیتی / اقلیتی رو به رو شده است. درک و فهمِ این ازهم پاشیدگی و به استیضاح کشیده شدنِ اخلاقِ "سنت"ی و مسلط، به گونه ای خود را در آثار و متن هایِ هنری و ادبی، کنش هایِ شهری و شبکه هایِ مجازی نمایانده است. معمایِ جوانانه ای که خاورمیانه ی این روزها را به "ناجنبش" درآورده و ساحتی ازهم پاشیده را برایِ جهان بینی این جوامع به هدیت آورده که تاریخ و روایتِ حاکم بر تاریخِ این فرهنگها را به چالش گرفته است؛ چالشی اساسی و بنیادین.(همان چالشی که در تاریخنگاریِ منطقه ای هم شاهد تولدش هستیم، بطورِ مثال در نقدِ کتابِ "گفتگوهایِ سیدقاسمِ یاحسینی با یک فعالِ انقلابی در برازجان") این معمایِ جوانانه با حذفِ نام ها و گزاره هایِ مرجع، به کنشی فرهنگی دست یازیده، که در نزدیکترین و دمِ دست ترین صورتبندی اش، می توان به فرهنگِ موتورسواری نزدِ جوانانِ برازجانی نظری انداخت و سربرآوردنِ کالتِ(خرده فرهنگ) اعتراضانه یِ جوانانی را به جلویِ روی خود آورد که بدن و کالبدِ وجودیِ خویشتن را حتا برای شکلبندیِ معمایِ خود فنا می کنند تا چه بسا بطورِ غمناک و سوگوارانه ای در مقابلِ تسلطِ هژمونیکِ اخلاقِ سروری/بندگی "سنتِ" روستاییِ برازجان، قد علم کنند.( که این تحلیل را من در مقاله ی "فرهنگِ موتوری" در اتحاد جنوب شماره ؟ پی گرفته ام) "سبکِ زندگی"ی جوانان همواره در عینِ زیستنِ روزمره ی خویش، به جهتی نیز خود را رهنمون می کنند که ساختِ "سنت"ی قدرت را از تسلطِ همه جانبه و منسجم دور می کند و آن را به شکلی از قدرتِ پخش شده و منکسر در سطوح سبکهایِ زندگیِ متفاوت درمی آورد که هرگز دارایِ آن "روحِ مطلق" (به زعمِ هگل) نیست؛ بلکه به زعمِ میشل فوکو؛ دارایِ شبکه ای از قدرتهایِ کوچک شده و تکه تکه شده است که خیالپروران را برایِ نائل شدن به قدرتِ کلی و جهانشمول، همواره ناکام می گرداند و ازهمین رو "حقیقت"؛ چیزِ متحدالشکلی در دستِ اخلاق و جهان بینیِ "سنت"، دیگر نمی تواند باشد؛ چرا که دیگر، حتا "سنتِ" مردانه و پدرسالارانه نیز واجدِ آن شکلِ منسجم از قدرت و تسلط نیست و از همن روست که "ناجنبش هایِ فرهنگِ زنانه" در ایرانِ امروز به شکل هایِ متمایزی درحالِ نمود و بروز هستند( این موضوع را در مقاله ای با عنوانِ "احتضارِ تاریخیتِ مردانه" در اتحادِ جنوب شماره؟ بسط داده ام) و همین نشانه هایِ معماگونه را باید گواهی ای بر معمایِ جهانِ زیستِ معاصر دانست که خود را در آثارِ هنری و متنهایِ ادبی و شبکه هایِ مجازی بازتولید کرده اند.(همانطورکه در سالهایِ اخیر شاهدِ تولیدِ فیلم ها و رمان هایی چون کنعان، درباره الی، به همین سادگی، چهل سالگی، چراغها را من خاموش می کنم و... دربابِ روزمره ی زنانِ ایرانی بوده ایم و یا در صفحاتِ شبکه های اجتماعیِ مجازی مانند فیس بوک و وبلاگستان، شاهد حضورِ بی واسطه اشان بوده ایم.)

***

"لحظاتِ حضور به درونِ روزمرگی، پیش پاافتادگی و وظایفِ تکراری نفوذ می کنند، همچون اشعه ی نوری که از میانِ ابرها عبور می کنند." (هنری لوفور)

***

امید به رهاییِ از استیلایِ نظامهایِ فرهنگیِ "سنت" به زعمِ لوفور؛ نه در انقلابهایِ بزرگ و جهانی رخ می دهد بلکه در درونِ همین پیشِ پاافتاده گی ها و روزمره گیِ "سبکِ زندگی"ها، رخ خواهد داد و چنان با سطحِ زندگیِ روزمره ی انسان، نزدیک و هم عنان است که معمایِ جوانانه ی امروزین را بدین گونه در مقابلِ فرهنگِ پدرسالارانه ی "سنت" قرار می دهد؛ آنچنان که گویی درحالِ رخ دادنِ تقابلِ فرهنگی ای درونِ دو ساحتِ کاملن مجزا و جداجدا است. اگر که نسلِ پدران به انقلابهایِ جهانی و حرفهایِ کلی رجوع می کردند، درونِ معماهای جوانانه دیگر حتا دغدغه ای از آن ایدئولوژی هایِ کلیت باور و توتالیته موجود نیست، از همین روست که کمتر کسی درونِ ساحتِ "سنت" باورِ بزرگسالان، توانایی درک و فهمِ روزمره گیِ جوانان را دارد اما خرده فرهنگِ جوانانه، به دلیلِ مقاومت و مبارزه بر علیهِ فرهنگِ مسلطِ "سنت" و زیستِ در درونِ فضایِ یکپارچه ی این "سنت"، آگاهی نسبی ای از اخلاق و زیبایی شناسی اش به همراه دارد و از همین روست که جهانِ "سنت" و گزاره هایِ مسلطش، همواره زمانی دست به دگردیسی می زنند که دیگر، خیلی دیر شده است. بلاهتی را که به "فرهنگِ توده" در مقابلِ ظرافتِ "فرهنگِ نخبه" قالبِ می کنند، درونِ همین فضایِ استیلایِ "سنت" ی، قابلِ تحلیل و تفسیر است. اگر درونِ "سنتِ" پدرسالارانه یِ طایفه گرایِ برازجان، همواره فرهنگِ جوانان، زنان، مهاجرین، اقلیت های مذهبی و نژادی و طبقه ی متوسط را در محاسباتِ فرهنگی نادیده می انگارند، اما متذکرشدن به معمایِ جوانانه، در این نوشتار، باید برایِ این نظامِ مسلطِ فرهنگی توجه برانگیز باشد. دیگر تاریخ و فرهنگ، و هر چیزِ انتزاعی و ذهنیِ دیگری؛ همچون مقوله ای کلان و دست نایافتنی نیست که صرفن در اختیار و مالکیتِ افرادِ خاصی باشد که "سنت"، این تفویض را به آنها کرده باشد و آنها هم آن را مبدل به لولوهایی کرده باشند که هرکسی را برای نزدیکی به آن ترسانده باشند، آن چنان که صادقِ هدایت در رمانِ"بوفِ کور"؛ این مقوله ها را مبدل به اثاثیه های پیرمردِ خنزر پنزری ای می کند که همواره هرکسی توانِ دست یازیدن را به آن دارا می باشد. معمایِ جوانانه ی امروز، خود را درونِ هرکنشِ فرهنگیِ دم دستی ای بازتولید می کند تا آنجا که در همین برازجان، شاهدِ حضورِ گروه هایِ موسیقیِ زیرزمینی ای هستیم که جوانانی را دربرمی گیرد که تواناییِ به استیضاح گرفتنِ گزاره هایِ فرهنگی ای را درخود آفریده اند که از بیانِ صدایِ همواره در حاشیه ی خویش، هیچ ابایی ندارند. گروه هایِ موسیقی ای که با کمترینِ امکانات؛ به نسبتِ فرهنگِ رسمیِ موسیقی، به تولیدِ اثرِ هنریِ مردمی ای می پردازند که به زعمِ من دارایی و ثروتِ فرهنگی مان را غنی تر کرده اند.(همانطور که در بزرگترینِ لغتنامه ی فارسی؛ دهخدا، بخشِ عظیمی از لغت هایش مبتنی بر فرهنگِ توده است و یا در"کتابِ کوچه" که به همتِ احمدِ شاملو گردآوری شده است، خود نشانی از این دارد که فرهنگِ توده؛ داراییِ هر ملتی ست.) از همین روست که حتا اگر ابرهایی منسجم و یکپارچه، آسمانِ فرهنگ را بپوشانند، ولی فرهنگِ امروزینِ جوانان، همواره آن اشعه ی نوری را که امکانِ رهایی جستن از استیلایِ فرهنگی را در خود بازآفریده باشد، رصد خواهند کرد و از همین رهگذر، "سبکِ زندگی"ی متمایزی را صورتبندی می کنند که در گفتمانِ مسلطِ "سنت"، همچون معما و تپقِ زبانی(به زعمِ فروید) خود را جلوه گر خواهد ساخت.

 
منتشرشده در هفته نامه "اتحاد جنوب" برای تابستان 1390

دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۱

رنج هستی / اسماعیل حسام مقدم


رنج هستی / اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی بر فیلم "درخت زندگی" اثر ترنس مالیک


پوستر فیلم "درخت زندگی"


 

"باید راهتون رو انتخاب کنین: یا راه فطرت یا راه مرحمت."(تکه آغازین فیلم درخت زندگی)

پرسش های دوران کودکی و نوجوانی از هستی و آفرینش، همواره بدون اینکه پاسخ نهایی را دریابند، به ناخودآگاه رسوخ می کند و زیست خود را در این مخزن عجایب و رویاها بازمی یابند. ترنس مالیک در آخرین فیلم خود به پرسش های پدیدارشناسانه از جهان و هستی و مرگ پرداخته و چنان ایماژهایی را بر پرده نقره ای سینما بازآفرینی کرده که مخاطب را مسخ زیبایی تراژیک وارش می کند. مالیک این استاد فلسفه؛ گویا در کلاس دانشکده دارد برای دانشجویانش از جهان و هستی، داستانی روایت می کند و آنان را چنان با ناخودآگاه شان به چالش می اندازد که می شود نشانه های امری تروماتیک(به زعم ژاک لاکان) را در زیست شان، نمایان دید. "درخت زندگی" روایتی از درختی هست که با تولد پسربچه های خانواده ای ازطبقه متوسط درتکزاس دهه ی 1950 میلادی، در حیات خانه کاشته می شود و این درخت با گستراندن ریشه هایش در زمین و شاخ و برگش در آسمان؛ همچون استعاره ای از پیچیدگی هستی و آفرینش، به روایت زندگی خانواده ای می پردازد که خانه را به میدانی برای جدال بین دو نیروی آپولونی و دیونیزوسی(به زعم فریدریش نیچه) مبدل کرده است. جدالی که یک سویش تفکرات فطری پدر وجود دارد و همه چیز را برای نظم و پیشرفت فدا می کند تا خودش را راضی نگه دارد و در سوی دیگر احساس سرشار از مرحمت مادر هست که دیونیزوس وار، هستی فرزندانش را سرشار از عشق و لبخند می کند. راه پیشرفت و آپولون وار پدر(به بازی برد پیت)؛ اگر که دوره ای سرخوشی آور بود اما در انتها شکست و بیکاری بود که خانواده را در فقدانی بزرگ رها کرد، ازدیگرسوی راه مرحمتی که مادر(به بازی جسیکا چاستین)؛ صحت و درست بودنش را از یک راهبه در کودکی اش شنیده بود هم در ناکامی عمیق و ژرف از دست دادن فرزاندنش و ازهم پاشیدگی خانواده اش فرو رفته دید، درخت زندگی هم درهمان خانه ای که به علت بیکاری پدر فروخته شد، رها شد و پسرها هریک در رخدادی از زندگی به دور افتادند. تنهایی عمیق مادر، پدر و پسر بزرگ خانه(به بازی شان پن) آنان را در خیال و فانتزی فرو برد و پرسش های نخستین کودکی اشان از معمای آفرینش و هستی و مرگ را مجددا در جلوی روی شان آورد و در انتها تنها بازمانده خانه؛ پسر بزرگ را در عین اینکه در فضایی مدرن به کار مشغول بود به ناگاه از درون استحاله کرد و اورا به واپسین تاملات دوران گذشته برگرداند. سوگواری و غمناکی فقدان بزرگ و میل بازیافتن دوباره درخت زندگی، اورا مبدل به پیکری تکه تکه و ازهم گسیخته کرد که به ناگزیر درجستجوی آرامش و التیام، به خیال کودکانه پناه برده است.


"در درون من، کشمکشی دائمی بین مادر و پدر بود." (از دیالوگ های پسربزرگ خانه در فیلم درخت زندگی)

جدالی پایان ناپذیر بین نیروی آپولونی و دیونیزوسی، بچه های خانه را ازهم واپاشانده ولی همواره دور از نگاه خیره پدر، با راه انداختن کارناوال با مادری می پرداختند که خود سرشار از نیروی زندگی و عشقی آگاپئیک به هستی بود. عشقی که بی دریغ نه تنها به افراد که حتی فضای زندگی را مشحون از طراوت خود کرده بود. "تنها راه شاد بودن؛ عشق ورزیدنه. اگر عشق نباشه، زندگی در چشم برهم زدنی تموم می شه..." (تکه از روایت فیلم درخت زندگی) اما نهاد پسربچه ها آکنده از کشمکشی بود که از این دو نیرو شکل گرفته بود، نظم اتوریته ای گفتمان پدر در مقابل عشق کارناوالی گفتمان مادر، هم چون دو نیروی همواره در هستی و نهاد بشر، این خانه را به تنازعی بزرگ مبدل کرد که چیزی جز سرگشتگی و ناکامی و تکه تکه شدگی به بار نیاورد. همان گونه که ژاک لاکان؛ روانکاو فرانسوی از چرخه ی ابدی میل / فقدان برای ابژه ی غایبی می گوید که سوژه جستجوگر را در هستی روزمره اش چنان به تقلا و کوشش برای دربرکشیدن آن چیزغایب وامی دارد که گویی ابژه ی غایب را نهایتا دربرخواهد گرفت، اما ناکامی بزرگ سوژه ی انسانی آن لحظه ای هست که از پس این جدال ها و کشمکش ها، به برهوتی برمی خورد که صرفا نشانی از آن ابژه هست و نه همه هستی آن ابژه ی غایب. هرچند که به زعم فرانتس کافکا؛ "خروارها امید در این جهان هست، اما نه برای ما. البته همین ناامیدانند که دریچه ای تازه برهستی می گشایند." و چه بسا ترنس مالیک از پس این همه سال تدریس فلسفه و هستی ناکامش، دریچه تازه ای را بر روی شناخت جهان گشوده و اما باز هم این درک و فهم، تلخی منتشری به همراه دارد که فضای زیست سوژه ی حساس و بحرانی را مجددا تاریک خواهدکرد.


"زمانی که من پایه های جهان را برمی افراختم، تو کجا بودی؟ پاسخم را بده ای ایوب."(پاره ای از عهد عتیق، کتاب ایوب)

مسئله پرسش از زندگی و میل به پاسخ واپسین، همواره بشر را به برساختن اسطوره هایی کشانده و چنان دراین راه، سخت جانی ازخود نشان داده که اسطوره هایش هم پای او در زیست روزمره اش حاضر شده و زیستی موازی با او برای خود صورتبندی کرده اند، هرچند که تراژدی ناکامی به ترجیع بند زیست جهان او مبدل گشته، آن چنان که سیزیف؛ بار هستی اش را بر دوش تا نوک قله می کشاند اما درغلتیدن سنگینی تراژیک حیات، اورا همواره به حضیض دره فرو خواهدکشاند. فیلم "درخت زندگی" در فضایی به صورتبندی سبکی تحمل ناپذیرهستی تصاویر پرداخته که انسان را مسئول پاسخ دادن به نخستین خطاب و استیضاح هستی اش از جانب جهان آفرینش تنها رها می کند، چنان که همه ما همچون ایوب ناگزیر و درعین حال محکومیم به پاسخ دادن و تامل در معنای بودن، باشیدن(آنگونه که مارتین هایدگر می گوید) و چگونه زیستن. درتمام نماهای فیلم با چالش درجهان بودن سوژه ها و پدیدارها مواجهیم و پرسش هایی که به درون هستی آنان رسوخ کرده و از درون، بارسنگینی را بر انسان آوار کرده که حضورش در هستی به چه معناست؟ فیلم "درخت زندگی" به عنوان فیلمی که چگونه فلسفیدن به میانجی تصویر را پیش روی مخاطبش می نهد، اسطوره های آفرینش را به همزیستی با سوژه ها فرامی خواند و ترنس مالیک این فراخوان را با تصاویر و ایماژهای درون ماندگارش، به ترومایی در هستی تماشاگر مبدل می کند، آنچنان که اگر تا پیش ازاین پرسش هایش از هستی به مفاهیمی انتزاعی نزدیکتر بود، اما با این فیلم به چیزی انضمامی تر و روزمره تر مبدل شد تا همواره همراه سوژه جستجوگر، همچون درخت زندگی رشد کند و او درد و رنج ناکامی را با ذره ذره وجودش ادراک کند.
فیلم درخت زندگی به کارگردانی ترنس مالیک و با بازی برد پیت، جسیکا چاستین و شان پن؛ برنده نخل طلای جشنواره کن برای سال 2011 شده است.

منتشر شده در ماهنامه ادبی هنری گلستانه و سایت آدم برفی ها برای سال 1390


 




از دنیای شهر تا شهر دنیا / اسماعیل حسام مقدم

"از دنیای شهر تا شهرِدنیا" / اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی در باب جامعه مدنی و مسئولیت های شهروندی



اثری از ونسان ونگوگ




«آگاهیِ نشانه شناختی‌ی ما در امروز، می‌تواند فردا متضمنِ رهایی‌امان شود.» (اُمبرتواکو**)

شهر تولیدکننده و آفرینش گر متن فرهنگ مدرن است؛ فضای شهری شیوه‌های خاصی از سبک زندگی، زیستن، کارکردن، رابطه برقرارکردن و مصرف کردن را بر ساکنانش عرضه و تحمیل می‌کند. کسی که در شهر زندگی می‌کند و احساس انضمام(پیوستگی) اجتماعی در آن دارد، شهر را جزئی از هویت خود می‌پندارد و به آن احساس تعلق دارد؛ بر همین اساس، مسئولیت شهروندی در مهندسی اجتماعی نظام شهری نقشی اساسی ایفا می کند. در بخش تأمین نیازهای کالبد شهری نیز مسئولیت های شهروندی مقوله‌ای می‌شود که در شکل دهی به جامعه مدنی و برساختن نیروهای شهروندی از پایین به بالا، نقشی حیاتی را بازی می کند.

از سوی دیگر، در مقوله مسئولیت شهروندی، بُعد آرمانی و تأمین نیازهای اخلاق زیستی شهروندان نیز مطرح می‌شود تا بدین وسیله شهروندان با بالا بردن سرمایه فرهنگی اشان نسبت به همدیگر محیطی آرام‌بخش در عین حفظ کرامت انسانی، فراهم نمایند. درچنین شرایطی، پیچیدگی زندگی شهری واقعیتی غیرقابل انکار است. از سوی دیگر، به میزان این پیچیدگی و گستردگی، زایش مشکلات و عوارض شهرنشینی هم زیاد است و شهرها دستخوش مشکلات حاد حقوقی، اجتماعی، زیست محیطی و انسانی‌ هستند؛ به تعبیری، اگر پنجاه سال قبل شهرها با مشکل اقتصادی تعریف می‌شدند و در شهرهای امروزین بیش از همه مشکلات فرهنگی و اجتماعی مورد بررسی و تحلیل قرار می¬گیرند. بنابراین مسئله تغییر و تنظیم روابط و ایجاد یک نظام فرهنگی پایدار باعث می‌شود که موضوع مسئولیت های شهروندی در قبال شهر به میان‌آید و مطالعات شهری از گونه ای وظیفه ی رعیت ها به سوی مسئولیت شهروندی تغییر مسیر دهد.

موضوع مسئولیت شهروندی، هم به‌عنوان یک چارچوب تئوریک و هم به‌عنوان یک ابزار و روش اداری (حکومتی) در برنامه ریزی ها و سیاست گذاری‌های فرهنگی و اجتماعی مورد بحث است. ازهمین رهگذر، مسئولیت شهروندی سعی دارد که تناقضات و تعارضات زندگی شهری در دنیای مدرن را کاهش دهد و تعدیل کند. در چنین شرایطی، مباحث مرتبط با این بحث، همواره به مسئله حکمرانی مشارکتی شهری و جامعه مدنی شهروندان توجه دارد و آنها را مکمل یک دیگر می‌داند. بر این مبنا، این مفهوم یک ابزار ایجاد‌کننده ی تعامل بین دولت و مردم بوده و بدین ترتیب، هم به مسئولیت ها و هم به حقوق شهروندان اشاره دارد. این چرخش فرهنگی از وظیفه مداری به مسئولیت مداری***، همرا با خود سامان ها و کرانه های عرصه ی عمومی و جامعه  ی مدنی را ترسیم می نماید و شهروندان را در هویت متکثر و چهل تکه ای قرار می نهند که به زعم سارتر "محکوم به آزادی اند." آزادی و اختیار مسئولیتی که همراه با پاسخگویی هست.

اصل اساسی شکل گیری جامعه مدنی براین است که دولت و نظام قدرت خطاپذیر هستند و شهروندان در قبال حقوقی که ازجانب ایشان برساخته شده، مسئولیت نظارت و نقد را برعهده دارند.(آن گونه که آنتونیو گرامشی از مفهوم جامعه مدنی برداشت می کند) و یا جامعه مدنی شرکت شهروندان را به شکلی جمعی در عرصه عمومی ممکن می کند تا با بیان علائق و نظرات خویش ضمن درنظرگرفتن مصالح عمومی، در حکمرانی مشارکت نموده و نهادهای غیردولتی ای را شکل دهند تا در تداوم حیات زیست-جهان شهری اشان، مشارکت نماید.(آن گونه که یورگن هابرماس از جامعه مدنی یاد می کند). ازدرون این دو تعریف از جامعه مدنی، به نوعی می توان از الگویی ترکیبی یاد کرد که شهروندان در جامعه مدنی که قرار می گیرند دارای نوعی مسئولیت شهروندی می شوند که از سویی دولت و نظام حاکمه را به پاسخ گویی فرا می خوانند و از سویی دیگر خود را در قبال جامعه ی شهری خویش مسئول می یابند و به نوعی قدرت خویش را نیز مورد استیضاح قرار می دهند آن چنان که در قبال حقوق شهروندی ای که دراختیار گرفته اند، مسئولیت هایی نیز در قبال شهر و جامعه خویش باید بپذیرند تا شهری در وضعیت توازن و تعادل داشته باشند.

مدرنیته ی ایرانی و تناقضات ریشه دارش چنان در بنیان های شهروندی رسوخ نموده که چه بسا نتوان از جامعه مدنی دراین وضعیت حرفی به میان آورد. آن چه وضعیت آنومیک شهروندی در ایران را بیشتر بازتاب می دهد، واژه ی "شهرگرایی" هست که حاکی از گونه ای شیفتگی نسبت به شهر و ظواهر آن هست، اما خبری از ریشه¬های تفکر مدرن شهری که همراه با مسئولیت های شهروندی باشد، نیست. همان گونه که محمدعلی همایون کاتوزیان در نظریه ی "جامعه کوتاه مدت یا جامعه کلنگی****" خود از جامعه ایرانی یاد می کند، مدرنیته ی ایرانی چیزی چون "دیگ درهم جوش" و "آش شله قلمکار" هست که همه چیز آن، چنان درهم قاطی شده اند که ازهویتی ملموس و قابل فهم خبری نمی توان گرفت و همین باعث شده نه از حقوق شهروندی خبری باشد و نه از مسئولیت های شهروندی. وضعیت محیط زیست که به وخامت گرائیده، نهادهای صنفی که در حال انحلال هستند و ... بنیانی برای ماندگاری و استقلال نهادهایی دراز دامن و باتجربه در جامعه مدنی متصور نیست، همه نهادها پس از زمانی اندک، همچون ساختمانی کلنگی، تخریب می شوند و بستری برای زیست شهری و مسئولیت های شهروندی باقی نمی گذارد.

گذر از وضعیت شهرگرایی به شهروندی، دقیقن متضمن همان آگاهی نشانه شناسانه ای هست که امبرتو اکو؛ نویسنده ی ایتالیایی ازآن یاد می کند. جامعه مدنی و مسئولیت پذیری شهروندی، چیزی جز همان ادراک نشانه شناسانه از شهر مدرن و پیچیدگی های زیست درآن نمی تواند باشد و از همین روی، گونه ای اخلاق زیستی را مبتنی بر عقلانیت انتقادی سامان می بخشد. عقلانیت انتقادی ای که همواره درپی نیل به حقوق شهروندی خویش جهت پاسخگو کردن قدرت مسلط و مشارکت در فضای عمومی می-باشد.



یادداشت ها:
عنوان یادداشت، نام کتابی از سیدمحمد خاتمی(1381- نشرنی) می باشد.
**امبرتو اکو؛ نویسنده، نشانه شناس و فیلسوف ایتالیایی در کتابی با عنوان "نشانه شناسی"(1388- نشر ثالث) به تبیین آگاهی نشانه شناختی در مدرنیته متاخر پرداخته است.
*** این ایده را از دوست اندیشمندم؛ حمیدموذنی دریافته ام.
****کتابی از همایون کاتوزیان با عنوان؛ جامعه کلنگی توسط عبداله کوثری(1390) درحال ترجمه می باشد.

منتشر شده در هفته نامه های "نسیم جنوب" و "اتحاد جنوب" در بهمن ماه 1390