شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۱

"چاه بابل" / اسماعیل حسام مقدم

"چاه بابل" / اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی فرهنگی بر وضعیت شورای شهر در برازجان



کاریکاتوری از مانا نیستانی
منبع: رادیو زمانه

 
اسطوره ی شهرسربه فلک کشیده ی "بابل" و توهم رسیدن به آسمان ها و جایگاه خدایان، مردمان روی زمین را به ساختن برج و کتابخانه ای مشغول داشت که می خواستند به جایگاه خدایان اساطیری تکیه زنند، آنان به ساختن این سازه ی بلندمرتبه نائل آمدند اما خدایان اساطیری، مردم بابل را طلسم کردند، آنان را محکوم کردند که زبان هم دیگر را درک نکنند و مردمان بابل از این که زبان هم را نمی فهمیدند، سرگشته و آواره در زمین گشتند و بر روی زمین پراکنده شدند؛ گویا از اوج برجها و کتابخانه ها به حضیض "چاه بابل" درافتاده اند. به زعم من استعاره ی "چاه بابل" می تواند سرنوشت شهر برازجان و نمونه های این چنینی در پروژه ی "شهرگرایی شبه مدرن" ایرانیان باشد. استعاره ای که چنان سخت جان هست که امکان هیچ گونه گفتگو و مدارایی را با دیگری به ارمغان نمی آورد و نمونه واضح و مشخص آن؛ مورد این روزهای شورای شهر برازجان هست. شورایی که هدف و رسالت اصلی خود را در تعامل و تامل در شهر و مردمان شهر تعریف نموده، به چاهی درافتاده که حتی با خود نیز نمی توانند گفتگو و همنشینی داشته باشد. این وضعیت اسفبار حاصل صرفا این روزها و خاص اعضای شورا نیست بلکه نشان دهنده ی مساله ای ساختاری در فرهنگ "شهرگرای شبه مدرن" ایرانیان به طور عام و برازجانیان به طورخاص است که من در مقاله ی "برازجان، شهری که نیست"(هفته نامه اتحاد جنوب، 1385) چندین سال پیش از این تشریح نموده ام و هم چنان هم برهمین نگاه انتقادی تاکید دارم.

اساسا در جایی که تعریفی از جامعه مدنی و قدرت از پایین به بالای مردم نشده باشد، نهادهایی هم چون شورای شهر به جای اینکه مسائل شهر را حل نمایند، خود به مساله ای لاینحل و گره ای کور مبدل می شوند؛ چرا که جایگاه شان تعریف نشده است. شهری که برای اش امکان نقد و اعتراض به نهادهای مردمی ای چون شورا مهیا نشده باشد، ساختارهای قدرتی چون شورای شهر به چیزی چون نهادهای دولتی مبدل می شوند و وجه مردمی خود را سریعا ازکف می دهند. در شهری چون برازجان، در نبود شوراهای محله ای، اصناف قوی و ریشه دار، مطبوعات منتقد، تشکلهای غیردولتی فعال و... عملا با وجود شورای شهری که از بالا به پایین به مردمش و شهرش می نگرد؛ خود نشانگر نبود روحیه شهروندی و الزامات شهری برای عملگرایی نهادهایی چون شورا می باشد. این نهادها در بهترین حالت به محل منازعه ی طایفه ای و حزبی مبدل می شوند و مهمترین وجه توجه خود، که باید "شهر" باشد را به فراموشی می سپرد.

شهر دارای بدن و کالبدی ارگانیک و پیوسته می باشد که جامعه مدنی (شامل مطبوعات، دانشگاه ها، شوراهای شهر، اصناف، تشکل های غیردولتی، کافه ها و...) در ایجاد حیات و زندگی درون آن نقشی اساسی را ایفا می کند. حال وقتی که این کالبد دچار عارضه و بیماری در یکی از حوزه های عمومی اش می شود، باید در کارکرد دیگر اعضا نیز تاثیر گذارد و باعث اختلال عصبی و کالبدی شود، با این نگرش، ضعیف بودن یا اساسا در نبود جامعه مدنی در شهری چون برازجان، این کالبد دچار احتضار می گردد و شهر در موقعیتی روستاگونه فرو می رود. به زعم من درگیری های این چند مدت در شورا همان درگیری های شخصی، طایفه ای و حب وبغض دار هست که شهر و مردمانش را فدای غرض ها و نیت های نابالغانه ی خویش می کند. البته در نبود جامعه مدنی قوی که این وضعیت را به پرسش و نقد بکشاند، وضعیت برازجان هم چنان همان گونه است که " برازجان شهری که نیست!"

کالبد بیمار و عدم رسیدگی درمانی به آن، باعث گونه ای بیماری روحی و روانی نیز می شود که نشانه هایی چون افسردگی، توهم، خشونت و نومیدی را به همراه می آورد. شهر هم چون کالبدی زنده، اگر دچار این گونه موقعیت های ازهم پاشیدگی روانی - روحی شود، به وضعینی ناهنجار و آنومیک فرومی رود که باید انتظار آن را داشت که هر روز و هرلحظه خبری هولناک و تلخ، بر زبان ها جاری شود و شهر را در سوگواری و ماتم فروبرد. برازجان در سالهای اخیر دقیقا در موقعیتی نومیدانه و سوگوارانه برای ازدست دادن جوانانش فرو رفته و نیاز به بازیابی روانی و ایجاد طراوت و تازگی در روحیه شهری دارد. جامعه مدنی که مبتنی بر مدارا و گفتگو و مفاهمه می باشد، بهترین بدیل و درمان برای این چنین وضعیت های ناهنجار روانی هست. نهادهایی چون شورا های شهر و محله و تشکل های غیردولتی دقیقا برای تزریق این امید و سرزندگی ایجاد شده اند و نه برای انباشت معضله های روانی دیگری که قامت شهر را خمیده تر کند. به عبارت دیگر؛ مسئولیت نهادهای مدنی و تک تک شهروندان درقبال رخدادهای غم انگیز و هولناک سال های اخیر خیلی بیشتر و عمیق تر از آن هست که شاید تا به حال تلقی شده است؛ همه ما درقبال دیگری مسئولیت اخلاقی و فرهنگی داریم و بی توجهی به این مسئولیت شهروندی، چه بسا در آینده ما را به درون تاریکی "چاه بابل" بیشتر فرو برد.


یادداشت:
عنوان مقاله، نام رمانی از رضا قاسمی می باشد.

منتشرشده در هفته نامه محلی اتحادجنوب برای زمستان 1390
 

هیچ نظری موجود نیست: