"روشنفکریِ عام" / اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی برکار روشنفکری در جهان معاصر
اثری از مارسل دوشان
«… نقشِ روشنفکر این نیست که به دیگران بگوید چه باید بکنند. روشنفکر به چه حقی میتواند چنین کند؟ و به یاد آورید تمامِ آن پیشگوییها، نویدها، حکمها و برنامههایی که روشنفکران در دو سدهی گذشته بیان کردند و اکنون اثرها و نتیجههایشان را میبینیم». (فوکو، 1387)
- "کار روشنفکری"(احمدی، 1388) در فرهنگ های پیچیده، همواره با مصائب و مسائل عمیقی روبه رو هست که روشنفکر را از نسخه پیچیدن دور می سازد و او را متوجه امر پیچیده جامعه و فرهنگ توده می سازد. ازهمین رو برایِ جوامع تودهای که بارها تجربهی رهاییبخشی را با شکست به پایان برده است، راهحلها، نویدها و برنامههای کلانِ روشنفکران، می تواند درتداومِ گفتمانی عملکند که از قضا، همان احکام و گزارههایی هستند که به نظامِ های مقتدرِ استبدادی هستی بخشیده و انسانهایِ رهاییطلب را تبدیل به «توده» نموده؛ لذا در این کار روشنفکری و منتقدانه، باید با تحلیل، واکاوی و فاصلهگذاری با گفتمانِمسلط بر تاریخِ توده، به دنبال شناخت و توصیفِ سازوکارهایی بود که به تحمیق و انقیاد توده مردم پرداخته و به اقتدار بیشتر نظام های سلطه منجر میگردند.
- دررابطه با نقش روشنفکر و منتقد، میشل فوکو اینچنین یاد میکند که: «کار روشنفکر این نیست که ارادهی سیاسیِ دیگران را شکل دهد، بلکه کارِ روشنفکری این است که از رهگذرِ تحلیلهایی که در عرصههایِ خاصِّ خود انجام میدهد، امور بدیهی و مسلم را از نو موردِ پرسش و مطالعه قرار دهد، قاعدهها و شیوههایِ عمل و اندیشیدن را متزلزل کند؛ آشناییهایِ پذیرفته شده را بزداید، قاعدهها و نهادها را از نو ارزیابی کند؛ و بر مبنای همین "دوباره مسئله کردن" در شکل گیریِ ارادهی سیاسی شهروندان شرکت کند»(فوکو، 1387)؛ این همان روش تفکر و نقد فرهنگی هست که به "تبارشناسی" معروف شده است.
- "تبارشناسی"؛ آشکارکنندهی اختلاف ها و پراکندگی ها در پشتِ یکسانی و ذاتی بودنِ مصنوعیِ خاستگاه های نظام سلطه است، تبارشناسی نشان میدهد که توتالیتاریسم برایِ پنهان کردنِ خطاها و ضعفها و گسستهایِ معرفتیِ خود، چگونه با ذاتی و بنیادی انگاشتن و القاء کردنِ ریشههای خود به مثابهی یک حقیقتِ جهانشمول و همواره زنده، توده را تبدیل به اجزا و ابزارهایی در اختیار ایدئولوژی خود میکند. درکِ و فهم از این سلطهی ایدئولوژیک؛ همان کار روشنفکری هست که می توان در وضعیت های اضطراری و پیچیده به آن دست زد و قلبِ تداومبخشِ سلطه را مورد نقد درونی قرار داد.
- در کنار حوزه ی تبارشناسی، می توان با نقد و موردِ پرسش قرار دادنِ «زندگیِ روزمرهی» توده، امکان یافت که در تمامِ حوزههای زندگی توده رسوخ کرد و به مطالعهی گزارهها و احکامِ متداول و روزمره قدرت / حقیقت / ایدئولوژی نظامهایِ سلطه پرداخت، روشِی که در «مطالعاتِ فرهنگی» به کار میآید؛ آن چنان که به مطالعه ی گزارههایِ گفتمانِ مسلط بر شیوه و الگویِ زیست روزمرهی توده می پردازد. با رفتن به لایه های زیرین فرهنگ جاری و امروزین توده، آن گزاره های دربندکننده و منقادکننده ی تفکر توده را مورد شناخت و تفسیر قرار داده و ازهمین رو نیز با شناخت همه جانبه از این قید و بندهای ایدئولوژیک، کار روشنفکری می تواند در امکان رهایی توده، به آگاهی بخشی بپردازد.
«روشنفکری وضعیتی برون موضعی است، یعنی روشنفکر از موضع خود بیرون می آید و توان آن را دارد که از یک فرهنگ به فرهنگی دیگر سفر کند و آن گاه از آن فرهنگ، عناصری را که می خواهد برداشت نماید سپس آن را به درون جغرافیای هویتی خویش منتقل نماید.» (جهانبگلو، 1386)
- ازدرونِ کار روشنفکری که مبتنی بر "تبارشناسی" و "مطالعاتِ فرهنگی" باشد، توده به شناختی از خویشتن دست می یابند که به آن¬ها امکان شناخت از دیگری و "درک حضور دیگری"(مختاری، 1379) را نیز می بخشد. توده دیگر درخود بسنده نیست و در خود دربند نمی ماند، به گفتگو و دیالوگ با جهانِ دیگری می پردازد و عقلانیتِ دیالوگ محور را برای زیست خود برمی گزیند و از جهانِ خود به جهانِ دیگری پل می زند. او به "مدارا" و "صلح" می اندیشد و ازهمین رو توده، خود می تواند از پسِ خروارها توهم و خشونتِ توهم زا، به گفتگو سربرآورد و داشته ها و میراث تاریخی خودش را با دیگران به اشتراک بنهد، میراث تاریخی و فرهنگی ای که سرمایه ی اجتماعی و فرهنگی هر ملتی محسوب می شود.
- توده به واسطهی آموزه و احکامِ گفتمانِ مسلط بر زندگیِ روزمرهاش، به سمتِ یکسانی ـ همسانی پیش میرود و تفاوت-ها و تمایزها را ازیاد می برد، چنان که همواره دربند و منقاد معرفت / حقیقتِ نظامِ سلطه میشوند. به نظر میرسد نشانه رفتنِ «قلبهایِ سلطه» جز در پرتوی تبارشناسیِ گفتمانِ حاکم بر جوامع و همچنین مطالعهی فرهنگیِ زیست انسانها در نظامِ مقتدر، بیاثر و چه بسا در خطرناک زندگی کردن باشد. باید به نقد و واکاویِ آن ساز و کارهایی پرداخت که به بازتولیدِ استبداد در هر شکلی از آن در جوامع مشغولاند. همواره، شناخت از چگونگیِ عملکردِ تحمیقسازِ گفتمانهایِ مسلط، خود، مجراهایِ مقاومت را در زندگیِروزمرهی مردم به طورِ خلاقانهای میآفریند یا بازآفرینی می کند، بدونِ اینکه کسی از برجِ عاجِ خود به نسخه پیچیدن دچار شود، در این مقاومتِ خلاقانه، هر فردی یک روشنفکر است و اینجاست که دیگر، انقلابهایِ بزرگ و جهانشمول برای رهاییِهمهی انسانها، از معنا تهی میشوند.
- از درون تاریخ و فرهنگ؛ یعنی همان چیزها و مولفه هایی که می توانند توده ها را دربند و زندانی توهم خویش سازد، می توان با آگاهی و شناخت از آن، راه رهایی و آزادی و مدارا را نیز از درونش جستجو نمود. این کارکرد دوگانه یا چندگانه، نشانه¬ای از پیچیده بودن امر فرهنگی توده است که در نظام های ایدئولوژیک بر آن سویی از فرهنگِ توده اتکا می شود که توده را بیشتر در توهم فرو برد و هرگونه امکان گفتگو و مدارا را با دیگری از بین ببرد؛ آن گونه که در تاریخ فاشیسم، نازیسم، طالبانیسم و... مشاهده شد.
- "کار روشنفکری" ازهمین شناخت و فهم و ادراک فرهنگ و تاریخ توده، سرچشمه می گیرد و از درون این شناخت به سوی "درک حضور دیگری" رفتن و "تمرین مدارا"(مختاری، 1379) کردن، می تواند عرصه ی عمومی و جامعه ی مدنی را مهیا و آماده ی آزادگی و رهایی توده از بند سلطه ی ایدئولوژیک نماید.
منابع:
احمدی، بابک(1388) کار روشنفکری، تهران؛ مرکز.
احمدی، بابک(1388) کار روشنفکری، تهران؛ مرکز.
جهانبگلو، رامین(1386) موج چهارم، تهران؛ مرکز.
فوکو، میشل(1387) ایران؛ روح یک جهان بی روح، ترجمه نیکو سرخوش و...، تهران؛ نی.
مختاری، محمد(1379) تمرین مدارا، تهران؛ توس.
مختاری، محمد(1379) درک حضور دیگری، تهران؛ توس.
منتشرشده در هفته نامه نصیربوشهر برای زمستان1390
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر