شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۹۱

"دیالوگ های ناتمام" / اسماعیل حسام مقدم

دیالوگهای ناتمام / اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی درباب زمانه و زمینه ی ابزورد





 
انسانِ قرنِ بیستم در درونِ آگاهی های ازهم متلاشی شده ای به سر می برد که گفتگوهای اش، او را به سوی تنوع معناهای متعدد رهنمون کرده و ازهمین رهگذر، دیالوگ های اش حاوی معناگریزی ها و شکستن تک  گفتارها(مونولوگ) شده است. گویا به دنبال یک خطِ سیرِ واحد گشتن در ارتباط ها و تعامل ها و همچنین به سطح آمدن گفتمان ها، هنرمند و نویسنده را دیگر به سوی ایدئولوژی سازی و پیام های اخلاقی رهنمون نمی سازد، او برای خود هدفی مقدس دنبال نمی کند که دیگر فراروایت ها و قاعده های سخت، همگی دود شده اند و به هوا رفته اند، آثار هنری از جمله در هنرهای دراماتیک از اصول و منطق کلامی هم بسته ای پیروی نمی کنند و روایت های اش پیش بینی ناپذیر و دگرگون کننده است؛ همچون انسانی گیج و مبهوت از رنجِ هستی.

اوژن یونسکو از این دیالوگ های معناباخته(absurd) این چنین تعریفی به دست می دهد: «تئاتر معناباخته؛ تئاتری چند مضمون، ضد ایدئولوژی، ضد رئالیست – سوسیال، ضد روان شناسی، ضد بورژوازی است. تئاتر ابزود، احیای تئاتر آزاد است. آزاد یعنی رهاشده یعنی بدون موضع گیری ایدئولوژیک: ابزود تنها تئاتری هست که قادر است به دقت، بدیهیات پنهان و فراموش شده در زندگی روزمره را آشکار سازد.» در ورای این صحنه ها، تماشاگر یا خواننده با دلهره ها و نگرانی های زمان خود روبه رو می شود. انسانی که در عصر مدرن زندگی می کند با شک و تردیدهایی دست به گریبان است که دیگر، نمایشنامه های کلاسیک و سنتی قادر به بازگو کردن آن رنج جانکاه نیستند. تئاتر با تصویر کردن این احساس ناامنی و اضطراب حاکم بر دنیای جدید، بازتابی می شود از واقعیات پیچیده و متناقض "انسان مدرن". درونمایه ی این گونه نمایشنامه ها نشان دهنده ی شکست ارزش های عقلایی، اومانسیتی و ماورایی هست. ساختار و دیالوگ ها، گاهی آن چنان غیر منطقی هستند که به یاوه گویی می گرایند. شخصیت ها دراین نوع بازنمایی، نمی دانند کیستند و در این دنیا به چه کار می آیند. بدین گونه است که مفهوم "قهرمان" مرسوم در ادبیات و نمایشنامه های کلاسیک، کم کم ازبین می رود و جای خود را به ضد قهرمان های بی چیز می دهد. دیگر جایی برای قهرمان پهلوانان و پدرخوانده ها باقی نمی ماند، در دنیای این دیالوگ ها و نقش ها، همه چیز مضحک، بی معنا و فکاهی است. ارتباطی بین انسان ها نیست، مکالمات ابزود در واقع تک گویی و مونولوگ هایی درعینِ گفتگو و دیالوگ هستند، گفتگوها و ارتباطات انسان چنان بی محتوی و قراردادی هست که او صرفن حرف می زند تا احساس زنده بودن کند وخودرا از قید معناها گریزان ببیند. بطور مثال درمجموعه نمایشنامه های کوتاه ژان میشل ریب با عنوان "تئاتر بی حیوان"؛ نمایشنامه ای وجود دارد که در آن پدری که نام دخترش را به خاطر نمی آورد، دلایلی مضحک و بی سروته ای برای اثبات نظریات خود می آورد. دراین نمایش ها مکالمات و موقعیت های زندگی و گفتگوهای روزمره انسان ها را در این روزگار منعکس می کند که تا چه اندازه پوچ و بی چیز هست. تئاتر ابزود چون گزارشی مستند که از زندگی هر روزه ی انسان مدرن، بدان سان که خواننده یا تماشاگر، خود و اطرافیانش را در این صحنه ها بازمی یابد و از بی معنایی و مضحک بودنِ وضعیتِ خود به خنده می افتد، خنده ای گروتسک وار؛ آن چنان  خنده ای که غمی و رنجی عظیم را در خود نهان کرده است.

در مطالعه ای تاریخی درمی یابیم، تئاتر ابزورد(بی چیز) حاصل صرفن قرن بیستم نیست، بلکه زاده ی جهان های درحال گذار و بحران زده ای هستند که هنوز به ثبات نرسیده اند. ثباتی از نوع گفتمان های جاری اجتماع و فرهنگ. مثلن در قرون سطی به دلیل ساختار جزم و جمود کلیسایی حاکم، هرگز شاهد این  گونه روایت ها نیستیم، اما در دوران نوزایی(رنسانس) اروپا، شاهد به هم ریختن پارادایم ها و سنت های سخت و جمودی هستیم که دیگر تسلطی بر سانسور و ممیزی سطوح متعدد زیستی و جهان های تفکری متفاوت را ندارد(مثلن "دن کیشوت" اثر سروانتس، مظهر ازدست رفتن جهان کامل، منظم و منجسمی هست که دن کیشوت را در فقدان آن احساس انسجام، به مبارزه با آسیاب های بادی راهی می کند) یا مثلن پس از انقلاب کبیرفرانسه(1789 م) و شکست روحی و روانی بعد از آن، شاهد فضایی مملو از سرخوردگی و سردرگمی نسل پس از انقلاب هستیم که رومانتیسیسم با دل گرفتگی، یاس و کسالت آمیخته می شود ومجددن فضایی خاکستری را پدید می آورد که امکان تردید درباره ی "سبکی تحمل ناپذیر هستی" خود را برای آن ها مهیا می آورد و در ادامه، قرن بیستم با جنگ های متوالی و فرضیات جدیدش، انسان و معناهای زیست جهانش را متزلزل می کند. اندیشه های معنوی و اجتماعی را درهم می ریزد. زیگموندفروید با کشف ضمیر ناخودآگاه، پرسش های جدیدی مطرح می کند و درباره انسان و هستی اش درجهان، چون و چرا می کند. ادبیات بی چیز و انسان درحال گذار، انسان مختلط، انسان افسوس زدا شده و باز افسون زده شده، این چنین است که خود را در برابر رازها و رنج های هستی، خود را با ترس ها و تردیدهایش تنها می یابد و از این حیث است که تئاتر ابزورد در این فضا (پس از جنگ جهانی دوم) مجددن نشو و نما می گیرد، آن چنان که "ولادیمیر" و "استراگون" در نمایشنامه ی "درانتظارگودو" اثر ساموئل بکت؛ چنان در لایه های درهم  پیچیده ی هستیِ منتظرشان، گرفتار آمده اند که هر روز را در بیرون از شهر به انتظار کسی یا چیزی ایستاده اند که خود می دانند که هرگز نخواهد آمد.



تئاتر معناباخته و بی چیز؛ در بستر و شرایط خاصی رشد می کند که این، ما را به سوی درکِ بهترِ هویتِ چندگانه و متکثر آن نزدیکتر می کند. شاید با مطالعه تاریخی ای که در این باب شد، بتوان جایگاهی برای نگاه درهم شکسته و ازهم پاشیده ای که از فضای تئاتر ابزورد برمی آید، را برای دوران کنونی جامعه متصور شد. شاید ضرورت نگاشتن این مطلب دقیقن همین جا باشد. این جاکه وضعیت زیست¬جهان اش درحالتی از فقدان و کمبود و در گذاربودگی مواجه شده، آن چنان که وضعیتِ "عدمِ درکِ حضوردیگری" و ناچیزانگاشتن "زیستِ دیگری"؛ اعم از انسان ها، حیوانات، جنگل ها، دریاها و... همگی در ایجاد این چنین وضعیت بحرانی و موقعیتِ اضطراری ای موثر بوده اند. تئاتر ابزورد(بی چیز) نیز به دلیل هم نفسی با مخاطبِ سرگشته ی خود، ظرفیت انتقال و والایش(sublimation) دلهره های آدمی را درین موقعیتِ اضطراری، همواره در خود بازآفرینی کرده و می کند.

منابع و مآخذ:
اسلین، مارتین (1388) تئاتر ابزورد، ترجمه ی مهتاب کلانتری و منصوره وفایی، تهران: آمه.
بکت، ساموئل (1388) آخربازی و درانتظارگودو، ترجمه ی بهروز حاجی محمدی، تهران: ققنوس.
حسینی، روزبه (1389) این سه تسخیرناپذیر؛ ساموئل بکت، اوژن یونسکو و ادوارد آلبی، تهران: قطره.
رابرتس، جیمز (1389) بکت و تئاترمعناباختگی، ترجمه ی حسین پاینده، تهران: فرهنگ جاوید.
فرهادپور، مراد (1389) ایده نمایش؛ مقالاتی درباره تئاتر، تهران: هرمس.


عنوان مقاله، نام نمایشنامه ای از آنتونیو تابوکی می باشد.

هیچ نظری موجود نیست: