چهارشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۹

ضرورت پیچیدگی و آزادگی / اسماعیل حسام مقدم

ضرورت پیچیدگی و آزادگی / اسماعیل حسام مقدم
مطالعات فرهنگی درباب جنبش دانشجویی


جنبش دانشجویی همچون همان شمع در این تابلو ست که به شدت پیچیده به نظر می رسد
اثری از پابلو پیکاسو


یک. این که همه چیز همین طور که هست پیش می رود، همین فاجعه است. (والتر بنیامین)


دو. جنبش دانشجویی در طول زمان سپری شده ی خویش، همواره همچون سایر ساختارهای فرهنگ و جامعه ، در پست و بلندی قرار گرفته و همواره به مسیر پیش روی اش چشم دوخته ، تمام این سال ها به رویاهای اش برای آزادی و رهایی اندیشیده است و باز هم در حال اندیشیدن است. جنبش دانشجویی همواره در آستانه بوده گی را تجربه کرده ولی هیچ گاه میهمان آزادی و رهایی نشده است. از همین جاست که زبان جنبش دانشجویی نیز به زعم ژولیا کریستوا؛ روانکاو فرانسوی، در آستانه ی خیال و واقعیت قرار می گیرد. جنبش دانشجویی همسایه است، در آستانه گی ورود است اما کاملن وارد نشده، کاملن میهمان نیست. شاید بساط پذیرایی را همان جلوی درب حیاط پهن کنند. اما اینجا هم باز به زعم کریستوا، این زبان جنبش، وجهی از پیچیدگی را با هستی همسایه بوده گی اش با خود حمل می کند که به آسانی تن به ساده شده گی نمی دهد، زبانی آزاد و رها که همواره ترکیب های خاص خود را در فضای فرهنگ می آفریند و وقتی به سخن گفتن می ایستد، همواره به صدایی برای خاموش شده گان مبدل می شود.(ایده ی این تامل را از مقاله "زبان همسایگی مطالعات فرهنگی" اثر دکتر عباس کاظمی گرفته ام.)


سه. وقتی که آدمی بی وطن می شود، تنها موطن اش نوشتن می شود... (تئودور آدورنو)



چهار: همواره با حضور در ساحت پیچیده ی آکادمی، جنبش دانشجویی نیز هستی ای پیچیده یافته، آن چنان که همواره تبعیدیان غریبی بوده اند که جایی برای بیان پیچیدگی هستی اشان نیابند، دانشگاه به آنان زبانی بخشیده تا از مهاجربودگی هستی اشان در آن فرهنگ و جامعه سخن بگویند و یا به زعم فرانتس کافکا؛ داستان نویس چک، "به بیرون پریدن از صف مردگان(استعاره از نوشتن) " اقدام کنند. در فرهنگی که تفکرش همواره در گفتارها شکل می گرفته، آنان که به نوشتن روی آورند، مهاجرینی هستند که تبعید خواهند شد و موطنی جز نوشتار ندارند، آن جا که به زعم ژاک دریدا؛ فیلسوف فرانسوی، نوشتار را امکانی برای ابراز وجود همه ی آن کسانی می داند که هیچ گاه موطنی نداشته اند و همواره در آستانه گی درب وطن متوقف شده اند، آنانی که همواره خاموش بوده اند و تریبونی برای سخن و ابراز کردن نداشته اند. جنبش دانشجویی دقیقن به خاطر همین که سنت نوشتار را در فرهنگی که هیچ گاه حاضر نبوده آثار خود را امضا کند و فرهنگی نوشتاری در تفکر برجای بگذارد، و دقیقن به همین خاطر، بی موطن می ماند مانند همه ی مهاجرین زمین، همه ی انسان های پراکنده شده ای که از حول کتابخانه ی بابل، رانده شدند، اسطوره ی مهاجرت و از هم پاشیده گی ای که همچنان همراه انسان امروزین هم هست. دریدا دقیقن از هم پاشی واژگان را از همین خاطره ی ازلی – اساطیری وام می گیرد، جنبش دانشجویی هم با زبان در آستانه اش، با پیچیدگی درونی اش، با بیرون پریدن از صف اش، با نوشتارش، وطن اش را یافته و از همسایه گی به درون آمده است.



پنج: برخلاف مطبوعات، فلسفه(تفکر پیچیده) برای کشتارهای توده ای عظیم اهمیت بیشتری قایل نیست تا برای امحای معدودی پناهنده... ذوق فلسفه با چیزهای گنده بیگانه است. (ماکس هورکهایمر)


شش: جنبش دانشجویی که در ساحت پیچیده ی تفکر انتقادی، به موطن خویش؛ به نوشتن میل کرده باشد، همواره خود را در رویاهایی خرد و کوچک رها می بیند تا به همه ی آن کسانی بیاندیشد که نادیده انگاشته شده اند در رویاهای بزرگان و پدران زمین. جنبش دانشجویی در قامت اندیشه ای ژرف به همه ی آن "مغضوبین زمین"به زعم فرانتس فانون؛ روشنفکر الجزایری، به مثابه ی پناهندگان و "دیگری" هایی که هیچ گاه به حساب نیامده اند، متذکر می شود. در ساحت آزاده ی خود به روزمره گی آن انسان هایی می پردازد که در نظم مسلط، نه زبانی برای بیان شدن دارند و نه دستی برای نوشتن. تنها امکان رهایی و آزاده گی، دوری از جهانشمول بوده گی ست و از همین رهگذر، اندیشه خود را در فهم و تفسیر گروه های متفاوط و خاص، پرتاب کردن. به زعم میشل فوکو؛ فیلسوف فرانسوی، که می نویسد:"نقشِ روشنفکر(تفکر پیچیده) این نیست که به دیگران بگوید چه باید بکنند. روشنفکر به چه حقی می‌تواند چنین کند؟ ‌و به یاد آورید تمامِ آن پیش‌گویی‌ها، نویدها، حکم‌ها و برنامه‌هایی که روشنفکران در دو سده‌ی گذشته بیان کردند و اکنون اثرها و نتیجه‌های‌شان را می‌بینیم." ، جنبش دانشجویی هم که به عمق و پیچیده گی تفکر راه یافته باشد، از اتوپیاسازی و رویاهای دور از دست دوری می کند و به فهم آن عارضه ای در روزمره گی مسلط می پردازد که به انقیاد انسان ایستاده است. دربند شده گی تفکر در رویاها و خیالبافی ها، متفکر را به آن ایده آلیسمی می کشاند که همواره در پشت خود، نظام فاشیسمی را پنهان کرده است.


هفت: هر کلان روایتی، در درون خود، فاشیسم را می پروراند. (ژیل دلوز)


شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۹

نقد زندگی روزمره / اسماعیل حسام مقدم

" نقدِ زندگیِ روزمره " / اسماعیل حسام مقدم
مطالعاتِ فرهنگی در بابِ زندگیِ روزمره


اثری از رنه مگریت
faramarznassiri.persiangig.com




«... یه چیزِ وحشتناکی اینجا وجود داره! چیزی که همیشه حضورشو میشه حس کرد. اما من هیچوقت نتونستم بفهم اون چیه. این و اون، دوستام، همکارام... چرا دیدنِ اونا هر روز صبح منو اینقده غمگین می کنه؟ درست مثه مترو؛ هر روز همون آدمها که سوار می شن و هر روز همون آدمها که پیاده می شن، و همه ی اون چیزهایی که اتفاق می افته، برایِ اینه که اونا رو فقط پیرتر کنه... گاهی عجیب ترس برم می داره؛ مثلِ همه مون تو این دنیا، انگار همه مون تویِ اتاقِ بزرگی، یه نفس به این سو و اون سو می ریم، از دیواری به دیوار دیگه و باز همون حرکت، و بدونِ پایانی! بدونِ هیچ پایانی!»


پاره ای از دیالوگِ " ویلی لومان "؛ شخصیتِ اصلیِ نمایشنامه ی «مرگِ دستفروش» اثرِ آرتورمیلر؛ نمایشنامه نویسِ آمریکایی را خواندیم که التهاب و اضطرابِ انسانِ معاصر را در خود به تصویر کشیده بود، به جایِ اینکه " ویلی " تصویرهایِ ذهنی و آفرینشِ پدیده ها را به عنوانِ یک ابژه در اختیار گیرد و هدایت نماید، این سیستم و پدیده ها هستند که او را دستخوشِ تغییر و دگردیسیِ عظیمی می کنند و بر او سیطره می یابند. همین ما، خودمان، من و تو، نقش هایی را هم در زندگیِ خود به عنوانِ یک فرد، یک جزء و یک سیاهی لشگر برایِ سیستم می پذیریم و ایفا می کنیم، که هیچ وقت شاید تصوّرش را حتی نکرده باشیم، ما جزئی از تاس بازیِ سیستمِ مُسلط می شویم و در لوایِ مُهندسی اجتماعی حاکم بر کنش هایِ اجتماعی، نقشی را برایِ امان تعریف می کنند و ما گویا از روی استیلایِ بهنجار و نُرمال شدن، باید آن را پذیرا باشیم و با تمامِ وجود و تعهد، سال هایی از عمرمان را به جانشینی برایِ عُمرِ سازمان ها و نهادها مُبَدل نمائیم و بَعد از سال ها، بَعد از بازنشستگی، بَعد ازعدمِ کارایی، بَعد از کهولت و ناکارآمدیِ، کِناری گُذارده شویم و کِرامتِ انسانی ای که دیگر نیست و معنایِ انسانی ای هم که دیگر در ما نیست، حتا پُرسشی را از سویِ سیستمِ مُسلط بَر نمی انگیزد و یادی از آن به جای نخواهد ماند، باید تا پایانِ پرده در انتظار، وَقت را تلف کنیم.


چشمانم را برای لحظه ای می بندم، نفسی عمیق می کشم، به کودکانی می اندیشم که می خواهند جهان را فتح کنند آنچنان که در نقاشی هاشان آن را با آزادی کامل تصویر می کنند و آنگاه در ورطه ی الگوهای استانداردیزه و پاستوریزه ی تربیت حاکم، چگونه راضی به یک سیاهی لشگر شدن، خواهند شد که گرته ای از آن رؤیا را حتی در زندگی اشان دیگر نخواهند توانست دریافت کرد؟ رؤیایی که به دنبال نقشی می گردد که از آنِ خلاقیت خودش باشد، نقشی که جایگاه اش را در صحنه ی نمایش، خودش کارگردانی کند و خودش نویسنده ی آفرینش گر آن باشد، اما همه ی ما در انقیاد تکرار ملالت بار زندگی روزمره امان گرفتار می شویم آنچنان که حتی رویاهای مان نیز از آن ما دگر نیستند. آنجا که " ویلی لومان "؛ شخصیت اصلی نمایشنامه «مرگ دستفروش»، در جایی از دیالوگ های اش چنین می گوید: «چقدر زیباست که آدم گردش فصل ها رو ببینه، زیبایی الآن اینجاست و به آسمون واقعی تابستون؛ و ابر سپید کوچکی که در حال عبوره. من اومدن پائیز رو حس می کنم؛ و ریزش برگ ها رو در روزهای خاکستری؛ آدم باید همیشه یه آسمون واسه تماشا داشته باشه...» به نظر شما " ویلی لومان "؛ کسی که به گفته ی نویسنده نمایشنامه «بر نیروهای زندگی نظارت و اختیاری ندارد.» و کسی که تنها وقتی مطرح است که سود می رساند و سپس در خلأ رها می شود، هرگز می تواند یک «آسمون واسه تماشا» داشته باشد؟! او سوژه ی برساخت شده فرهنگ مسلط شده و راه رهایی ای برای او دیگر متصور نیست.

« محبوس شدن در ساز و کارهای زندگی روزمره ی مدرن و نشانه های مسلط اش، به زعم "هانری لوفور"؛ فیلسوف فرانسوی، به وضوح نوعی " بیگانگی " را در نسبت سوژه (فرد)ی برساخت شده ی فرهنگ مسلط با دنیای ذهنی و اتوپیایی اش صورتبندی می کند که در نهایت این سوژه ی بیگانه شده و مسخ شده است که قربانی می شود. اما نقد زندگی روزمره، می تواند به زعم لوفور، هنر زندگی کردن و هنر زندگی به مثابه ی پایان دادن به بیگانگی را در سوژه ببالد و بیافریند.» نقد ملال آوری زندگی روزمره، تکراری بودن اش و همسان کننده گی اش، چه بسا تنها راه رهایی را برای رستگاری و آزادی سوژه در پیش روی اش قرار دهد. لحظه و برهه ای که سوژه به تفکر و نقد درباب ملال آوری و تکراری بودن زندگی هر روزه اش بپردازد، شاید همان لحظه ی آغازین دگرگونی و رهایی اش از روزمره گی باشد. وقفه ای و سکته ای در یکنواختی زندگی روزمره اش رخ می دهد که نوعی دستکاری کردن روند بی امان و لایتغیر کارها و وظایف روتین اش هست. باید لحظه ای ایستاد، میخکوب شد و به تفکر فرو رفت تا جایی که لحظه ای برای نقد کردن و مقاومت کردن در برابر نظم نمادین فرهنگ را رقم زد. همین جاست که تابلوی نقاشی فوق، که اثری از " رنه مگریت "؛ نقاش فرانسوی ست، همین ایده را به فرا روی مان می آورد که باید ایستاد و زندگی روزمره را میخکوب کرد تا لحظه ی مواجه شدن با عریانی امور " واقعی " زندگی روزمره را بی واسطه فهمید و چه جالب اینکه عنوان این اثر هم " زمان میخکوب شده " است. لحظه ای که فکر کردن می آغازد؛ لحظه ای که عقربه های ساعت خوابشان می برد و در همین مرزهای خواب آلودگی ست که امکان نقد به دست داده می شود.

زندگی روزمره ای که ناگاه در میانه ی تکرار ملال آورش قیچی می خورد و از حرکت می ایستد، چقدر شبیه همان لحظه ی پایانی تئاتر است، آنجا که همه چیز فیکس و ثابت می شود و " ویلی " تئاتر ما، خودش ابتدا جا می خورد و سپس تماشاچی را هم به عارضه ی جاخوردن وا می دارد؛ لحظه ای که همه ی چیزهای تکراری، میخکوب می شوند؛ چه بسا همان لحظه ی تفکر، نقد و شاید هم رهایی اش باشد.


*یادداشت:

عنوان مقاله برگرفته از نام اثر سه جلدی ای از هانری لوفور می باشد.


منابع:

لوفور، هانری(1388) تروریسم و زندگی روزمره، ترجمه امیرهوشنگ افتخاری راد، تهران: گام نو.

میلر، آرتور(1384) مرگ دستفروش، ترجمه علی اکبرعلیزاد، تهران: قطره.
بوذری، رحمان(1389) زندگی روزمره و تفکر، فصلنامه سینما و ادبیات، سال هفتم، شماره بیست و پنجم.

منتشرشده در هفته نامه محلی "نسیم جنوب" در فروردین 91




 

دوشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۹

شعر به مثابه ی تروما / اسماعیل حسام مقدم

شعر به مثابه ی تروما / اسماعیل حسام مقدم
مطالعاتِ فرهنگی در بابِ شعرِ زری شاه حسینی (رویکرد روانکاوانه ی کریستوا و لاکان)



اثری از رنه ماگریت


این نوشتارِ کلاژگونه با تکیه بر اشعار زری شاه حسینی؛ شاعر جنوبی با مجموعه شعرِ «کلو گری» و مجموعه ی در دستِ انتشار «پری خانه تاریک»، به مثابه ی شاعری با «گفتمان ـ زبان» دگر اندیشانه، می باشد. من نیز در تحلیل فرهنگی ـ ادبی ای که در ذیل می آید با ارایه منظرِ بینا رشته ای مطالعات فرهنگی (رویکرد روانکاوانه ی ژاک لاکان و ژولیا کریستوا) ، به تحلیل و نقد متن این شاعر زن نشسته ام تا با ارایه مطالعه ی جدیدی در باب تفسیر چگونگی «برساختِ معنا» در نوشتار زنانه ی زری شاه حسینی، به تحلیل و تفسیر ِ نگاه ِ خیره ی آن بپردازم.
***
«دنباله ی هم نیستند کوه ها/ وصل نیستند به هم صحنه ها/ چشم سوم ام به کوری چشم اول و دوم/ هنوز کورتر/ روزی حلقه ای را درآوردم/ یک روز دور / که حلقه ای از دستی/ اباطیل و اسرائیلیاتِ نچسبیده/ آیه در اصل/ چنین باشیدن گرفته/ در روان پاشیده...» (بخش ابتدایی قطعه ی «پری خانه تاریک» اثر زری شاه حسینی)
***
نقد و تحلیلِ من در این یادداشت ناظر بر سه وجه مطالعات فرهنگی(1)، شعر «زری شاه حسینی» و روانکاوی (2) می باشد که هر سه به زعمِ من دارای وجوهی تروماتیک (3) و بحران آفرین در نظم نمادینِ(4) فرهنگ (متناظر با حوزه ی بینارشته ای مطالعاتِ فرهنگی)، زبان (5) ( همانطور که به طور اعم در شعر و به طور اخص در شعر زری شاه حسینی مواجه می شویم) و سوژه (6) (متناظر با مطالعات صورت گرفته در روانکاوی لاکانی ـ فرویدی) می باشد. البته که شعرِ زری شاه حسینی به گونه ای مصداقی ست که به زعمِ من، تواناییِ صدا دار کردن (7) حوزه هایِ بی صدا (که در مطالعات فرهنگی مورد کنکاش قرار می گیرند)، ایجادِ شکاف و حفره در وجه نمادینِ زبان (که در مطالعات ِ کریستوایی زبان موردِ نظر قرار می گیرد) و شکل بخشیدن به بازی ِ تروماتیک در ساحتِ زبانی ـ ناخودآگاه ِ(8) سوژه (که در مطالعات ِ لاکانی درباره ی سوژه بودگی و مقاومت (9) از درونِ امرِ نمادین مورد تحلیل قرار می گیرد) را دارا می باشد. این مطالعه ِ تریلوژیک در بابِ شعر که به مثابه ی امرِ تروماتیک، از امکانی برای رهایی ِ (10) سوژه ـ زبان در جهانِ انقیادها (11) سخن می گوید، شعرِ «زری شاه حسینی» را به گونه ای از همین بازی ِ رهایی بخش متصور می شود که تواناییِ «انقلاب در زبان»را به زعمِ کریستوا(12)، «تروما در وجه نمادینِ فرهنگ» به زعم ِ لاکان (13) و «مقاومت و رهاییِ خرده فرهنگ(14) » در مطالعاتِ فرهنگی را در خود می آفریند یا باز آفرینی می کند.
***
«... من با یک فوت بی دردسر / دو هزار پری باطل بیکار را/ فردا صبح می ریزم آنجا/ یا/ مَلَکِ آدم زده هم کم نیست/ می خواهم کار منشی یکسره شود/ از فردای همین صبح/ منتظر باش/...» (بخش بعدی قطعه «پری خانه ی تاریک» اثر زری شاه حسینی)
***
نقد و تحلیل در مطالعاتِ فرهنگیِ معاصر، ناظر بر متن (15) و مصرف کننده (16) شده و از تحلیل ِ مولف (17) گذر کرده، لذا در یادداشتِ اخیر، متن ِ اشعار و آن نوع برخوردِ مصرفی ای که با آن می شود مدّ نظر است و با داشتن مفروضاتِ مطالعاتِ فرهنگی، به نوعی در برهه ی مصرف نیز «معنا» تولید می شود و متن از یگانگی به در می آید و به نوعی دچارِ بینامتنیت (18) می شود، از همین رهگذر این یادداشت، شکلی کولاژگونه (19) به مثابه ی فرم و صورتی برای تحلیل شعر و سبکِ شعری زری به خود گرفت و در ساختارِ خود؛ کولاژها و تابلوهایی از شعر ِ ایشان را مونتاژ (20) کرده است همان طور که شعر زری نیز بریکولاژ گونه است. به نوعی از همین رهگذر، مطالعاتِ فرهنگی با زبانی که به همسایگی، متکثر بودگی و کنار هم بودگی تنه می زند، شکلی از نقدِ فرهنگی را از صورت و گفتمانِ متن، مصرف، مناسک (21)، مقاومت و ... را صورت بندی (22) می کند که در خود به نوعی علیه امرِ نمادین جبهه گرفته و به واکاوی خشونتِ نمادینِ فرهنگ ِ مُسلط می پردازد و زبانی را هویت می بخشد که در مقابلِ قدرت های دراز دامنِ پدر سالارانه اعلامِ ایستادگی می کند و به نوعی از هر گونه تادیب و خود کنترلی (23) ای (به زعم میشل فوکو (24)) فرا می رود.

شعرِ زری همچون همان کنشی که از مطالعاتِ فرهنگی سر می زند، می تواند در میانه ی خودآگاه (25) و ناخودآگاه ِ سوژه ی مصرف کننده حرکت کند و به نوعی به تولیدِ معنایی دست بزند که هیچگاه وجه مُسلط و همسان کننده ی امرِ نمادین، اجازه ی باشیدن (26) را به آن نداده است. زباِنِ این دو (مطالعاتِ فرهنگی و اشعارِ زری) زبانِ عُریانی هاست، زبانِ اِفشایِ تناقض (27) هایِ درونیِ امرِ نمادین ست، زبانی که هر دو وجه را به شکلی از همزیستی ِ امورِ متکثرِ فرهنگی که همواره مُنقاد نظامِ مُستعمره ساز (به زعمِ یورگن هابرماس (28) بوده اند، رهنمون می شود. مطالعاتِ فرهنگی در صورت بندیِ مقاومتی دخیل می شود که رهایی را در مقابله با همه ی وجوهِ پدرسالارانه یِ فرهنگِ مُسلط، به امری دست یافتنی برای سوژه هایی در حال ِ مبارزه بدل می کند، هر چند که این سوژه ها به زعم لاکان خط خورده و پاره پاره باشند، آن چنان که هیچ راهِ رهایی ای برای اشان متصور نباشد.
***
«... که از تلویزیونِ تو/ صحنه های عجیبی پخش شود/ صحنه ی برف شدنم/ در بندرعباس کره ی ماه/ بعدا فهمیدم که مرغ نبود/یک مارمولک ثپل شکم گرفته بود/ روی این دیس برنجی که اصلا/ برنجی در آن نبود ...» (بخش دیگر قطعه «پری خانه تاریک» اثر زری شاه حسینی»
***
در  فیلم "مخمل آبی" اثر دیوید لینچ (29)؛ فیلمسازِ مستقلِ هالیوودی، نمای دوربین در تیتراژِ فیلم در حالتِ لانگ شات (30) به فریمی کاملا کلوز آپ (31) (بسته) از یک چمن بدل می شود که به حالتی از حادّ واقعیت (32) و واقعیتِ اغراق شده مُبدل می شود که ذراتِ کاملا ریزِ درون چمن را نیز به تصویر می کشد. از همین منظر، روانکاوی لاکانی به جعلِ مفهومی ای اقدام کرد که نه به واقعیت (33) بلکه به امرِ واقع (34) تعبیر شد و به زعمِ لاکان، امرِ واقع؛ همان «امرِ نام ناپذیر» ی ست که امرِ نمادین در اشاره کردن و نام نهادن بر آن، دچارِ تروما می شود و انسجامِ خود را از درون، بر هم خورده می یابد. امری که آنچنان واقعیت را آگراندیسمان شده نمایان می کند که هیچ گونه ساختار یافتگی و نظمِ از پیش تعیین شده ی نُمادینی، توانایی آن را ندارد تا به برساختِ (35) وجوه متکثرِ آن پدیدار و سوژه بپردازد و از همین رهگذر، به زعمِ لاکان، امرِ تروماتیک به نوعی سوژه را خط خورده (سوژه) می کند و مرکزیتِ فالوس (نمادِ آلتِ مردانگی) در نظمِ نمادین را به بازی، شوخی و فراموشی برگزار می کند و به نمادین شدن تن نمی دهد. مرکز و هسته هرگز نمی تواند میزانِ میلِ به بازی را به صفر تقلیل دهد و به طورِ کامل آن را در کنترل ِ خود درآورد.

با این رویکردِ روانکاوانه ی لاکانی، به نظر می رسد نوعی همزیستی بین متن ِ شعرهای زری با امرِ نام ناپذیر یا امرِ واقع برقرار می شود که هیچ گاه به قواعد و قراردادهای فالوس محورِ (36) وجه نمادین ِ «زبان ـ سوژه بودگی» تن در نمی دهد و نوعی بازی را در اطرافِ مرکز و هسته ی کانونیِ فرهنگ که مبتنی بر مردانگی ـ پدرخواندگی ـ استیلای مردانه ست صورتبندی می کند. ساختارِ نمادین شده که از وجوه تصویرین (37) و خیالین عبور کرده و به صورت و فرمی از دوانگاری (38) های تفکر ِ روشنگری (39) (مانند حضور/ غیاب، خوب/ بد، مرد/ زن، سفید/ سیاه و ...) درآمده، نوعی ساختار گرایی (40) نمادین را شاکله بندی می کند که همواره در مقابل ِ هر گونه مقاومت و صدای ناساز و ناکوک و احتمال ِ بازی و پیشامد، ایستادگی و هر شکلی از ناهمسانی را سرکوب می کند، لذا به زعمِ من، صدای ِ ناساز و تروماتیک شعرهای زری، درون ِ این سمفونیِ درونی شده ی نمادین، به شکلی از اشکالِ سیمپتوم (41) (یا نشانگان ِ بیماری و اپیدمی در یک فضا و وجه نمادین) بدل شده و خود را به سطحی از بازی در قواعدِ کاملا هژمونیک «نام پدر» در فرهنگِ تک ساحتی ومونولوگِ ادبیات فارسی، مُبدل ساخته است، هر چند که این مقاومت را در درونِ خود، مجددا به شکلی از بازتولید (42) مردانه ی وجه نمادین متهم می کنند (به زعم فمینیست (43)ها از جمله قرائتِ روانکاوانه ی ژولیا کریستوا) و هیچ گونه امکانِ رهایی را از برای زبانِ شاعرانه ی زنانه مُتصور نمی شوند ولی همچنان در درون ِ خود، امکان هایی را برای «مَفصل بندی(44)» با جنبش های ادبیِ آوانگارد (45) تعریف شده می یابد؛ آنچنان که در متنِ اثرهای زری نمودار گشته است.
***
«... هر ماه / به هر که خون داده ام/ یک روز عاشق ات می شود/ تو از خونم انتقال پیدا کرده ای/ به هستی های متکثر ابدی!/ به لوله های شهری و روستایی مرگ/ زنی که از شیر ظرفشویی نشت کرده/ به کپسول اکسیژن تو...» (بخش دیگر قطعه «پری خانه تاریک» اثر زری شاه حسینی)
***
گر چه صورت بندی ِ تروما در نظمِ نمادینِ فالوس کلام محور، شکلی از مقاومت ِ اثر و متن است ولی کریستوا در «انقلاب در زبانِ شعری» از بحران و رخدادی در ساحت های روانیِ سوژه های لاکانی یاد می کند که امرِ خیالین و امرِ نمادین را به سطحی دیگر از حضور و زبان رهنمون می شود. به زعمِ کریستوا، امرِ خیالین؛ متضمنِ زبانِ رانه (46) ها و سائق (47) های شهوانی و جریاناتِ اروتیک می باشد و امرِ نمادین به نوعی متمدن و سرکوب کننده ی این سائق هاست و به زعمِ او به محض ورود به امرِ نمادین به دلیل شاکله بندی اودیپی (48) وجه نمادین، امرِ خیالین سرکوب شده و به حاشیه رانده می شود. از همین گذرگاه، زبانِ زنانه (49)، بدنِ زنانه، هویتِ زنانه، برساخت شدگیِ زنانه و ... همگی در شکل و صورتی در این سرکوب شدگیِ نمادین قرار می گیرند و به نوعی این درخواست هایِ خیالین به دلیلِ فقدان (50) و عدمِ ارضا، تبدیل به میل (51) می شود، اما کریستوا در این تبیینِ روانکاوانه ی فرویدی ـ لاکانی که مبتنی بر فالوس کلام محوری می باشد، از انقلابی در زبان ـ بدن ـ هویت ـ ... شاعرانه حرف به میان می آورد که برساخت شدگی «زبان ـ سوژه» را در میانه ی وجوه امرِ خیالین و امرِ نمادین قرار می دهد و از مفهومِ بینامتنیت برای «مَفصل بندیِ» این دو ساحت یاد می کند.

این انقلابِ شاعرانه را که کریستوا تفسیر می کند، به نوعی به شکل دهی و آفرینشِ زبان های سرکوب شده ی جنسیتی ـ قومیتی ـ نژادی ـ دیاسپورا ـ خرده فرهنگی و ... یاری می رساند و از همین رهگذر، زبانِ شعری زری به نوعی در درون خود به حرکت در میانه ی ساحتِ خیالین و ساحتِ نمادین ِ زبان می پردازد و به شکلی از بازتولید و یا آفرینشِ تابلوهایی دیداری و کولاژهایی رها شده از اصول ِ زبانی ( چه در وجه لانگ و چه در وجه پارول به زعم سوسور) همت می گمارد و زبان به شکلی از خصلت های مرزنشینی، سیّار بودگی (به زعم داریوش شایگان)(52) و زیست ِ دوگانه درمی آید که به برساختِ استعاریِ جهانی اشاره دارد که همواره ذیلِ انقیادِ فرهنگِ «مُسلط / نمادین / مرد محور» منقاد، سرکوب و نادیده انگاشته شده است.
از این رو زبانِ شعرهای زری، همراه با زبانِ مطالعاتِ فرهنگی و زبانِ تحلیل های روانکاوی به نوعی از بازی ِ زبانی ِ «رادیکال / انقلابی / تروماتیک / نام ناپذیر / ...» بهره می برند که به بیان و نمایشِ همه ی آن سرکوب ها قد می افرازند و با زیستی خلّاق همراه با مقاومت و مبارزه در راهِ رهاییِ «سوژه ـ زبان»، درگیر می شوند.
***
«... تو پای مرده در جیب اش گذاشتی/ تا شعرهای تازه ی بعد از مرگ را/ چه جوری برایت بخواند/ روزی که بیمارستان فرار کرد از من/ دلم نیامد پسر!» (بخش پایانی قطعه ی «پری خانه ی تاریک» اثر زری شاه حسینی)
***
 پانوشت ها:

1.Cultural studies 2. Psychoanalysis 3. Traumatic 4. Symbolic Order 5. Language 6. Subject 7. Voicing 8. Unconscious
 9. Resistance 10. Emancipation11. Subjection 12. J. Kristeva 13. J. Lacan 14. Sub . culture 15. Text 16. Consumer
 17. Author 18. Inter Textuality 19. Bricoulage 20. Montage 21. Ritual 22. Formation 23. Self . control 24. M. Foucault
 25. Conscious 26. To Be 27. Paradox 28. J. Habermas 29. D. Linch 30. Long . Shut 31. Close up 32. Hyper-Reality
 33. Reality 34. The Real 35. Constructed 36. Phallos. Centric 37. Imaginary 38. Duality 39. Enlightment
40. Structuralism 41. Symptom 42. Reproduction 43. Feminist 44. Articulaton 45. Avant-Guard 46. Drive 47. Drive
 48. Oedipal 49. Femine 50. Lack 51. Desire 52. D. Shayegan
 منابع و ماخذ:

ـ شاه حسینی ـ زری (1389) پری خانه تاریک (مجموعه شعر ـ در دست انتشار)

ـ موللی ـ کرامت ا... (1385) مبانی روانکاوی . تهران . نی

ـ کاظمی . عباس . (1388) مطالعات فرهنگی و زبان همسایگی (مقاله) . خبرنامه انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات .
ـ استوری . جان (1385) مطالعات فرهنگی درباره فرهنگ عامه. ترجمه ی حسین پاینده . تهران . اگه

ـ بارکر. کریس (1388) مطالعات فرهنگی؛ نظریه و عملکرد . ترجمه  حمیدی / فرجی. تهران . پژوهشکده مطالعات فرهنگی

ـ پاینده. حسین (1385) نقد ادبی و دموکراسی. تهران . نیلوفر

ـ اونز، دیلن (1386) فرهنگ مقدماتی اصطلاحات لاکانی. ترجمه ی مهدی پارسا و مهدی رفیع پور. تهران. گام نو








یکشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۹

اپیدمی دروغ / اسماعیل حسام مقدم



اپیدمی دروغ / اسماعیل حسام مقدم
تأملاتی بر همگانی شدن دروغ در روزمره‌ی ایرانی



اثری از مارسل دوشان
www.tehranpic.net


یک ـ اخلاق‌ و بستر‌های مرتبط با آن، به مقولات انتزاعی و مفهومی به زعم الن بدیو(Alain Badiou) ؛ فیلسوف فرانسوی، مربوط نیست، بلکه با موقعیت‌های خاص پیوند دارد. به جای این که اخلاق را به دلسوزی به حالِ قربانیان تقلیل دهیم باید آن را دستورِ اخلاقی پاینده‌ی فرآیندهای منفرد به حساب آورد. آن چنان که اخلاق، امروزه، قاعده‌ای است که تعیین می‌کند با آن چه «در حال رخ دادن است.» چگونه روبه‌رو شویم. اخلاق؛ شیوه‌‌ای است «برای سامان دادن به برداشت امان از موقعیت‌ تاریخی(اخلاق حقوق بشر)، موقعیت علمی، فنی (اخلاق‌ پزشکی ـ اخلاق زیستی)، موقعیت اجتماعی ( اخلاق با ـ هم ـ بودن) موقعیت‌ رسانه‌ای (اخلاق‌ ارتباطات) و غیره که در این خاص بودگی کنش‌های اخلاق‌، اخلاق مبتنی بر تفاوت را می‌توان تبیین کرد. این گونه واکنش‌های منفرد فردی، سپهر زیست اخلاقی‌ امان را با گونه‌های خاصی از اخلاق و تفاوت‌هایش، سرشار و مملو می‌کند که این خود در تشخیص بخشیدن به افراد جامعه نقش به سزایی ایفا می‌کند.

 اما هنگامی که این اخلاق و کنش اخلاقی با کلان روایتی ایدئولوژیک همنشین می‌شود، علاوه بر یکسان کردن افراد و عشیره‌ای کردن کنش‌های اجتماعی آنها، رفتارهای اخلاقی‌‌اشان را با دروغ ـ ریا ـ تهمت ـ انتقام ـ خشونت… همزاد و توامان می‌کند و از این جاست که «اخلاق دروغ » در جامعه‌ای با دستورات اخلاقی همگانی ـ متقن در تمام شرایط و موقعیت‌های انسانی ـ محیطی، سلطه‌ می‌یابد، تفاوت‌های فردی از بین می‌رود و همه‌ی شهروندان، تبدیل به سیاهی لشکر می‌شوند و برای حفظ جایگاه رعیت نبودگی خود، اقدام به دروغ گفتن و ریا ورزیدن و… می‌کنند.

دو - دروغ: نوعی خشونت در زبان است که منجر به جعل مضاعف مفاهیم می‌گردد. خشونتِ دروغ؛ به نوعی در هر دو ساحت واژگانی (langue) و گفتاریِ (parole) زبان به زعم «فردینان دو سوسور»، تأثیر معنا گسیخته‌ای دارد که در فرآیندِ دروغ، معنای واژگان و نوع استعمال واژگان در گفتارِ عامه، دچار اختلال و تعویق معنایی می‌گردد. زبان که از جهتی دیگر، نظام نشانه‌ای نیز محسوب می‌گردد، باعث ایجاد دلالت‌های معنایی (مفهومی) گسترده‌ای در ارتباط و روابط انسانی می‌گردد و آن‌ دلالت‌ها به بازنمایی برخوردهای انسانی ـ محیطی منجر می‌گردد، از این دلالت‌ها و اختلالات زبانی، در جامعه‌ای که با خشونت زبانیِ دروغ و تهمت و … روبه رو باشد، دیالوگ‌های معنا گسیخته‌ای رُخ می‌دهد که در آن جعل مفاهیم رواج گسترده‌ای پیدا می‌کند.

برخی کلمات و جملات، بارنشانگی‌ دروغ را حمل می‌کنند و دلالت بر دروغ بودگی و ناواقع بودگی خود دارند که باعث ایجاد رخداد «تعویق» و اختلال معنایی در زبان روزمره‌ی مردم می‌شوند و ما را با خشونت و آلودگی زبانی مواجه می‌کنند و آن را در زمان، تکرار می‌کنند. «امبرتواکو؛ نشانه‌ شناس ایتالیایی در داستان «کتاب دروغ‌های اکو» این چنین درباره‌ی دروغ گفتن و تداوم تاریخ بر پایه‌ی این دروغ‌ها می‌گوید: همواره دروغ‌ها و جعلیات، نوید دهنده‌ی آینده‌ای بهتر و دل‌ پذیرتری است که آیندگان هم با دروغ‌های خویش آن را تداوم می‌بخشند.تاریخ رسمی چیزی‌ نیست جز سند دروغ‌های بزرگ. دروغ با خشونت زبانی خود، تاریخ یک ملت را جعل می‌کند و حتی دلالت‌های نشانه‌ای، مفاهیم و … را آلوده‌ می‌سازد.

سه - هر نظام سیاسی که مشروعیت و حیات خویش را از کار کردهایش اخذ نمی‌کند بلکه آن را با ترفند‌های ایدئو‌لوژیک‌ در پی تکرار و تداوم سلطه‌ی خویش بر افراد حاصل می‌سازد، نیازمند رواج و عمومیت دادن به آگاهی کاذبی است که قدرت هژمونیک حاکمیت را تضمین کند. لذا دروغ؛ به منزله‌‌ی آگاهی‌ای است که گروه‌های حاکم طراحی می‌کنند. تا به سلطه‌ی خود مشروعیت بخشند و آن را باز تولید کنند. در این حالت [مفاهیمِ دروغین و جعلی] کمک می‌کنند تا سلطه‌‌، چونان امری الهی، طبیعی، مطبوع و اجتناب ناپذیر‌ مطرح شود.

«تری ایگلتون»، در کارکردِ ایدئولوژی دروغ از در جوامع توتالیتر، اعتقاد دارد که گفتمان ایدئولوژیک به مطالعه‌ی راه‌هایی درگیر است که در آن به چگونگی کاربرد معانی[ و مفاهیم دروغین و جعلی] جهتِ حفظ روابطِ سلطه‌ می‌پردازند. این ایدئولوژی دروغین که مبدل به گفتمانی کلان در روابط قدرت می‌گردد، منجر به تولید و باز تولید افرادی اتمیزه و موناد گونه می‌شود که وجه تشخیص یافتگی اشان، در این روند بی‌معنا شده و به زعم‌ «هانا آرنت» ؛ با افرادی «هیچ کس» مواجه می‌شویم که با ادبیات دروغین خویش، تنها به مشروعیت به نظام و حاکمیت ایدئولوژیک می‌پردازند. دروغ برای حفظ سلطه‌ی توتالیتاریسم به همراهی نظام پلیسی و انحصار اطلاعاتی: به تحمیق مردم عامه پرداخته و پروسه‌ی تکراری مشروعیت جعلی خویش را تداوم می‌بخشد.

چهار- «یورگن‌ها برماس» در ایضاحی بر کار کرد دروغ و تأثیر آن بر ذخایر زبانِ ارتباطی (مراوده‌ای؟) اعتقاد دارد که دروغ؛ نقطه‌ای را مشخص می‌کند که در آن زبان از طریق منافع قدرت که بر آن تأثیر می‌گذارد، از شکل ارتباطی تاب بر می‌دارد و سلطه‌ خود را بر گفتار ثبت می‌کند به نحوی که از ساز و کار دروغین ایدئو‌لوژی به صورت مجموعه‌ای از تأثیر‌های درونی استدلال‌های ویژه در می‌آید.

این تاب خوردگی شکل زبان ارتباطی باعث اختلال‌ در عقلانیت مفاهمه‌ای و ارتباطی در جامعه می‌گردد و امکان دیالوگ و دستیابی به حقایق بین الاذهانی را سلب می‌کند. که این وضعیت در درون خود، « دیگری» را از معنا و تشخص تهی می‌کند و در کنار نبود معنا در دیگری با نبود سرمایه‌ی اجتماعی به عنوان یک ذخیره‌ی اخلاقی در زندگی روزمره‌ی عامه مواجه می‌شود. اعتماد و اطمینانِ اجتماعی مختل می‌گردد و در پی آن امید به زندگیِ آرام و ایمن از بین خواهد رفت. دلهره و بیگانه هراسی در تعاملاتِ فردی حاکم می‌گردد و جامعه خود را با وجهی پارانوئیک، تحریف شده می‌بیند.

پنج - زندگی روزمره‌ی افراد در بستری دروغین و جعلی از مفاهیم مشروعیت بخش، کنش افراد برای بیان نظرات و اندیشه‌های واقعی خویش را به دلیل در دسترس نبودن رسانه‌‌ای که واقعیات و حقایق زندگی‌اشان را بازتاب دهد، مورد آسیب قرارداده است که باعث ایجاد واکنش‌هایی در زندگی این افراد می‌‌شود این افراد حتی بدنِ خود را تبدیل به رسانه‌ای برای بیان واقعیات زندگی خود می‌کنند و یا با توالت نوشته، دیوار نوشته، درخت نوشته، ماشین نوشته، گاز دادن موتور و … به مثابه‌ی رسانه‌ای برای بیان افکار خود روی می‌آورند.

"جان فیسک"؛ جامعه‌ شناس آمریکایی در این باره ترکیبِ «مقامی از طریق مناسک خرده فرهنگ‌ها» را مورد تأکید قرار می‌دهد و به تبیین این رفتارها، ذیل این مفهوم می‌پردازد. این افراد که به طور خاص جوانان هستند، به دلیل این که رسانه‌های رسمی در وضعیت دروغ پراکنی هستند و به جعل واقعیات می‌پردازنند، آنها به دنبال دستیابی به رسانه‌هایی غیر رسمی و آزاد‌تر جهت انجام مناسکِ مقاومت خود، در مقابل ایدئولوژی دروغ ساز و جعل کننده‌ی حاکم، دست به آفرینش ‌رسانه‌هایی غیر رسمی می‌زنند. لذا به نسبتی که در جامعه، به طور رسمی دروغ افزایش یابد و بیان واقعیات مجال رسانگی نیابد، میزان دیوار نوشته‌ها، توالت نوشته‌ها و... افزایش قابل ملاحظه‌ای می‌یابد.



سه‌شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۹

روزهای سیاهی در پیش است/ اسماعیل حسام مقدم

روزهای سیاهی در پیش است* / اسماعیل حسام مقدم
به احترام "احمد شاملو"  سکوت می‌کنم



صحنه ی واپسین نمایش "بازی" اثر ساموئل بکت







1. "هرگز از مرگ نهراسیده‌ام/ اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود./ هراسِ من ـ باری ـ‌ همه از مردن در سرزمینی است/ که مُزدِ گورکن/ از آزادیِ آدمی/ افزون باشد." (مجموعه "آیدا در آینه" ـ احمد شاملو)



دوم مرداد، سالمرگ احمد شاملو ـ بامداد نویسندگان ایران است. شخصیتی عمیق و چند ساحتی که حتا،‌ غیاب‌اش "حضور قاطعِ‌ اعجاز است". نویسنده‌ای که دلالت‌های حضور و غیاب را با هستیِ‌ خود، بر هم زده و واژگانی از این نوع را دچار حیرانی و سردرگمی معنایی و مفهومی کرده است،‌ شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار،‌ مردم‌نگار، مترجم و روشنفکر منتقدی که در دوره‌هایِ متفاوتِ تاریخِ معاصرِ ایران از کودتا تا انقلاب و اصلاحات،‌ حضور داشته و حتا زمانی هم که غیبت جسمانی،‌ او را در برگرفته، آفرینش‌گری‌های او، راهنما و راه‌گشای سرگشتگان آزادی، زندگی،‌عشق و انسانیت بوده است. روزهایِ تیره‌ی جاری که ترجمان واقعیِ "در نیست/ راه نیست/ شب نیست/ ماه نیست/ نه روز و/ نه آفتاب/ ما بیرونِ زمان/ ایستاده‌ایم." شاملوست، به مثابه راه رهایی‌مان درین آسمان بی‌روزن به سوی زیبایی وانسانیت است. زندگی در شرایط اضطراری و تفکر در وضعیت بحرانی، به سوختْ باری از شعرهای شاملو ممکن شده است. تا به مانند "کاشفانِ فروتن شوکران" که: "در برابرِ تندر می‌ایستند/ خانه را روشن می‌کنند/ و می‌میرند." درین "آزمون سخت زنده به گوری"‌، حقیرانه و بی‌تابانه از چیزی بگویم،‌ برای چیزی سکوت کنم و برای چیزی سرودی بخوانم از آن‌سان که "روزهای سیاهی در پیش است".



2. "و ما هم‌چنان/ دوره می‌کنیم/ شب را و روز را/ هنوز را..." (مجموعه‌ی مرثیه‌های خاک ـ ‌احمد شاملو)



تکرار،‌ روزمرگی، دوره کردن، ‌زندگی بی‌مسئولیت، مقیمِ "بذر و طوع و خاکساری بودن"‌ دوری کردن از راه‌های یکه وتکین (منحصر به فرد) و به گونه‌ای تبدیل به هستی و دنیای توده و چه بسا نخبه‌ی ایرانی شده است. چرخه‌ی عادی زندگی بدون هیچ رخدادی، خواب‌آلودگی واگیرداری را نشو و نما داده که با رسانه‌های دولتِ خودکامه‌ی تاریخی در ایران نیز اپیدمیِ افزون‌تری می‌یابد. داستانِ تکرارِ جنبش‌های مردمیِ ایران برای "آزادی" و "قانون"‌، داستانِ تراژیکی و تلخی‌ای بی‌پایان است که چه مشروطه، چه نهضت ملی،‌ چه انقلاب 57، چه خرداد 76، چه وقایع پس از انتخابات اخیر،‌ همگی نمایانگرِ زندگیِ‌مردمِ ایران در درام تراژیکی است که چه بسا "تقدیرِ من است این همه یا سرنوشتِ توست/ یا لعنتی‌ست جاودانه؟/ که این فروکش درد/ خود انگیزه‌ی دردی دیگر بود؛/ که هنگامی به آزادیِ‌عشق اعتراف کردی/ که جنازه‌ی محبوس را/ از زندان می‌بردند. (مجموعه مرثیه‌های خاک ـ احمد شاملو) داستان امروز یا دیروز نیست،‌داستان سالیان تلخی‌ست که سینه به سینه در فرهنگ عامه‌ی مردم ایران نقل شده و باز هم تازه مانده است.



3. "چشمان پدرم/ اشک‌ها را نشناختند/ چرا که جهان را هرگز،/ با تصور آفتاب/ تصور نکرده بودند./ می‌گفت "عاری"‌ و/ خود نمی‌دانست./ فرزندان گفتند "نع"!/ دیری به انتظار نشستند/ از آسمان سرودی نیامد/ غلاده‌هاشان/ بی‌گفتار/ ترانه‌یی آغاز کرد/ و تاریخ/ توالی فاجعه شد."‌(مجموعه شکفتن در مه ـ احمد شاملو)



سهراب کُشان،‌سیاووشون، جوان‌مرگی،‌ فرزندکُشی، جوان خام، جاهلی جوانی و …همگی واژه‌های معناداری‌اند که با خود، مفاهیم و دستگاه معناسازی‌ای را حمل می‌کنند که نشان‌دهنده‌ی فرهنگ و منش عامه مردم است. تاریخ ادبیات فارسی با این واژگان و مفاهیم مرتبط با آن، هژمونیِ دهشت‌ناکی بر تازه‌گی، جوانی، طراوت، نوبودگی و…ایجاد کرده و هرکدام از مفاهیمِ برخاسته از آن را در محاق فرو برده است. سلطه‌ی مفاهیمِ فرهنگ کهن، آن‌چنان که "زندگی/ خاموشی و نشخوار بود و/ گورزار و ظلمت‌ها بودن."‌ (مجموعه شکفتن در مه ـ‌ احمد شاملو) مملو از شکفتن در ابهام و تاریکیِ‌ مفاهیمِ زنگار بسته ودلالت‌های خنرزپنزریای بود که، نایِ‌ نفس کشیدن را از آدمی سلب می‌کرد و او را در آرزوی یافتن کلام آخر و مقدس؛ آن‌چنان که نظام پدرسالاری ـ پدرشاهی، تخت و سلطنت خود را بر آن استوار داشته بود، مکافات می‌داد، واین‌چنین "به ما گفته بودند":/ ـ آن کلام مقدس را/ با شما خواهیم آموخت. لیکن به خاطر آن/ عقوبتی جان‌فرسای را/ تحمل می‌بایدتان کرد. ـ/ عقوبتِ جان‌کاه را چندان تاب آوریم/ آری/ که کلام مقدس‌امان/ باری/ از خاطر/ گریخت!" (مجموعه شکفتن در مه ـ احمد شاملو) زهی خیال باطل، درین میهمانی باشکوه با کالسکه‌ی پیشوایان و ریش‌سفیدان، بهترین جایگاه جوانان و فرزندان، همان سیاهی لشگرهای جان فدا شده‌ای است که بعد از کُشته شدن، به او افتخار می‌کنند و "شهید"‌ می‌نامندش. نظامِ پدرشاهی و ریش‌سفیدی در پی حفاظت از سنت و بنیادهای کهن خود و هم‌چنین ترس از فراست و هوشیاری فرزندان و جوانان خود که با "نع" گفتن، لب به اعتراض می‌گشایند، همواره به ناجوانمردی، دشنه را در پهلوی سهراب خود فرو می‌برند که "دریا به جرعه‌یی که تو از چاه خورده‌ای حسادت می‌کند." (مجموعه شکفتن در مه ـ احمد شاملو)



 

4. "جستن/ یافتن/ و آن‌گاه/ به اختیار برگزیدن/ و از خویشتن خویش/بارویی پی افکندن.../ اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش‌تر باشد/ حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم."‌ (مجموعه کاشفان فروتن شوکران ـ احمد شاملو) آزادی و اختیار برگزیدن شیوه‌ی زندگی و حتا مرگ خویشتن،‌ توان ژرفی در روان و روح "فرد" ‌طلب می‌کند. توانی که "از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار/ بیرون است/ انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود."‌ (مجموعه در آستانه ـ احمد شاملو) اما افسوس که فریب و دروغ در هوایی وزیدن گرفته است که در حال استنشاق کردن‌اش هستیم. آن‌جا که حتا بدیهی‌ترینِ رخدادها را حاشا می‌کنیم و آن‌ها در پی بازتولید زبان و واژگانی سرگردان‌اند که جز در راه تحمیق‌سازیِ عمومی کاربردی ندارند.



"افسوس!/ آفتاب/ مفهوم بیدریغ عدالت بود و/ آنان به عدل شیفته بودند و/ اکنون/ با آفتاب گونه‌ای/ آنان را/ این‌گونه/ دل/ فریفته بودند." (مجموعه کاشفان فروتن شوکران ـ احمد شاملو) آزادی ِ آدمی درین توهم‌ها و تصورهای مالیخولیایی از واقعیت، لگدمال می‌شود و تو آن‌جا حتا اگر "خون رگان خود را قطره قطره نثار (کنی)، تا خلق/ با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست…" باز هم اتفاقی نمی‌افتد چرا که رخدادهای سیاهی در پیش است. برای آرزوی آزادی و افق روشن فقط می‌توان طرح گنگ شعری را ترسیم کرد. آن‌جا که بامداد خسته می‌نویسد:‌"ای کاش میتوانستند/ از آفتاب یاد بگیرند/ که بی‌دریغ باشند/ در دردها و شادی‌هاشان/ حتا/ با نانِ خشک‌اشان ـ/ و کاردهای‌شان را/ جز از برایِ قسمت کردن/ بیرون نیاورند."‌(مجموعه کاشفان فروتن شوکران ـ احمد شاملو)
 
 
*عنوان این یادداشت از واپسین سرمقاله کتاب جمعه به سردبیری احمد شاملو اقتباس شده که به نوعی آن مجله در سال 1358 به محاق توقیف در آمد.
بابت این یادداشت، من به عنوان نویسنده به دادسرای قضایی روزنامه نگاران استان بوشهر در تاریخ شهریور 1388 فراخوانده شدم.

یکشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۹

احتضار تاریخیت مردانه / اسماعیل حسام مقدم


احتضار تاریخیت مردانه / اسماعیل حسام مقدم
نقد ادبی فرهنگ موتورسواری و تاریخ نگاری در برازجان



اثری از رنه مگریت


صفر: اشاره
این یادداشت نیز با همان پرسش های همیشگی ِ واسازننده آغاز می شود: واقعا چرا این همه نوعی خاص از تاریخیت را تکرار می کنیم؟ آیا هیچ هویت یا جنسیت یا گروه یا قوم متفاوت دیگری نبود که به آن هاهم پرداخته شود؟ این تکرار در چه نوع ترس و یا مناسباتی صورت بندی می شود؟ خیلی جالب است. که با تقلیل گرایی خاصی که مخصوص تاریخ نگاری / سازی های مردانه، پدرسالارانه و استبدادی است، در جاهای کوچکی چون دشتستان (البته به مثابه ی مصداق محسوب می شود)، همواره کوشش شده تا تاریخ با عناوین، پیشوندها و پسوندهایی مردانه (مثلا حاجی، میرزا، خان، جوانمرد، جنگاور، شاعر مرد،...) عجین باشد. این همزاد بودگی همواره خود را با هویت مقتدر و نمادین پدر در دوره های مختلف تکرار کرده و تسلط خود را بر اذهان، باز تولید کرده است. البته این بازتولید هژمونی تاریخیت مردانه با تقلیل گرایی و ساده انگاری تاریخ دوستان همراه می شود که در گونه ی خود نوعی ارتباط هنجارین با قدرت نیز برقرار می کند. این بازتولید و تکرار، کاملا در تلاش برای آفرینش اسطوره های ذهنی ـ جمعی ای هستند تا بتوانند با سازوکارهای روانی اش، نظم مردانه ی خاصی را بر زندگی روزمره ی مردم، حاکم کنند. (مثلا کُهن الگو و اسطوره ی جمعی «موتور/ موتور سواری» در مکان هایی چون دشتستان، به نوعی، خود، زاده و نمایاننده ی همین حاکمیتِ نگاه و منظر مردانه به مناسبات فرهنگی می باشد.) 

 در این اسطوره سازهای، مناسبات قدرت ـ تاریخ سازی مردانه، در پی «جبران مافات» نقص ها و کمبودهایی ست که در هستی شناسی خود می یابند. این ارتباط وثیق بین قدرت/ تاریخ/ حقیقت به زعم میشل فوکو، با تکرار گزاره های مردانه ی قدرت، از مناسبات بازتولید هژمونی حفاظت، حمایت، نگهداری و ... می شود. البته نمی توان این مسئله را نیز فراموش کرد که جنس قدرت از شکل همبسته و بسته بندی شده ی پدر سالارانه ی گذشته، فاصله گرفته و نوعی «قدرت زیستی که غالبا جنسیتی؛ زنانه/ موقعیتی؛ حاشیه ای/ فرهنگی؛ عامیانه» دارد در حال شکل گیری است، لذا به نظر می رسد که تاریخیت و قدرت مردانه به وضعیت احتضار فرو رفته و این تکاپوها، تلاش ها و تکرارها، همگی در پی احیای کالبد محتضر تاریخیت مردانه صورت می گیرد. این یادداشت با رویکرد نقد ادبی و با استفاده از نظریات کارل گوستا و یونگ و آلفرد آدلر، در تلاش برای نقد روانکاوانه ی کهن الگوی قهرمان پردازانه ی مرد سالاری در اسطوره سازی های موجود در فضای خیابان های برازجان (موتور سواری) و فضای نشریات و مطبوعات برازجان (تاریخ نگاری) می باشد.




یک: «موتورسواری ـ تاریخ نگاری ـ جبران مافات»
در نقد ادبی معاصر که به مثابه ی ابزاری مورد استفاده ی مطالعات فرهنگی و دانش های بینا رشته ای قرار می گیرد، متن ادبی، صرفا به مانند متن نوشتاری نویسندگان نیست، بلکه هرکنشی که به باز نمایی مفهومی در متن زندگی روزمره بپردازد، قابلیت نقد ادبی را دارد. لذا با این رویکرد، به نقد ادبی دو کنش فرهنگی، اجتماعی در متن خیابان های برازجان؛ موتور سواری و در متن مطبوعات و نشریات برازجان؛ تاریخ نگاری با روش روانکاوانه کارل گوستا و یونگ پرداخت می شود.



هر دو عملکرد دلالت بخش «تاریخ نگاری/ موتور سواری» چه بسا به زعم نظریه جمعی یونگ، حاصل و زاییده ی ضمیر ناخود آگاه جمعی ملتی باشد که از انباشته شدن دلالت های روانی (مردانه در این تحلیل) تجربیات عام شکل گرفته در آن متن باشد و به عبارتی میراثی روانی است که از بدو تولد در ذهن هر فرد جای می گیرد.* تصاویر ذهنی جهانشمولی که در این ضمیر ناخودآگاه جمعی جای دارند را یونگ «کهن الگو» می نامد و اسطوره را نمود آن می داند. کهن الگوها به رویدادهایی مربوط می شوند که در زندگی هر فردی از اهمیتی بنیادی برخوردارند... کهن الگوها با به وجود آوردن احساس و شور، اراده ی فردی را مقهور می کنند و لذا یونگ اعتقاد دارد که فرد ممکن است در رفتار خویش سرمشقی کهن الگویی در پیش گیرد. از همین رهگذر چه بسا بازنمانی تصویر "مردانگی در چهره ی قهرمان" این دو عملکرد دلالت بخش(موتورسواری/ تاریخ نگاری)، را بتوان به مثابه ی اسطوره هایی فست فوودی برای کهن الگوی قهرمان پردازانه ای که واقعیت را پیش می برد و تعارض ها را حل می کند محسوب کرد آنگونه که به زعم کلودلوی استراوس؛ انسان شناس فرانسوی: هدف اسطوره فراهم آوردن الگویی منطقی که قادر به فائق آمدن بر یک تناقض باشد، هست.

 لذا گویا همه ی اسطوره ها با این رویکرد، عملکردی فرهنگی، اجتماعی مشابهی دارند که قصد دارند به حل معجزه آسای مشکلات و تضادهای نظام های فکری خود همت گمارند. با این تحلیل می توان گفت که کهن الگوی قهرمان گرایانه/ ریش سفیدانه/ پدر سالارانه ی کنش های مردانه ای چون موتور سواری/ تاریخ نگاری در عین اینکه در ظاهر به شدت متفاوت به نظر می رسند، اما هر دو در فضایی مشابه به ایجاد دلالت های مفهومی مردانه، روزگار می گذرانند که چه بسا دقیقا یک هدف را در پیش خود می یابند و آن، همان باز تولید و بازاحیای عقلانیت مذکر در مناسبات روزمره ی قدرت باشد که با شکل گرفتن قدرت زیستی زنانگی / حاشیه ای/ روزمره دچار افول شده است که این ضعف و سستی در پایه های عقلانیت مردانه، حافظان قدرت/ تاریخ مردانه ( مثابه ی موتور سواران / تاریخ نگاران) را بر آن داشته تا آنگونه که یونگ در تحلیل این اسطوره سازی ها از اصطلاح «جبران مافات» استفاده می کند، عمل کنند. همواره با استفاده از اصطلاحی که یونگ از آلفرد آدلر به عاریت می گیرد، می توان گفت که اسطوره؛ حکم «جبران مافات» در فرهنگ را دارد.

«جبران مافات» سازوکاری است برای برقراری پیوند بین ضمیر آگاه و ضمیر ناخودآگاه، سازوکاری که به دستگاه روان امکان می دهد خود را متوازن کند و تحت قاعده [مردانه در این تحلیل] درآورد. بنا بر این به نظر می رسد که این نوع تاریخ نگاری/ موتور سواری با منشی کاملا مردانه، هر دو در پی «جبران مافات» نداشته ها، ضعف ها، تناقض های درونی، از دست داده ها، نابخردی ها و ... مردانه ای درآمده اند که هر روز در بستر خیابان ها یا مطبوعات با بازنمایی آنان روبرو می شویم. ولی آیا این تکرارها و تلاش ها، کالبد محتضر عقلانیت مردانه را نجات و احیا خواهد کرد؟


*برای مطالعه بیشتر ر.ک.: حسام مقدم. اسماعیل(1387). فرهنگ موتوری. هفته نامه اتحادجنوب. شماره 512


منابع و مآخذ:
- پاینده. حسین(1388) نقد ادبی و دموکراسی. تهران. نیلوفر. چاپ سوم
- استوری. جان(1386)مطالعات فرهنگی درباره فرهنگ عامه.ترجمه حسین پاینده. تهران . آگه
- لی. آلیسون. کیت پوینتون(1388) فرهنگ ومتن. ترجمه حسن چاوشیان. تهران. پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی





چهارشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۹

تاریخ ، بازنمایی قدرت/اسماعیل حسام مقدم

تاریخ ، بازنمایی قدرت/اسماعیل حسام مقدم
لطفن تاریخ دوستان بخوانند!



اثری از جکسون پولاک





اشاره:
تاریخ، تاریخ نگاری و تاریخ خوانی مفرط و تکراری، ما را به کجا خواهد برد؟ اساسا پرداخت به حوزه تاریخ، همواره در تمام جوامع، مسایل مختلفی را مستلزم بوده و همچنین مستوجب رخدادهایی پیامدگونه نیز بوده است. اما در بسترهای مختلف، کارکردها و واکنش های متفاوتی را منجر شده؛ در جوامعی که درک و شناخت انسان ها از کارکرد جامعه عاملی مهم و تعیین کننده در شکل دادن به تحولات جاری و آتی اجتماعی تلقی می شود، آنچنان که سوژه انسانی وزن مهمی در تاثیرات و تاثرات دارد، تاریخ و تاریخ نگاری وجه مستمر و پویایی دارد. در این جوامع از آن جایی که انسان دارای مسئولیت و «فردیت» خاص خودش است، برای تصحیح مسیر تاریخی اش، همواره دست به نقد، ارزیابی و واسازی تجاربش می زند، خطر می کند و زیر سوال می برد.

اما در مقابل، جوامعی که تاریخ اشان را بازیچه ی روزگار یا حاصل کشف مسیری از پیش تعیین شده تلقی می کنند، که در این بستر اجتماعی، انسان حائز اختیار و اهمیت نیست تا با مسئولیت پذیری فردی به نقد و ارزیابی مسیر تاریخی خود بپردازد. تکاپوی تاریخی اش نیز بیشتر مصادره به مطلوبی است در تایید باور دلخواه قدرت، محتاط و هراسان از طرح هر گونه پرسش نو و انتقادی و تکرار خود راضی می شود. تاریخ تکراری، تاریخ نویسی تکراری و تاریخ خوانی تکراری! این وضعیت ملال آور تکرار خود و تاریخ خود، آنچنان در فضای شوونیستی و ناسیونالیستی کهنه در شهرها و روستاهای کوچک، ریشه دوانده که هیچ فضایی برای اندیشه ها، روایت های جدید و کنش های اجتماعی جدید و نو متصور نیست.


این یادداشت انتقادی بر تمام مقالات و کتب تاریخی ای است که به خصوص در برازجان ـ دشتستان تحریر شده اند. پرسش هایی مطرح است که چرا این همه نوشتار تاریخی تولید می شود؟ چرا روش شناسی آن نوشته ها این قدر شبیه به هم هست؟ چرا همچنان به تاریخی پرداخته می شود که مناسبات قومی ـ قبیله ای دهه ها و حتی سده ها پیش را زنده و احیا می کند؟ چرا تاریخ فضاهای شهری و زندگی روزمره ی مردمی، به نگارش درنمی آید که در سال های دور کافه ها، سینماها، حمام های عمومی، پاتوق ها و ... را در محیط زندگی خود داشته اند ولی اکنون از هیچ کدام که خبری نیست حتی احساس نیاز و ضرورت به آن نیز در اذهان عمومی یافت نمی شود؟

یا این خیل عظیم نوشته های خاص تاریخی به چه اهدافی دست یافته خواهد شد؟ و داستان های همیشگی، خاطرات تکراری، جنگ های قبیله ای ـ طایفه ای تکراری و زندگی تکراری، آیا روند تکرار انحطاط و امتناع تفکر و زیستِ ذهنی ـ تاریخی، مکان هایی چون دشتستان ـ برازجان را تشدید نمی کند؟ تشخص یافتگی افراد در این چنین تاریخ هایی به چه سرانجامی منتهی می شود؟ مهاجرت همواره رو به تزاید جوانان و از این چنین فضاهایی، آیا ارتباطی وثیق با فضای تکراری و تار عنکبوت زده ی تاریخی این گونه ذهنیت های جمعی ندارد؟ اساسا این شیوه ی نگارش تاریخی و تاریخ خوانی، در ارتباط با چه فضای مناسباتی قدرتی، به خود سامان می دهد؟ این یادداشت انتقادی با طرح نظرات پل ریکور، زیگموندفروید، فریدریش نیچه و ... در باب مقوله ی تاریخ، مسئولیت به چالش گرفتن تاریخ و تاریخ فضای شهری را به تاریخ دوستان اعم از تاریخ نویسان و تاریخ خوانان گوشزد می کند.


   
  :: خاطره، تاریخ، فراموشی
پل ریکور؛ فیلسوف فرانسوی در سخنرانی ای که در پژوهشکده ی حکمت و ادیان، ارایه داد، به تحلیل و تفسیر خاطره نسلی ـ جمعی و ارتباطش با عمل سوگواری و فراموشی پرداخت. اساس بسط تحلیل های اش مبتنی بر چند مقاله ی تجربی از زیگموندفروید؛ پدر روانکاوی، بود که اعتقاد داشت که «برخی از بیمارانش با تکرار خاطرات مشخصی از دوران کودکی خود، از درمان شدن ابا دارند. گویی این تکرار، آنان را از مسئولیت زندگی به مثابه ی یک فرد آزاد، مبرا می کرد.» این عمل غیرارادی تکرار خاطراتی خاص از دوران گذشته توسط بیمار، تجربه ای بود که بیمار را به زعم فروید به انجام «عمل سوگواری و عزا» وا می داشت، به نوعی که فرد بیمار با این عمل، رنج ناشی از دوباره گنجاندن آن چیزهایی که از دست داده» را بر خود هموار می کند تا جای خالی آن را دوباره پر کند. لذا این فرآیند رنج آور عمل سوگواری، در صورتبندی ای که برای روان شخص بیمار ایجاد می کند، به زعم فروید باعث تحریک «عقده ی مرگ (تاناتوس)» فرد می شود. و این رخداد روانی، خود «به نوعی موجب برانگیختن روحیه ی خشونت ـ خصومت و جنگی فرد می شود.»

پس می توان گفت که این رنج بردن باعث رشد و نمو غریزه مرگ که به نوعی مولد فرهنگ مرگ ـ جنگ ـ خشونت می باشد، می شود. از این تجربه ی روانکاوانه ای فروید، پل ریکور در پیوندی که خاطره ی فردی را با خاطره ی جمعی ( به واسطه ی نظریه ی موریس هالبواکس) قرار می دهد، اذعان می دارد که عملی که فرهنگ جمعی مرگ (جنگ) را به وجود می آورد، خود نتیجه ی پیوند میان عمل خاطره ی جمعی و عمل سوگواری جمعی برای گذشته ای مثلا درخشان می باشد. لذا به زعم او، اجبار به تکرار در حوزه ی خاطره ی جمعی؛ همان نقش گذشته به منزله ی شبح سایه افکن را بازی می کند.» و این جاست که عملِ «فراموش کردن» را تنها راه رهایی در جایی که جمعی، توانایی و قابلیت رهایی از تکرار اجباری خاطرات ندارند، را بیان می کند و می گوید «خاطره ای که قابلیت فراموش کردن را نداشته باشد، خاطره ای است که توان بازگو کردن رویدادها را هم ندارد.


 بنابراین ما باید فراموش کنیم، وگرنه قابلیت بازگو کردن را نخواهیم داشت.»به نظر می رسد که این پروسه ی تکرار اجباری برخی خاطرات گذشته ی یک جمع، خود، نشان دهنده ی آنومی ای است که گویا در ارتباط با نوعی قدرت ایدئولوژیک خود راسامان می بخشد، تا شاید منافع گروهی خاص را در این نوع تاریخ نگاری و تاریخ خوانی ها رعایت کند. (آنچنان که در نظریه قدرت/حقیقت میشل فوکو آمده است.) به زعم پی یر انسار در کتاب «ایدئولوژی ها، کشمکش ها و قدرت»: «... آنچه حائز اهمیت است، این است که مفاهیم تجدید گردند، و این درست همان چیزی است که آیین ها، جشن ها، نغمه سرایی ها و (تاریخ نگاری ها) بر عهده می گیرند. آنچه یادآور می گردد، فقط مفهوم فراگیر تجربه ی مشترک نیست، بلکه شِمای مشروعیتی نیز هست که قدرت ها و تبعیت ها، حقوق خواجگی و وظایف بندگی را تعیین می کند.»

لذا به نظر می رسد تاریخ نگاری هایی که در مکان مذکور شکل می گیرد، به نوعی یا در اختیار نوعی سامان دهی به مشروعیت اقوام ـ قبیله ـ افراد ... خاصی و یا در خدمت زنده نگه داشتن همان غریزه جنگ ـ خصومت ـ خشونت دیرینه ی تاریخی بین چند مکان ـ شهر ـ قوم ـ خوانین ... می باشد و گویا در طول تمام این سال ها و گذر زمان بر جغرافیای شهری، هیچ اتفاقی، رخدادی، خاطره ای یا چیزی ـ ... جدید رخ نداده که اگر این گونه باشد، یا نوعی سکته ی تاریخی ـ جغرافیایی خاص رو به رو می شویم، که همین وضع را پیچیده تر می کند.



 فریدریش نیچه در کتاب «تاملات نابهنگام» خود می گوید که دوره ای در تاریخ آلمان هست که آلمانی ها از آن به منزله ی دوران شکوفایی یاد می کنند و دائما به بازآفرینی قهرمانان این دوره می پردازند. او از این تکرار اجباری که به نوعی درونی شده ی افراد می شود، به مثابه ی توهمی یاد می کند که مانع از داشتن تصوری از حال و آینده می شود و لذا همین جاست که می گوید «دقیقا زمانی که خاطره به ما اجازه ی تصور آینده را نمی دهد، فراموشی، عملی ضروری است.» ( همان عملی که ملت آلمان در زمان رایش سوم؛ هیتلر انجام نداد و باعث سر برآوردن خصومت ها و خشونت های تاریخی اش شد.)

بنابراین، چه بسا، تنها راه رهایی از این سکته ی تاریخی ـ جغرافیایی، عمل «فراموشی» باشد. «فراموشی» همه ی آن مولفه ها و خاطره های «خاص و ویژه ی تاریخی» ای که، عرصه را به دلیل دارا بودن مناسبات با قدرت، بر دیگر خاطرات جمعی ـ نسلی تنگ کرده است.




سه‌شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۸

پرسه‌زنی علیه توتالیتاریسم / اسماعیل حسام مقدم

پرسه‌زنی علیه توتالیتاریسم / اسماعیل حسام مقدم
یادداشتی بر کتاب «پرسه‌زنی و زندگی روزمره‌ی ایرانی» اثرِ عباس کاظمی

اثری از رنه ماگریت
www.tmoca.com



صفر ـ ‌اشاره:
در این یادداشت که بر کتاب «پرسه‌زنی و زندگیِ روزمره‌ی ایرانی» اثر دکتر عباس کاظمی، استاد‌یارِ گروهِ ارتباطاتِ دانشگاهِ تهران و از پژوهشگران حوزه‌ی مطالعات فرهنگی، نوشته شده، سعی شده که با مطالعه‌ی کنشِ پیچیده و چندساحتیِ «پرسه‌زن» در جامعه‌ای که خصلت توتالیتری (تمامیت‌خواهی) را در خود بازتولید می‌کند، به خلاقیتِ مقاومتِ «پرسه‌زن» به مثابه کسی که مولد و آفرینش‌گر و هم‌چنین مصرف‌کننده‌ی «فضا» (جغرافیا در مقابل تاریخ) و ژرفایِ «امر روزمره» هست، اشاره شود که در خوانش‌ها و تفاسیر سنتی و حتا مدرن مراکز قدرت / حقیقت، با «پست» (لاابالی‌گری، ولگردی و …) شمردن این سبک و شیوه‌ی زندگی، اساسن با واکنشی مونیستی (تک‌گویانه) به حذفِ ـ فضا ـ و «امر روزمره» از زندگیِ اجتماعی ـ فرهنگی افراد و کنش‌گران قدر علم کردند. در حالی که در مطالعات فرهنگی معاصر که کتابِ «پرسه‌زنی و …» یکی از نمونه‌های آن به شمار می‌رود، وجوه متکثر دیگری از این کنشِ اجتماعی ـ فرهنگی مستفاد شده که به ساخت‌شکنی و تعلیقِ کلان روایت‌هایِ ایدئولوژیک ـ آکادمیکِ مسلط منجر شده است.



یک ـ جغرافیا در مقابلِ تاریخ:
 وسواسِ بزرگِ قرنِ نوزدهم و همچنین ادامه‌ی آن در قرنِ بیستم، «تاریخ» بود، همان‌طور که این واژه به موقعیتی حساس و تعیّن‌بخش در اندیشه و فلسفه‌ی هگلی ـ مارکسی تبدیل شد. «تاریخ، همراه با مضامین مرتبط با آن؛ مانندِ پیشرفت و تکامل، تعلیق، چرخه و بحران مبّدل به رویکرد و زمینه‌ای برای تفسیر شد. مضامینِ گذشته همواره در حال انباشت، همراه با فزونی عظیم مردگان و یخ زدنِ ترس‌آور جهان هست، اما دوران معاصر ممکن است خصوصن آب شدن این یخ‌ها باشد. دورانِ «فضا و جغرافیا» باشد. ما در دوران همزمانی به سر می‌بریم، دیگر در طول زمان‌های گذشته و آینده سیر نمی‌کنیم، بلکه این، دوران همنشینیِ فضاها در دوره‌های گونه‌گون است، دوران همنشینیِ امر نزدیک و دور، دوران امور کنار هم، دوران امر متفرق و چهل‌تکه. به زعم میشل فوکو؛ فیلسوف متاخر فرانسوی، «ما در لحظه‌ای قرار داریم که تجربه‌ی ما بیش از آن‌که ناشی از زندگی‌طولانی‌ای باشد که در خلال زمان توسعه و تکامل یافته باشد، ناشی از شبکه‌ای است که نقاط و منافع را کلافِ خاص خودش مرتبط می‌کند.» (دیورینگ، 1382؛ 166) کارکرد و نقش «تاریخ» به مثابه‌ی رشته و ریسمانی که رخدادها و پدیده‌ها را به هم متصل می‌کرد و آن‌ها را به سوی اتوپیا و یک مکان ـ زمانِ فرضی و غیرواقعی سوق می‌داد، آن رشته‌ها گسیخته شده‌اند. این رویکردِ هژمونیکِ تاریخی به تفسیر زیست ـ جهان، اساسن باعثِ خلق توهم‌ها و روایت‌های بزرگ ایدئولوژیکی شد که مصداق‌هایش را به صورت عینی در قرن بیستم در نازیسم، فاشیسم، ناسیونالیسم، سیطره یافت که مکان‌های واقعی و فضاهای ملموسی چون شهر یا سالن تئاتر، پارک موزه، مدرسه، پاساژ، کتابخانه، پیاده‌رو، پادگان، زندان، حمام عمومی، کافه، محله و …کاملن نادیده انگاشته شد و با تقلیل‌گرایی‌ای که خاصِ این رویکردهایی تاریخی بود، این مکان‌های واقعی را در تقابل با مکان‌هایِ اساسن غیرواقعیِ «آرمان‌شهر»ها قرار دارد؛ آرمان‌شهرهایی که معرف جامعه در شکل بی‌نقص و یا اساسن زیرو شده (مهندسی شده) بود. همین رویکردِ تاریخ‌گرا، وقتی که در مفصل‌بندی با نظام‌های معرفت / قدرت / حقیقتِ توتالیتاریستی قرار می‌گیرد، آن‌چنان همت به نادیده انگاشتن ـ فراموش کردن ـ بی‌صدا کردنِ «فضاها و جغرافیایِ زندگیِ روزمره» می‌گمارد، تا بتواند در قرار دادنِ جامعه و زندگیِ افراد در محور عمودیِ «تاریخ» به فریب و دروغ، تکامل و پیشرفته بودنِ حاکمیت خود را بر زندگی روزمره به تصویر بکشد، لذا به زعم میشل فوکو، این پیکره‌بندیِ واحدِ معرفت / قدرت در نظام دانش تاریخ محور تقلایی‌ست برای آن که میانِ عناصری که ممکن است بر محوری زمانی بر هم منطبق شوند، مجموعه‌ای از روابط را مستحکم کند. روابطی که آن را به مثابه عناصری کنار هم چیده شده، ظاهر کند و هویت را در کنارِ دیگری برجسته کند. (دیورینگ؛ 1382، 175)



در مطالعات فرهنگی معاصر، این «تاریخ فضا» هست که پژوهش‌ها و تأملات اندیشمندان را جهت می‌بخشد و به همین دلیل در پی تناسب بخشیدن بین فضا، رفتارهای روزمره، ارزش‌ها و گفتارها (کلام) برآمده است. با طرح این مسأله مطالعاتی که بر «پرسه‌زنی» در فضا و مکان‌های شکل‌دهنده‌ی زندگی روزمره صورت می‌گیرد، دارای اهمیتی تعیین‌کننده و روش‌شناسانه می‌شود، مفصل‌بندی بین سوژه (فاعلِ شناساگر)، فضا و گفتمان (احکام و ارزش‌ها) درین مطالعات از معرفت‌شناسی خاصی پیروی می‌کند که در پیِ کشفِ واقعیتِ امرِ روزمره، فرهنگِ عامه و تشریح ارتباط آن‌ها با گفتمان مسلط می‌باشد.



دو ـ ژرفای امرِ روزمره:
رویکردها و منابع اندیشگی اندیشمندان حوزه‌ی علوم اجتماعی در دوره‌های سنت و مدرنیته، دغدغه‌ی اساسیِ خود را، در تبیین کنش‌ها و تعاملات نخبه‌گرایانه و فرهنگ والا می‌دید. نگرش انفعالی نسبت به زندگی روزمره در اساسِ کلان روایت‌های اندیشه‌ی مدرن، توجه را از حوزه‌ی بسیار مهم پدیده‌های خُرد و تجربه‌ی زیسته‌ی زندگیِ روزمره منحرف می‌کرد، لذا با رویکرد روانکاوانه‌ای زیگموند فروید (منظور تحلیل رویاها و لغزش‌های زبانی روزمره) در اوایلِ قرن بیستم، نسبت به تحلیل مسایل روزمره و اتفاقاتی که در نگاه اول ممکن است تکراری و پیش پا افتاده به نظر برسند.» (کاظمی، 1384؛ 98) و همچنین در رویکرد جامعه‌شناسانه‌ی گئورگ زیمل که «زندگی روزمره را به مثابه‌ی امری زیبایی‌شناختی و هنری موردِ مطالعه قرار می‌داد» (کاظمی، 1384؛ 101) و در واقع نوعی فلسفه‌ی اجتماعیِ زندگیِ روزمره را ارائه می‌داد و در تداوم کار زیمل، مطالعات وانتر بنیامین که با بسطِ «پروژه» پاساژهای خود تحلیلِ زندگی و فرهنگِ عامه را به سطح تفسیر امر روزمره‌ی بشری مدرنیته آورده بود که همه‌ی این‌ها، حاکی از «ژرفای امرِ روزمره» و عمق زندگی عامه بود.



این رویکردهای روانکاوانه ـ جامعه‌شناسانه ـ فلسفی نسبت به «امر روزمره» در نیمه‌ی دوم قرن بیستم، با تحرکاتِ جنبش‌های هویتی پیرامونی ـ اقلیتی و همچنین کشورهای مستعمره، به نوعی توجه جامعه‌شناسان را جهتِ تحلیلِ حوزه‌ی زندگیِ روزمره و کنش‌های ساده و خُرد مردم جلب کرد و لذا با مطالعه‌ای که بر کنش‌های فرهنگی و فضاهای آفریده شده درین کنش‌ها، صورت پذیرفت، «پرسه‌زنی» و «پرسه‌زن» به مثابه‌ی یکی از کنش‌های بر ساخته‌ی ذهنی، محسوب شد که «فضا و جغرافیای شهری» را با قدم زدن و راه رفتن در پاساژها، خیابان‌ها، محله‌ها، گنوها، بازارها، کوچه‌ها، پیاده‌روها و …متجسّد می‌کند، لذا «پرسه‌زنی» نه صرفن نشانه‌ای برای علافی، ولگردی و دیگر کنش‌های پست و بی‌معنا محسوب می‌شود، بلکه به مثابهِ نیرو و ساختِ ذهنی بسیار عمیق و ژرف، در بر ساخته کردنِ فرهنگِ هویت‌های حاشیه‌ای ـ سبک‌ها متفاوطِ زندگی ـ اندیشه‌های غیرمتعارف و …در جامعه‌ی معاصر که در مطالعاتِ فرهنگی زندگی روزمره به کار می‌آید و به نظر می‌رسد که نادیده انگاشتن آن در مطالعاتِ نخبه‌گرایانه‌ی مدرن، جز در پرتوی ماهیت کلیت‌گرا و تقلیل‌گرایانه‌ی این مطالعات، در جایی دیگر قابل ردگیری و توجیه نباشد.



سه ـ پرسه‌زن، خواننده‌ی «متنِ» شهر:
 «پرسه‌زن، نماد نوعی زیستن در سایه‌ی تجربه‌ی شهری است.» (کاظمی، 1388؛ 632) وجوه پارادوکسیکال و متناقض‌نمایِ‌ماهیتِ پرسه‌زن که هم به مثابه «ناظرِ صحنه‌ی تماشایی شهر» و هم منظره‌ای برایِ دیده ‌شدن که در بیانی دیگر، پرسه‌زن بیننده‌ای است که دیده می‌شود.» (کاظمی، 1388؛ 64) محسوب می‌شود. پرسه‌زن در وضعیتِ نقیضه‌وارِ خود در آفرینشِ «متنِ» شهر در دوره‌ی مدرن به زعم دیوید فیزبی می‌تواند به مثابه جامعه‌شناسی دیده شود که در پی خواندن فضاهای شهری، کشف و رمزگشایی معنای آن است، در نتیجه پرسه‌زن، مرکزِ خرید و پاساژ را به فضایی خواندنی بدل می‌سازد. شهر و مراکز خرید ابژه‌ی خواندن شده و تفسیر می‌شوند.» (کاظمی، 1388؛ 82) در همین زمینه نیز پاساژها و به متن تبدیل شده و در چشمان پرسه‌زن، به مکانی مملو از نشانه‌ها بدل می‌شود. در این‌جاست که مرکز خرید از بُعدی دیگر اهمیت می‌یابد، و می‌توان گفت که به دلیلِ حضور پرسه‌زن است که مرکز خرید، هویتی فرهنگی می‌یابند. با وجود این، چنین خواندنی گذرا، مستمر و ناتمام و تکه تکه است. دیدن به لحاظِ فیزیکی و زمانی محدود می‌شود. نگاهِ پرسه‌زن تمایزی بین تمایزی بین بیننده و دیده شده، ایجاد می‌کند.» (کاظمی، 1388؛ 92) و همراه با وجه تفسیر فضای شهر توسط پرسه‌زن به گواهی داستان‌های ادگار آلن پو؛ هویت «پرسه‌زن و کارآگاه با یکدیگر ادغام می‌شود؛ کارآگاه برای خواندنِ افکارِ پنهان افراد باید کاملن آماده و به هر محرکی حساس باشد…یک کارآگاه باید ضمن فاصله گرفتنِ از موضوع بتواند به شناسایی آن نیز بپردازد و همان‌طور که والتر بنیامین گفته است پرسه‌زن باید در آستانه‌ی در باقی بماند، درون و نه بیرون موقعیت. او بخشی از فضا است. در عین حال که باید فاصله‌ی خود را از بازار و کالاها حفظ کند.» (کاظمی، 1388؛ 7 ـ 76) این ابعادِ متکثر و متضادِ کنش پرسه‌زنی در جامعه‌ی مدرن، امکانِ خودآگاهی و مقاومت‌اش را در برابر نیروهای همسان‌کننده، چندبرابر کرده و پرسه‌زن به زعم شارل بودلر به مثابه‌ی «نقاش زندگی مدرن در قلمروی زیبایی‌شناختی» هست و یا به زعم والتر بنیامین، و «عابری قهرمان» است که همه‌ی این صفات و خوانش‌ها از پرسه‌زن به مثابه‌ی قهرمانی در زندگیِ روزمره و علاقه‌مند به فضا و اتمسفرِ شهر (و نه تاریخ حاکمان) یاد می‌کند. پرسه‌زن، رفیق سوژه و شخصیتی‌ست که در مقابلِ همه‌ی آن شرایط و مولفه‌های جامعه‌ی تمامیت‌خواه و بسته ایستادگی می‌کند و با مقاومتِ خود، «متنِ» شهر را به چندین شکلِ متفاوط خوانش می‌کند. اگر کتابِ پرسه‌زنی و …» را در راستای همین خوانشِ متکثر و آزاد از قاعده‌های دُگم و سختِ نظام‌های مستعمره‌سازِ زیست ـ جهان تفسیر کنیم، این کتاب توانسته است با مطالعات همبسته‌ای که درین زمینه شکل بخشیده باعثِ شکل‌گیری نوعی الگوی مقاومت و تعلیق در دولت‌هایی ایدئولوژیکی شده که چنان خود را سمت و سفت می‌پنداشته‌اند که توجه‌اشان از کنش‌های ساده‌ی روزمره در فضای بی‌آلایش شهری در پاساژها، محله‌ها، سینماها و …سلب شده و ناگاه قواعد اخلاقی منصلبِ خود را آن‌چنان می‌بینند که دود شده و به هوا رفته است.



چهار ـ مقاومت، معنا، لذت:
«در مطالعاتِ فرهنگی، برای توضیحِ مقاومت، به دنبال نیرویی مشخص برای تغییر اجتماعی نمی‌گردند. اساسن جستجوی طبقه‌ای که بخواهد تغییری انجام دهد، کنار گذاشته می‌شود. این تغییر نه به واسطه‌ی طبقه‌ی مشخص و نه به واسطه‌ی عملی زیباشناسانه، بلکه از طریق پراکسیسِ اجتماعی انجام می‌شود. منظور از پراکسیسِ‌اجتماعی، در این‌جا نوعی عمل روشنفکرانه و قصدمندانه نیست، بلکه به منظور کردارهای معمولی و متنوعی است که در متنِ زندگیِ‌ روزمره جاری است و تاکنون از تیررسِ چشمان دانشمندان پنهان مانده است. همان‌طور که قدرت پخش است، نیروی تغییر و مقاومت نیز پخش است ـ به همان شکل که قدرت از رنگی به رنگِ دیگر درمی‌آید، و از میدانی به میدان دیگر تغییر موضع می‌دهد، نیروی مقاومت نیز دائمن از جبهه‌ای به جبهه‌ی دیگر نقلِ مکان کرده و در چهره‌های گوناگون رخ می‌نماید. در این‌جا «قدرت» و «مقاومت»، بازی پیچیده‌ای را آغاز می‌کنند.»‌ (کاظمی، 1388، 33)



این مقاومت در کنشِ‌ پرسه‌زن به نوعی به زعمِ نویسنده‌ی کتاب «پرسه‌زنی و …» به شکل‌گیری «مستضعفان جدید» (شامل اقلیت‌هایی چون «زنان پاساژرو، نوجوانان خطاکار، فقرا و جنوب‌شهری‌ها و بازنشستگان) منجر شده که با کنش‌‌های‌شان در پاساژها و فضاهای خرید (از جمله با «نو کردن شکل زندگی از طریق فراغتی کردن حضور در مراکز خرید»، «اعمال قدرت از طریق تملک مجازی مراکز خرید»، «مقاومتِ نمادین در برابر رقابت‌های نابرابرِ زندگی اجتماعی» و «بازی با مراکز خرید از طریق معرف بازیگوشانه‌ی آن‌ها»)، «تشکیل شبکه و جبهه‌ای از حاشیه‌ای‌ها را می‌دهند. شبکه‌ای که به واسطه‌ی خلق فضاهای بی‌شمار و ناهمگن، همگنی و ] همسانی[ مراکز خرید را زیر سئوال برده و از طریق کردار پرسه‌زنی و حضور غیرمتعارف، معناسازی می‌کند. همچنین به واسطه‌ی معرف فرهنگی خاص و دستکاری موقعیت مکان، تولید لذت می‌کند. مقاومت و معنا و لذت، سه محصول مهمی‌اند که به واسطه‌ی همین نیروهای به ظاهر غیرمولد ]پرسه‌زن[، تولید می‌شوند.» (کاظمی، 1388؛ 138) و از همین رهگذر است که می‌توان به مقاومت، معناسازی و تولید لذت پرسه‌زنانی امیدوار بود که هژمونی و سلطه‌ی فرهنگی نظام‌های توتالیتر و خودکامه‌ی تاریخی را در جغرافیا و فضای شهری با نمایشِ زندگی روزمره‌ی خود، به مبارزه می‌طلبند.







یادداشت: عنوان مقاله، برگرفته از یکی از مقالات مطالعات فرهنگی حمید موذنی، نویسنده‌ای که سانسور شد، هست. عنوان مقاله یاد شده «توتالیتاریسم علیه پرسه‌زنی» می‌باشد.



منابع و مآخذ:



ـ کاظمی، عباس (1388)، پرسه‌زنی و زندگی روزمره‌ی ایرانی، تهران، آشیان



ـ دیورینگ، سایمون، (1382)، مطالعات فرهنگی آدورنو، بارت، لیوتار، فوکو، …ترجمه‌ی نیما ملک محمدی و شهریار وقفی‌پور، تهران، تلخون



ـ کاظمی، عباس (1384)، پروبلماتیک زندگی روزمره‌ی در مطالعات فرهنگی و نسبت آن با جامعه ایران، فصلنامه‌ی علمی ـ پژوهشی انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات سال اول، شماره 4