روزهای سیاهی در پیش است* / اسماعیل حسام مقدم
به احترام "احمد شاملو" سکوت میکنم
به احترام "احمد شاملو" سکوت میکنم
صحنه ی واپسین نمایش "بازی" اثر ساموئل بکت
1. "هرگز از مرگ نهراسیدهام/ اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود./ هراسِ من ـ باری ـ همه از مردن در سرزمینی است/ که مُزدِ گورکن/ از آزادیِ آدمی/ افزون باشد." (مجموعه "آیدا در آینه" ـ احمد شاملو)
دوم مرداد، سالمرگ احمد شاملو ـ بامداد نویسندگان ایران است. شخصیتی عمیق و چند ساحتی که حتا، غیاباش "حضور قاطعِ اعجاز است". نویسندهای که دلالتهای حضور و غیاب را با هستیِ خود، بر هم زده و واژگانی از این نوع را دچار حیرانی و سردرگمی معنایی و مفهومی کرده است، شاعر، نویسنده، روزنامهنگار، مردمنگار، مترجم و روشنفکر منتقدی که در دورههایِ متفاوتِ تاریخِ معاصرِ ایران از کودتا تا انقلاب و اصلاحات، حضور داشته و حتا زمانی هم که غیبت جسمانی، او را در برگرفته، آفرینشگریهای او، راهنما و راهگشای سرگشتگان آزادی، زندگی،عشق و انسانیت بوده است. روزهایِ تیرهی جاری که ترجمان واقعیِ "در نیست/ راه نیست/ شب نیست/ ماه نیست/ نه روز و/ نه آفتاب/ ما بیرونِ زمان/ ایستادهایم." شاملوست، به مثابه راه رهاییمان درین آسمان بیروزن به سوی زیبایی وانسانیت است. زندگی در شرایط اضطراری و تفکر در وضعیت بحرانی، به سوختْ باری از شعرهای شاملو ممکن شده است. تا به مانند "کاشفانِ فروتن شوکران" که: "در برابرِ تندر میایستند/ خانه را روشن میکنند/ و میمیرند." درین "آزمون سخت زنده به گوری"، حقیرانه و بیتابانه از چیزی بگویم، برای چیزی سکوت کنم و برای چیزی سرودی بخوانم از آنسان که "روزهای سیاهی در پیش است".
2. "و ما همچنان/ دوره میکنیم/ شب را و روز را/ هنوز را..." (مجموعهی مرثیههای خاک ـ احمد شاملو)
تکرار، روزمرگی، دوره کردن، زندگی بیمسئولیت، مقیمِ "بذر و طوع و خاکساری بودن" دوری کردن از راههای یکه وتکین (منحصر به فرد) و به گونهای تبدیل به هستی و دنیای توده و چه بسا نخبهی ایرانی شده است. چرخهی عادی زندگی بدون هیچ رخدادی، خوابآلودگی واگیرداری را نشو و نما داده که با رسانههای دولتِ خودکامهی تاریخی در ایران نیز اپیدمیِ افزونتری مییابد. داستانِ تکرارِ جنبشهای مردمیِ ایران برای "آزادی" و "قانون"، داستانِ تراژیکی و تلخیای بیپایان است که چه مشروطه، چه نهضت ملی، چه انقلاب 57، چه خرداد 76، چه وقایع پس از انتخابات اخیر، همگی نمایانگرِ زندگیِمردمِ ایران در درام تراژیکی است که چه بسا "تقدیرِ من است این همه یا سرنوشتِ توست/ یا لعنتیست جاودانه؟/ که این فروکش درد/ خود انگیزهی دردی دیگر بود؛/ که هنگامی به آزادیِعشق اعتراف کردی/ که جنازهی محبوس را/ از زندان میبردند. (مجموعه مرثیههای خاک ـ احمد شاملو) داستان امروز یا دیروز نیست،داستان سالیان تلخیست که سینه به سینه در فرهنگ عامهی مردم ایران نقل شده و باز هم تازه مانده است.
3. "چشمان پدرم/ اشکها را نشناختند/ چرا که جهان را هرگز،/ با تصور آفتاب/ تصور نکرده بودند./ میگفت "عاری" و/ خود نمیدانست./ فرزندان گفتند "نع"!/ دیری به انتظار نشستند/ از آسمان سرودی نیامد/ غلادههاشان/ بیگفتار/ ترانهیی آغاز کرد/ و تاریخ/ توالی فاجعه شد."(مجموعه شکفتن در مه ـ احمد شاملو)
سهراب کُشان،سیاووشون، جوانمرگی، فرزندکُشی، جوان خام، جاهلی جوانی و …همگی واژههای معناداریاند که با خود، مفاهیم و دستگاه معناسازیای را حمل میکنند که نشاندهندهی فرهنگ و منش عامه مردم است. تاریخ ادبیات فارسی با این واژگان و مفاهیم مرتبط با آن، هژمونیِ دهشتناکی بر تازهگی، جوانی، طراوت، نوبودگی و…ایجاد کرده و هرکدام از مفاهیمِ برخاسته از آن را در محاق فرو برده است. سلطهی مفاهیمِ فرهنگ کهن، آنچنان که "زندگی/ خاموشی و نشخوار بود و/ گورزار و ظلمتها بودن." (مجموعه شکفتن در مه ـ احمد شاملو) مملو از شکفتن در ابهام و تاریکیِ مفاهیمِ زنگار بسته ودلالتهای خنرزپنزریای بود که، نایِ نفس کشیدن را از آدمی سلب میکرد و او را در آرزوی یافتن کلام آخر و مقدس؛ آنچنان که نظام پدرسالاری ـ پدرشاهی، تخت و سلطنت خود را بر آن استوار داشته بود، مکافات میداد، واینچنین "به ما گفته بودند":/ ـ آن کلام مقدس را/ با شما خواهیم آموخت. لیکن به خاطر آن/ عقوبتی جانفرسای را/ تحمل میبایدتان کرد. ـ/ عقوبتِ جانکاه را چندان تاب آوریم/ آری/ که کلام مقدسامان/ باری/ از خاطر/ گریخت!" (مجموعه شکفتن در مه ـ احمد شاملو) زهی خیال باطل، درین میهمانی باشکوه با کالسکهی پیشوایان و ریشسفیدان، بهترین جایگاه جوانان و فرزندان، همان سیاهی لشگرهای جان فدا شدهای است که بعد از کُشته شدن، به او افتخار میکنند و "شهید" مینامندش. نظامِ پدرشاهی و ریشسفیدی در پی حفاظت از سنت و بنیادهای کهن خود و همچنین ترس از فراست و هوشیاری فرزندان و جوانان خود که با "نع" گفتن، لب به اعتراض میگشایند، همواره به ناجوانمردی، دشنه را در پهلوی سهراب خود فرو میبرند که "دریا به جرعهیی که تو از چاه خوردهای حسادت میکند." (مجموعه شکفتن در مه ـ احمد شاملو)
4. "جستن/ یافتن/ و آنگاه/ به اختیار برگزیدن/ و از خویشتن خویش/بارویی پی افکندن.../ اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد/ حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم." (مجموعه کاشفان فروتن شوکران ـ احمد شاملو) آزادی و اختیار برگزیدن شیوهی زندگی و حتا مرگ خویشتن، توان ژرفی در روان و روح "فرد" طلب میکند. توانی که "از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار/ بیرون است/ انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود." (مجموعه در آستانه ـ احمد شاملو) اما افسوس که فریب و دروغ در هوایی وزیدن گرفته است که در حال استنشاق کردناش هستیم. آنجا که حتا بدیهیترینِ رخدادها را حاشا میکنیم و آنها در پی بازتولید زبان و واژگانی سرگرداناند که جز در راه تحمیقسازیِ عمومی کاربردی ندارند.
"افسوس!/ آفتاب/ مفهوم بیدریغ عدالت بود و/ آنان به عدل شیفته بودند و/ اکنون/ با آفتاب گونهای/ آنان را/ اینگونه/ دل/ فریفته بودند." (مجموعه کاشفان فروتن شوکران ـ احمد شاملو) آزادی ِ آدمی درین توهمها و تصورهای مالیخولیایی از واقعیت، لگدمال میشود و تو آنجا حتا اگر "خون رگان خود را قطره قطره نثار (کنی)، تا خلق/ با دو چشم خویش ببینند که خورشیدشان کجاست…" باز هم اتفاقی نمیافتد چرا که رخدادهای سیاهی در پیش است. برای آرزوی آزادی و افق روشن فقط میتوان طرح گنگ شعری را ترسیم کرد. آنجا که بامداد خسته مینویسد:"ای کاش میتوانستند/ از آفتاب یاد بگیرند/ که بیدریغ باشند/ در دردها و شادیهاشان/ حتا/ با نانِ خشکاشان ـ/ و کاردهایشان را/ جز از برایِ قسمت کردن/ بیرون نیاورند."(مجموعه کاشفان فروتن شوکران ـ احمد شاملو)
*عنوان این یادداشت از واپسین سرمقاله کتاب جمعه به سردبیری احمد شاملو اقتباس شده که به نوعی آن مجله در سال 1358 به محاق توقیف در آمد.
بابت این یادداشت، من به عنوان نویسنده به دادسرای قضایی روزنامه نگاران استان بوشهر در تاریخ شهریور 1388 فراخوانده شدم.
۳ نظر:
که مجال دعایی و نفرینی نیست
نه بخششی و
نه کینه یی
و دریغا که راه صلیب
دیگر
نه راه عروج به آسمان
که راهی به جانب دوزخ است و
سرگردانی جاودانه روح
.....
دریغ،دریغ،دریغا از این روزگار چون و چنین که بگذرد !
نقدی بسیار ارزنده خواندم.قلمتان پر بار!
درود اسماعیل جان
آن کودکی...گرگ ام هوا...معشوقه ی من!
اکنون، تبر ...تیشه،به هرجاسبز سبز است
سبز باشید
ارسال یک نظر