شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۱

نیمه ی غایب / اسماعیل حسام مقدم

نیمه ی غایب / اسماعیل حسام مقدم
مطالعات فرهنگی درباب فیلم "جدایی نادر از سیمین"




سه گانه ی "اخلاق دروغ" اصغرفرهادی به فیلم "جدایی..." رسید، از ترس و پنهان کاری بین زن و شوهر در فیلم "چهارشنبه سوری"(1384) تا وضعیتِ اضطراری گم کردن الی در دریا در فیلم "درباره ی الی..."(1387) و موقعیت ازهم پاشیده ی دو خانواده در فیلم "جدایی نادر ازسیمین"(1389)؛ همگی به انسان و سوژه ای در روایت اشاره دارد که در وضعیتِ بحرانی و ازهم گسیخته ای گیر کرده-اند و ناتوان هستند از این که به رهایی و رستگاری نزدیک شوند. تک تک سوژه¬های روایت فرهادی در "جدایی..." از ترمه؛ فرزند سیمین و نادر(به بازی سارینا فرهادی) گرفته تا حجت (به بازی شهاب حسینی) دچار مساله و معضلی روانی و روحی هستند، همگی گرفتار نوعی هیستری و وحشت از به خود-وانهادگی در دنیای بی رحم مدرن شده اند، گویا پناهگاهی برای آرامش و امنیت برای آن ها تعریف نشده و همواره خود را دچار گونه ای نابسامانی و تهدید دریافته اند. سوژه ها در سه گانه ی فرهادی به طور اعم و فیلم "جدایی..." به طور اخص، این هیستری جمعی از ناکامی و ناتوانی را به همراه خود هم چون تخته سنگی می کشانند.
" ناکامی بزرگ سوژه ی انسانی در نیل به انسجام-یافتگی روانی، ناتوانی دال در یکی شدن با مدلول و ناتوانی روایت در برقراری وحدت معنایی با موضوع خویش و سرانجام ناتوانی انواع مختلف رسانه ها در جای گزینی ارتباط مستقیم انسانی، همه و همه منجر به میل گسترده ای برای بازیابی اصل، طبیعت و تجربه ی بی واسطه-ای می شوند که اجزای تشکیل دهنده ی آرزوی نوستالوژیک هستند."(سوزان استیوارت) این هیستری و واپاشی روان سوژه ها در دنیای مدرن، او را در گونه ای ادراک و فهم نوستالوژیک و تراژیک از هستی و جهانِ زیست قرار می دهد، ادراکی که ترمه را در سکانس واپسین فیلم به ناتوانی و تردید در انتخاب بین "سرزمین پدری" و یا "زبان مادری" می کشاند؛ سردرگمی و حیرانی انتخاب بین دو تکه از وجودش که در انتخاب هرکدام از آن ها، خودش و هویت اش هست که پاره پاره می شود و از درون شکاف می خورد. او در ناگریزی و بی-چارگی انتخابی گیر افتاده که در هر حالتی از انتخاب، آرامش و امنیت اش را از دست می دهد و به سوژه ای در موقعیت هیستریک و بحرانی استحاله می یابد. موقعیت های متناقض نمایی که به زعم مارشال برمن به مثابه ی ذات و سرشت دنیای مدرن سربرآورده و نمایان گشته، این جا یقه ی زندگی ترمه را گرفته و او را در تعلیقی فروبرده که به کدام نجوا و نوای درونی اش پاسخ خواهد داد؟!

سوژه های مسئله مند و بحرانی ای که در تمام پلان های فیلم "جدایی..."، تماشاگر را همراهی می کنند، سیمین؛ مادرترمه(به بازی لیلاحاتمی) که از زیست در ایران ناراضی هست و توان مقابله با مصائب زیست در دنیای شبه مدرن ایران را ازکف داده، نادر؛ پدرترمه(به بازی پیمان معادی) که بین مسئولیت های متناقض زندگی باید یا بین پدرِ آلزایمردارش ویا خانواده اش را به ناچار یکی را برگزیند، یا راضیه(به بازی ساره بیات) که برای فروخوردن خشم اش از تهمت دزدی ای که به او زده شده، مجبور می شود بین دو موقعیت اخلاقی یکی را برگزیند و درهردوحالت بازنده است و یا حجت؛ همسر راضیه که اساسن موقعیتی وخیم دارد آن چنان که چیزی برای انتخاب هم حتا در پیش روی اش باقی نمانده، همگی درون واریاسیون هایی از "ناکامی / شکست" زندگی می گذرانند، امید رهایی و رستگاری ای نیز برای اشان متصور نیست. موقعیتِ متناقض نمایی که در برگزیدن هر انتخابی، بی شک دیگری ای هست که متضرر خواهد شد، ازهم خواهد پاشید، همه چیز به انتخاب دیگری پیوند خورده و این زندگی ظاهرن زیبا و خوب، در درون خود چیز متلاشی شده ای را پنهان و یا به فراموشی سپرده، که به گونه ای وجه معنابخش و معناکننده ی آن قلمداد می شده است. این زیست بحرانی و ازهم پاشیده، همان نیمه ی غایبی را در خود نهان ساخته که ریشه و خاستگاه همه ی دلالت های معناکننده ی زیست به شمار می رفته است. همان ابژه ی غایبی که به زعم ژاک لاکان، رانه و انرژی همه ی رفتارها و کنش های سوژه ی انسانی هست و در نادیده انگاری و فراموشی ساختاری این چیزِ غایب هست که می توان در فیلم "جدایی..." متوجه خاستگاه ازهم گسیختگی ها و هیستری های روانی کاراکترها و موقعیت ها شد.

از معبر و گذرگاه این ازهم واپاشی سوژه ها و فضای متناقض زیست، درون دنیایی گام می نهیم که مفهوم و کنش "رابطه" به مثابه ی چیزی زوال یافته، مورد فهم قرارگرفته و ممتنع بودگی ارتباطات انسانی، هرگونه وجهی از درک حضور دیگری و مفاهمه با دیگری را از معنا ساقط خواهد کرد. ترمه، جهان زیست ذهنی خود را تکه تکه می یابد، هیچ قدرتی هم در کف اش نیست که مانع "جدایی..." شود و به ناچار فرزند طلاق می شود. جداافتادگی اش از سرزمین پدری و قطع ارتباطش با زبان مادری (آن گونه که ژاک لاکان می پندارد) او را دچار توهم تکه تکه شدگی جسم و بدن اش خواهد کرد، حتا ارتباطش با تن و بدن خویش را هم ازدست می دهد و با واقعیت های اطراف خویش نیز قطع رابطه خواهدکرد و چنان در سوگواری انقطاع ارتباط با سرزمین امن قرار خواهدگرفت که هرگز نخواهد دانست به چه کسی باید پناه جوید و یا برآستانه ی چه کسی رجوع کند. جهان سه گانه ی فرهادی؛ جهان وحشت و غیاب رابطه است، سوژه هایی که دربه در به دنبال سرپناه و ملجایی می گردند و همواره نیز دستِ خالی و سرافکنده بازمی گردند.

مدرنیته ی ایرانی که هنوز بین هستی سنت و هستی مدرن بودگی دچار عارضه و مسئله هست، به این موقعیت متناقض نمای مدرنیته در زندگی شهری بیشتر دامن می زند و به زعم من، این حجم از آسیب و مسئله مندی شخصیت هایی که ازدرون متلاشی شده اند و چراغ های رابطه را خاموش یافته اند، دلالتی بر فراموشی و پنهان نمودن آن نیمه ی غایبی دارد که خاستگاه "جنایات و مکافات" در زندگی روزمره ی ما دارد. فهم و ادراک از غیبت چیزهایی که به طور ساختاری همواره در سنت ایرانی خواسته شده است که به فراموشی سپرده شود یا نادیده انگاشته شود، وضعیت دوگانه ی ترمه را برای تک تک ما در زندگی امان رقم زده و یا خواهد زد. اخلاق زیستی ای که همواره از شرم مواجه شدن با عریانی واقعیت، تصمیم می¬گیرد چشم هایش را ببندد و آن چیز و یا آن کس را نادیده بینگارد، چیز همیشه غایبی که در فرهنگ ایرانی همواره غایب خواهد ماند. چیز غایبی که فیلم "جدایی..." هرگز نمی داند چیست، اما دارد با روایت کردن موقعیت های بغرنج انسانی، نشانی اش را می دهد، نشانه هایی که می توانند در رفتارها و گفتارها و مهم تر از همه ی این ها در پندار  سوژه های فیلم نسبت به هم مخفی شده باشند. نیمه ی غایبی که هرگز به تمامی و کاملی خودش را نمایان نخواهد کرد اما تبعات و پی آیندهای خویش را به وضوح در سه گانه ی فرهادی پیش روی ما نهاده است.

یادداشت ها:
عنوان یادداشت، نام رمانی از حسین سناپور می باشد.



جمعه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۱

نوشتن درمصاف با فراموشی/ اسماعیل حسام مقدم

نوشتن درمصاف با فراموشی/ اسماعیل حسام مقدم
تاملی کوتاه بر کار نویسندگی


"بعضی آدمها اگر حذف فیزیکی هم بشوند، باز همیشه جریان خواهند داشت."
اثری از علیرضا درویش


"ملتها اینگونه نابود می شوند که نخست حافظه اشان را از آنها می دزدند، کتاب های اشان را تباه می کنند، دانش اشان را تباه می کنند و تاریخ اشان را نیز. و بعد کسی دیگر می آید و کتاب های دیگری می نویسد، و دانش و آموزش دیگری به آن ها می دهد و تاریخ دیگری را جعل می کند." (میلان کوندرا، کتاب خنده و فراموشی)

امر نوشتن و نویسندگی به طور اعم و نوشتن در فضای "انسانشناسی و فرهنگ" به طور اخص، همواره دغدغه و مسئولیتی را برای من برساخته تا گونه ای حافظه بلندمدت را در خود سامان ببخشم، حافظه ای برای رخدادها و چیزهای کوچکی که زیست روزمره ی ما را رقم می زند و می تواند به سادگی به فراموشی سپرده شود و این نادیده انگاری، آن قدر توان دارد تا انسان را در فراموشی ساختاری و بزرگتری در انقیاد کشد که هیچ راه رهایی برای اش متصور نباشد. این شانس و پیشامد به من داده شده تا درمصاف با فراموشی بنویسم و با امرنوشتن چیزی را یادآوری کنم؛ تا درمقابل سکوت و رضایت سوژه های منقاد، خود را درون ساحت نقد و انتقاد هویت ببخشم و ازهمین رو بشوم صدای آن ها که خاموش شده اند و آن ها که جهان قدرت، شانس یادآوری و اعتراض را از آنها دریغ کرده است. به زعم من در خشونت نمادین فرهنگ ایدئولوژیک، فضاهایی چون "انسانشناسی و فرهنگ" به مثابه ی جایی برای یادآوری، متذکرشدن و مقاومت دربرابر فراموشی، می توانند نقش حیاتی ای را ایفا نمایند(همانگونه که ایفا نموده است) و من در پیوند با این فضا همواره این نکته را درک نموده ام.



این نوشتار برای فراخوان سایت انسانشناسی و فرهنگ می باشد که درباره ششمین سالگرد فعالیت آن به نگارش درآمده است.