دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۹۱

رنج هستی / اسماعیل حسام مقدم


رنج هستی / اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی بر فیلم "درخت زندگی" اثر ترنس مالیک


پوستر فیلم "درخت زندگی"


 

"باید راهتون رو انتخاب کنین: یا راه فطرت یا راه مرحمت."(تکه آغازین فیلم درخت زندگی)

پرسش های دوران کودکی و نوجوانی از هستی و آفرینش، همواره بدون اینکه پاسخ نهایی را دریابند، به ناخودآگاه رسوخ می کند و زیست خود را در این مخزن عجایب و رویاها بازمی یابند. ترنس مالیک در آخرین فیلم خود به پرسش های پدیدارشناسانه از جهان و هستی و مرگ پرداخته و چنان ایماژهایی را بر پرده نقره ای سینما بازآفرینی کرده که مخاطب را مسخ زیبایی تراژیک وارش می کند. مالیک این استاد فلسفه؛ گویا در کلاس دانشکده دارد برای دانشجویانش از جهان و هستی، داستانی روایت می کند و آنان را چنان با ناخودآگاه شان به چالش می اندازد که می شود نشانه های امری تروماتیک(به زعم ژاک لاکان) را در زیست شان، نمایان دید. "درخت زندگی" روایتی از درختی هست که با تولد پسربچه های خانواده ای ازطبقه متوسط درتکزاس دهه ی 1950 میلادی، در حیات خانه کاشته می شود و این درخت با گستراندن ریشه هایش در زمین و شاخ و برگش در آسمان؛ همچون استعاره ای از پیچیدگی هستی و آفرینش، به روایت زندگی خانواده ای می پردازد که خانه را به میدانی برای جدال بین دو نیروی آپولونی و دیونیزوسی(به زعم فریدریش نیچه) مبدل کرده است. جدالی که یک سویش تفکرات فطری پدر وجود دارد و همه چیز را برای نظم و پیشرفت فدا می کند تا خودش را راضی نگه دارد و در سوی دیگر احساس سرشار از مرحمت مادر هست که دیونیزوس وار، هستی فرزندانش را سرشار از عشق و لبخند می کند. راه پیشرفت و آپولون وار پدر(به بازی برد پیت)؛ اگر که دوره ای سرخوشی آور بود اما در انتها شکست و بیکاری بود که خانواده را در فقدانی بزرگ رها کرد، ازدیگرسوی راه مرحمتی که مادر(به بازی جسیکا چاستین)؛ صحت و درست بودنش را از یک راهبه در کودکی اش شنیده بود هم در ناکامی عمیق و ژرف از دست دادن فرزاندنش و ازهم پاشیدگی خانواده اش فرو رفته دید، درخت زندگی هم درهمان خانه ای که به علت بیکاری پدر فروخته شد، رها شد و پسرها هریک در رخدادی از زندگی به دور افتادند. تنهایی عمیق مادر، پدر و پسر بزرگ خانه(به بازی شان پن) آنان را در خیال و فانتزی فرو برد و پرسش های نخستین کودکی اشان از معمای آفرینش و هستی و مرگ را مجددا در جلوی روی شان آورد و در انتها تنها بازمانده خانه؛ پسر بزرگ را در عین اینکه در فضایی مدرن به کار مشغول بود به ناگاه از درون استحاله کرد و اورا به واپسین تاملات دوران گذشته برگرداند. سوگواری و غمناکی فقدان بزرگ و میل بازیافتن دوباره درخت زندگی، اورا مبدل به پیکری تکه تکه و ازهم گسیخته کرد که به ناگزیر درجستجوی آرامش و التیام، به خیال کودکانه پناه برده است.


"در درون من، کشمکشی دائمی بین مادر و پدر بود." (از دیالوگ های پسربزرگ خانه در فیلم درخت زندگی)

جدالی پایان ناپذیر بین نیروی آپولونی و دیونیزوسی، بچه های خانه را ازهم واپاشانده ولی همواره دور از نگاه خیره پدر، با راه انداختن کارناوال با مادری می پرداختند که خود سرشار از نیروی زندگی و عشقی آگاپئیک به هستی بود. عشقی که بی دریغ نه تنها به افراد که حتی فضای زندگی را مشحون از طراوت خود کرده بود. "تنها راه شاد بودن؛ عشق ورزیدنه. اگر عشق نباشه، زندگی در چشم برهم زدنی تموم می شه..." (تکه از روایت فیلم درخت زندگی) اما نهاد پسربچه ها آکنده از کشمکشی بود که از این دو نیرو شکل گرفته بود، نظم اتوریته ای گفتمان پدر در مقابل عشق کارناوالی گفتمان مادر، هم چون دو نیروی همواره در هستی و نهاد بشر، این خانه را به تنازعی بزرگ مبدل کرد که چیزی جز سرگشتگی و ناکامی و تکه تکه شدگی به بار نیاورد. همان گونه که ژاک لاکان؛ روانکاو فرانسوی از چرخه ی ابدی میل / فقدان برای ابژه ی غایبی می گوید که سوژه جستجوگر را در هستی روزمره اش چنان به تقلا و کوشش برای دربرکشیدن آن چیزغایب وامی دارد که گویی ابژه ی غایب را نهایتا دربرخواهد گرفت، اما ناکامی بزرگ سوژه ی انسانی آن لحظه ای هست که از پس این جدال ها و کشمکش ها، به برهوتی برمی خورد که صرفا نشانی از آن ابژه هست و نه همه هستی آن ابژه ی غایب. هرچند که به زعم فرانتس کافکا؛ "خروارها امید در این جهان هست، اما نه برای ما. البته همین ناامیدانند که دریچه ای تازه برهستی می گشایند." و چه بسا ترنس مالیک از پس این همه سال تدریس فلسفه و هستی ناکامش، دریچه تازه ای را بر روی شناخت جهان گشوده و اما باز هم این درک و فهم، تلخی منتشری به همراه دارد که فضای زیست سوژه ی حساس و بحرانی را مجددا تاریک خواهدکرد.


"زمانی که من پایه های جهان را برمی افراختم، تو کجا بودی؟ پاسخم را بده ای ایوب."(پاره ای از عهد عتیق، کتاب ایوب)

مسئله پرسش از زندگی و میل به پاسخ واپسین، همواره بشر را به برساختن اسطوره هایی کشانده و چنان دراین راه، سخت جانی ازخود نشان داده که اسطوره هایش هم پای او در زیست روزمره اش حاضر شده و زیستی موازی با او برای خود صورتبندی کرده اند، هرچند که تراژدی ناکامی به ترجیع بند زیست جهان او مبدل گشته، آن چنان که سیزیف؛ بار هستی اش را بر دوش تا نوک قله می کشاند اما درغلتیدن سنگینی تراژیک حیات، اورا همواره به حضیض دره فرو خواهدکشاند. فیلم "درخت زندگی" در فضایی به صورتبندی سبکی تحمل ناپذیرهستی تصاویر پرداخته که انسان را مسئول پاسخ دادن به نخستین خطاب و استیضاح هستی اش از جانب جهان آفرینش تنها رها می کند، چنان که همه ما همچون ایوب ناگزیر و درعین حال محکومیم به پاسخ دادن و تامل در معنای بودن، باشیدن(آنگونه که مارتین هایدگر می گوید) و چگونه زیستن. درتمام نماهای فیلم با چالش درجهان بودن سوژه ها و پدیدارها مواجهیم و پرسش هایی که به درون هستی آنان رسوخ کرده و از درون، بارسنگینی را بر انسان آوار کرده که حضورش در هستی به چه معناست؟ فیلم "درخت زندگی" به عنوان فیلمی که چگونه فلسفیدن به میانجی تصویر را پیش روی مخاطبش می نهد، اسطوره های آفرینش را به همزیستی با سوژه ها فرامی خواند و ترنس مالیک این فراخوان را با تصاویر و ایماژهای درون ماندگارش، به ترومایی در هستی تماشاگر مبدل می کند، آنچنان که اگر تا پیش ازاین پرسش هایش از هستی به مفاهیمی انتزاعی نزدیکتر بود، اما با این فیلم به چیزی انضمامی تر و روزمره تر مبدل شد تا همواره همراه سوژه جستجوگر، همچون درخت زندگی رشد کند و او درد و رنج ناکامی را با ذره ذره وجودش ادراک کند.
فیلم درخت زندگی به کارگردانی ترنس مالیک و با بازی برد پیت، جسیکا چاستین و شان پن؛ برنده نخل طلای جشنواره کن برای سال 2011 شده است.

منتشر شده در ماهنامه ادبی هنری گلستانه و سایت آدم برفی ها برای سال 1390


 




هیچ نظری موجود نیست: