شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۸

"مرگ در می زند." / اسماعیل حسام مقدم





"مرگ در می زند."* / اسماعیل حسام مقدم
تاملی بر زندگیِ ایرانی زیرِ سقفِ مرگ





تقدیم به " نشانه ی روزنامه نگاری بوشهر" : حمید موذنی


اثری از آلبرتو جاکومتی - مجسمه ساز
exposureman.com



1- حیاتِ جامعه ی ایرانی در وضعیتی که دلالت هایی بر سلطه پذیریِ نفسِ "مرگ" بر همه ی حوزه هایِ آن دارد، فرو رفته است.نظام ها و ساختارهایِ موجود در جامعه و رخدادهایِ "مرگ " آلود درونِ آن، خود، نشانگرِ همین نظر می باشد؛ سقوطِ متعددِ هواپیما و تصادفاتِ جاده ای(سیستم حمل ونقل)، کشته شدنِ معترضین به انتخابات (ساختار سیاسی)، خاموش کردنِ صدایِ معترضین و منتقدان با دستگیریِ گسترده ی آن ها(ساختار حقوقی)، تعطیلیِ بی دلیلِ روزنامه ها و نشریات و ممیزیِ شدید بر آن ها(نظام اطلاع رسانی)، خودسانسوریِ نویسندگان و روزنامه نگاران(نظام فردی)، لغو یا تعلیقِ برگزاری تعدادِ زیادی از برنامه هایِ فرهنگی در سطح کشور(ساختارِ هنری – ادبی)، ترورِ شخصیت: مسئله ی سروش و دولت آبادی(نظام فکری)، بیگانه پنداری و فراموشیِ خرده فرهنگ ها ، قومیت ها و اقلیت ها(ساختار فرهنگی)، تعرض به محیطِ زیست و معضلِ زندگیِ حیوانات وآبزیان و..(ساختارِ اکولوژیکی)، کشتنِ خلاقیتِ کودکان و دانش آموزان(ساختار آموزشی)، مستعفی کردنِ استادید و ستاره دار کردنِ دانشجویان(ساختار دانشگاهی)، ورشکستگی و نوساناتِ معیشتِ روزمره ی مردم(ساختار اقتصادی)، خشونتِ خانوادگی، کودک آزاری، ناامنیِ زندگی و...(ساختارِ خانوادگی)، خشونت شغلی و عدم ایمنی در حرفه ها (کشته شدن چندین کارگر در انفجار کپسول در برازجان در هفته جاری و ...) وغیره ، نشانه های موجود به همراه مرگِ نویسندگان و چهره هایِ فرهنگی، به نوعی جامعه ی ایرانی را در وضعیتِ ملالت بارِ احتضاري فرو برده که کالبدِ ازهم گسیخته ی تاریخیِ مردمِ ایران را به اغماء برده است و بذرهای افسردگی و نومیدی را در فضا پراکنده است.
2- زیگموند فروید؛ پدر روانکاوی در کتابِ "تمدن و ملالت های آن" به همواره گیِ جدال بینِ سائقِ زندگی ( Eros ) و سائقِ مرگ(Thanatos ) اشاره و اعتقاد دارد که «تضادی آشتی ناپذیر میانِ دو نیروی متخاصم در روانِ نوعِ بشر که غالب شدنِ یکی بر دیگری سرنوشتِ تمدن را تعیین خواهد کرد.» سرنوشتی که در تکرارِ ملالت بارِ آن در فضای زندگیِ روزمره ی مردم، آن ها را به پی ریزیِ خلق و خوهایی می کشاند که در گذرِ زمان هایِ متوالی، الگوهای رفتاری یی از آن ها را مشاهده می کنیم. کنش هایی که از سرِ ناچاری، رندانگی، قهرمان پروری و... رخ می دهدو الگویِ خود را تکرارکنان در زمان، سلطه ی اخلاقی می بخشد. تاریخِ زندگیِ مردمِ ایران، آنان را در تمدنی از هجمه ها، هجوم ها و جنگاوری ها(آن چنان که تاریخ ادبیات فارسی بر جنگاوریِ رستم ها در شاهنامه ها.... گواهی می دهد.) قرار داده و اخلاقِ زندگیِ در هرج ومرج و کشتارو... وجهی نمادین یافته است. وجهی اسطوره ای از پهلوانان، جنگاوران و فاتحانی که هیچ گاه موردِ بازخواست و انتقاد قرار نگرفتند و آنان با نبردِ "حق علیه باطل!" خود ، افتخار و سیادت را برایِ توده به ارمغان آوردند و باعثِ تداومِ وجهِ استبدادیِ حکومتِ خود شدند و در صورتِ شکست هم ، اخلاقِ رندانگی، تقیه، دروغ، ریا،... بوده که فضایِ "مرگ" آلودِ استبداد را دوچندان می کرده است. آنچنان که ارنست کاسیرر در کتابِ "اسطوره ی دولت" خود به چیرگیِ اندیشه ی اسطوره ای بر اندیشه ی خردباور در نظام هایِ سیاسی (به طور خاص نظامِ سیاسیِ نازیسم در آلمانِ هیتلری) اشاره دارد به اینکه « انسانِ امروزی هم... به محضِ احساسِ ناتوانی، خطر و آینده ی نامعلوم به دامانِ اسطوره، سقوط می کند و اینجاست که در حکومت های توتالیتر همه ی وظایفی را که در جوامعِ بدوی بر دوشِ جادوگر قرار داشته، رهبران اجرا می کنند.ابزارِ اصلیِ آن ها در این کار : ایدئولوژی ست که آمیخته با اسطوره ها و مراسمِ آئینی است.» آن چنان که این ناتوانی به تکرارپذیریِ آفرینشِ هستی شناسی ای برای توده ها می انجامد که فضایِ سرشار از مرگ و ناتوانی ی عقلی، توده را به سویِ سیادت دادن به اسطوره ها و ابرمردها کشانده و در پی ی خود ، توتالیتاریانیسم را بازتولید می کند.
3- فضایی که سائقِ "مرگ" برایِ سلطه ی خود بر فرهنگِ توده ی ایرانی با پارادایم های رفتاری و اندیشگی خاصی، به تولید و بازتولیدِ آن می پردازد بدین گونه رخ می دهد:
الف) "بازسازیِ هویتِ تاریخی– فرهنگی": آن چنان که حزبِ نازیِ آلمان و حزبِ بعث عراق، در یکدست کردنِ هویت هایِ اجتماعی– فرهنگیِ توده ی مردم، دست به نسل کشی و راه اندازیِ کوره هایِ آدم سوزی زدند. «بازسازیِ فرهنگ، بی شک ما را به سویِ افسانه سازی درباره ی هویتِ خود و تاریخِ ایران برده و مانعِ اندیشیدن و نقادی و رها شدن از قید و بندهایِ هزاران ساله خواهد کرد.» که این بازسازی توسط رسانه های حاکم دامن زده می شود.
ب)"سلطه بر زبان": همان طور که نازی ها به جمع آوری ی کلام های جادویی در کتابی با عنوان "زبان آلمانی، واژه نامه ی آلمانی معاصر" دست زدند تا با تولیدِ واژگانی که در جوِ عاطفیِ خاصی ساخته شده و هاله ای از احساساتِ خاص، آن ها را در برگرفته بودند، سلطه ی خود را بر مفاهیم و دلالت های زبانی، حاکم می کرد، همین کارکرد از سویِ دیگر به چیره گی بخشیدن به اسطوره هایی که در این نظام واژگانی ، بازتولید می شدند، دخیل بود. لذا سائقِ "مرگ" با هژمونی ی معنایی ی خود بر زبان، به مسلط کردنِ نظامِ سیاسی ی "مرگ" اندیش بر ادبیات توده (مانند "مرگ بر ...") می پردازد.
ج) دماگوژی ی سیاسی: آن چنان که هیتلر، صدام حسین،... برایِ رسیدن به اهدافِ نظامِ خود به فریبِ متحدان اشان و مردم اشان روی می آوردند و پس از شکست، سیطره ی "مرگ " بر سرِ مردمِ توده و روشنفکران گسترده می شد.پس از به توپ بسته شدنِ مجلسِ مشروطه، کودتایِ 28 مرداد، قتلِ نویسندگان،سرکوبِ دانشجویان و رخدادهای پس از انتخاباتِ 88 ، همگی گویایِ برتریِ سائقِ"مرگ" بر "زندگی" در تمدن معاصر ایرانی بوده اند.
د)کنش های پوپولیستی: پوپولیسم در رویکردهای خود، مقبولیتِ توده را همراهِ خود دارد و به آنان نوعی امید به پاکی و پاکیزه گی در زندگیِ جمعی را القا می کند و از همین رهگذر ، توده در یکدست کردن و تک بعدی کردنِ جامعه و فرهنگ از هیچ تلاشی فرو گذار نمی کنند، لذا با رفتارهایِ پوپولیستی ، به القایِ استبدادِ تک ساحتی ای در زندگیِ توده ره می برند تا تراژدیِ همسان کنندگیِ (خودی کردن) مردم و بیگانه پنداریِ دیگری رخ دهد. اینجاست که فقط باید به بحث های "فرهنگیِ"(البته به زعمِ نگاهِ رسمیِ حاکمیت) مسلط بر جامعه ی ایرانی پرداخت و از بحث در بابِ چیزهایی که در سپهرِ زیستیِ "غیر فرهنگیِ" جامعه قرار می گیرد ، پرهیز کرد.
ه) مهندسیِ اجتماعی: که تمامِ تلاشِ خود را بر اتمیزه کردنِ افراد به کار می برد تا "سرمایه ی اجتماعی " از معنا تهی شود ، افراد به یک دیگر نتوانند تکیه کنند و اعتمادِ جمعی به وجود نیاید و از همین معبر، مفاهمه و ارتباطاتِ مبتنی بر دیالوگ بین افراد شکل نگیرد و این جامعه ی مونیستی، به بازتولیدِ استبداد و خودکامه گی در فرهنگِ تاریخیِ آن اجتماع بپردازد.«نظام هایِ توتالیتر بی شک در جوامعی رشد می یابند که از حقوق فردی خبری نباشد، تنهایی توده ها به معنی نه با خود بودن ( به معنای نابودی تفکر و تامل کردن) و نه با دیگری بودن(به معنای نابودی حوزه ی عمومی) ، از روشن ترین مولفه های جامعه توتالیتری می باشد.» لذا شاید"صدا و سیما" نیز در پیِ پر کردنِ این تنهایی، رسالتِ دولت هایِ توتالیتری را بر دوش می کشد. آن چنان که سریال هایِ آبکی ایرانی و خارجیِ تلویزیون ایران این رسالت را هر ساعت و لحظه به بهترینِ شکل در وضعیتِ کنونی، ایفا می کند.
ز)بازتولیدِ انسان هایِ "هیچ کس": هانا آرنت در مسئله ی آیشمان** ، این نظر را برای مامورانِ معذور در حاکمیت هایِ خودکامه معنابخشی می کند و بیان می دارد که انسان هایِ "هیچ کس" ، اخلاقِ سرپیچی و اعتراض کردن را هرگز نیاموخته و انسان هایِ خنثی و باری به هر جهتی بار آمده اند، همین وضعیتِ اخلاقیِ Nobody ها ست که موجدِ دیکتاتوری و خودکامه گی در تاریخِ ملت ها شده است. در تاریخ ایران نیز قولِ«خواهی نشوا رسوا، همرنگِ جماعت شو.»، در گفتمانِ چنین اخلاقِ فردی ای معنا یافته و باعثِ استبداد پذیریِ تاریخیِ جامعه ی ایرانی شده که با خود ، سلطه ی سائقِ"مرگ" را به همراه آورده است.
ح)بنیادگرایی مذهبی: طالبانیسمِ فکری، درونِ خود هرگونه نگاهِ منتقد و بدیع را فاقدِ معنا و هویت می پندارد و به طوری قهری با آن برخورد می کنند. بنیادگرایی و نص گرایی در درونِ خود سازوکارِ سائقِ "مرگ" را بر فضایِ اندیشه و تفکریِ جامعه، حاکم می کند و از هرگونه وزیدنِ هوایِ تازه درین زیست جهان ، جلوگیری به عمل می آورد.
این کنش هایِ مذکور به ایجادِ گفتمانی می پردازند که جامعه به فضایی با قیمومیتِ سائقِ"مرگ" بر تمامِ حوزه هایِ انسانی گام می نهد. دلالت هایِ این قیمومیت در تمام ساختارهایِ جامعه ی کنونیِ ایران به چشم می خورد و گویا «مرگ در می زند.»



*عنوان نمایشنامه ای از وودی آلن
** آدولف آیشمان ، صاحب منصب دولت نازی، که توسط اسراییل در 1961 محاکمه ای جنجالی و با تبلیغات گسترده ، به علت نقش خود در "واپسین چاره" محاکمه و اعدام شد.


منابع و ماخذ:
- فروید، زیگموند، تمدن و ملالت های آن، ترجمه یِ محمد مبشری، چاپ سوم، تهران، ماهی، 85
- بارت، رولان، اسطوره-امروز، ترجمه ی شیرین دخت دقیقیان، چاپ چهارم، تهران، مرکز، 86
- موذنی، حمید، بازنگری انتقادی، بوشهر، شروع، 86
- جاوید،علیرضا و نجاری، محمد، نقد ساختار اندیشه، تهران، آشیان، 88
- بشیریه، حسین، لیبرالیسم و محافظه کاری، تهران، نی، 84

۱۲ نظر:

زری گفت...

از این سموم که برطرف بوستان افتاد
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی!

فرشید فرهمندنیا گفت...

سلام . خوب بود و یگانه بود و هیچ کم نداشت

طالب مؤذنی گفت...

سلام

مقاله بسیار عمیق و در عین حال قابل فهمی بود. خودآکاهی درد مزمن زمانه ماست.

یاحسین میرحسین

مجید گفت...

رویارویی میان سایق زندگی (عشق) و سایق تخریب (مرگ) همواره همراه انسان بوده. این مبارزه محتوای وجودی زندگی انسان را نمایان می کند.انسانی که همواره تلاش کرده از رنج هایی که او را تهدید می کند رهایی یابد.رنج از طرف جسمی که محکوم به اضمحلال و نیستی است. اما رنجی که از رابطه ی انسان ها با یکدیگر ناشی می شود دردناک ترین رنجی است که تخریب و مرگ را نیز به همراه دارد. رابطه ای که در آن اراده ی رسیدن به قدرت حرف اول را زده و در راه رسیدن به این قدرت اخلاق جایی ندارد...

استفاده کردیم.

احمد فکراندیش گفت...

احمد فکراندیش. سلام اسماعیل خوشحالم که اینجا دایر شد. با درود بسیار. به امید روزهای بهتر برای همه

مینا درعلی گفت...

سلام.
مقاله خوبی بود.قابل فهم و تحلیلی !

مانی گفت...

مرسی ولی حرفهای زیادی برای گفتن نداشت.

زری گفت...

بکش به دشت آمپول وساقیان ودرگذر!

نینا گفت...

موفق باشید

شبانكاره گفت...

به بهانه ي روز خبرنگار به روزم

ناشناس گفت...

ازدیدن و آشنایی با کسانیکه از فکر و قلم بیشتر از دست و زبانشون استفاده میکنن خیلی خوشحال میشم
اسماعیل جان موفق باشی
باربد

ژکوند گفت...

سلام.مطالبتون خیلی خوبند فقط اگه ممکنه رنگ فونت یا پیش زمینه را عوض کنید چشم را اذیت می کنه.با آرزوی شادی و موفقیت.