یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۸

قلب های استبداد را جریحه دار کردن!(متن کامل)

قلب‌های استبداد را جریحه‌دار کردن!(متن کامل) /اسماعیل حسام مقدم
گفتاری در بابِ «چشمِ مُرکّبِ» روشنفکری



اثری از پابلو پیکاسو





پرده اول ـ توتالیتاریسم در قرنِ بیستم، به نوعی سوژگی انسان را مقهور ایده‌ی همبسته و سخت جانِ خود کرد و او را تبدیل به ابژه‌ای (مفعول) ساخت که معیار و سنجه‌ی «بودن» را مبتنی بر خواست و اراده‌ی استبداد، معنا می‌کرد. آن‌گاه که «شاه» و «ابرمرد» می‌خندید، مفعولان و ملازمان هم به دنبالِ‌ آن می‌خندیدند و هنگامی که به ناگاه چهره در هم می‌کرد، آن‌ها ساکت می‌شدند و پس از آن، ناگهان انفجار خنده اگر روی می‌داد، مفعولان نیز تبعیت می‌کردند. ایده استبداد همچون قضیب (آلت مردانه) درمردمان اش فرو می رود و مفعولان را هویت بخشی می کند. کالبدِ ارگانیکِ نظام توتالیتر (تمامیت‌خواه)، دقیقن همچون بدنِ هیولاواری مانند «لِویاتان» به زعم تامس هابز، فیلسوف سیاسی انگلیسی عمل می‌کند، با نیروی قاهره‌اش؛ دستانش با پمپاژ ایده‌هایش؛ قلبش با باز تولید «من» استبدادی‌اش: آلت مردانه اش و …توتالیتاریسم؛ هیولاست. هیولایی‌ست که نظمِ مکانیکی خود را در فضا ـ مکان افشانده و با نظامِ پلیسی از آن حفاظت می‌کند. آن‌چنان که به زعم «ژیل دلوز» هر ایده‌ای، فاشیسم را در دل خود پرورش می‌دهد، نظم و انضباط تمامیت خواهانه نیزاز همین جا سیراب می‌گردد.

پرده دوم ـ روشنفکری و کارِ روشنفکری، تهاجم به قلبِ توتالیتاریسم بوده است. آن‌جا که ایده‌ها، ساطع می‌گردند، منتشر می‌شوند .و مفعولان توده را آبستن می کنند. روشنفکری با نقد، بحران و واسازیِ ایده‌ی منتشر استبداد، هنجارها و ایده‌ها را هویت‌زدایی و افسون‌زدایی می‌کند. کارِ روشنفکری، کار ویروسی‌ست که شبکه‌های ارتباطی و معنایی را به هم ریخته و نظامِ فاشیستی ایده را با بحران مشروعیت برای ادامه‌ی حیات مواجه می‌کند. البته توتالیتاریسم با اعتبار دادن به ویروس‌های ضعیف شده، (ترکیب «انتقاد سازنده») در این تعاملاتِ بحران‌افکن، به کسبِ مشروعیت برای خود می‌پردازد. چه بسا به دروغ، خود را به تب بزند اما قلب‌اش همچنان در حال پمپاژ خونِ آلوده است. روشنفکری، درجه حرارت کالبد تمامیت‌خواه را آن‌چنان بالا می‌برد که میزان‌الحراره‌ها و سوپاپ اطمینان‌های تعبیه شده در توتالیتاریسم، دیگر توانِ کنترل و تنظیم ندارند. ویروس‌های تضعیف شده، کالبد را مقتدر و قوی می‌کنند اما ویروس‌های ناشناخته که به قلب سیاهی می‌زنند، ‌آن را از بین می‌برند.


پرده سوم ـ «[پدر] شاه مرده است.» جمله‌ای از ژاک لاکان، روانکاو فرانسوی که در این متن، قلب منتشر کننده،‌ به فراموشی سپرده شده و ویروسِ روشنفکری، کار خود را صورت بخشیده است. قلبِ هیولا در اثر تهاجم ویروس‌ها، از هم گسیخته و متلاشی شده است. کالبد هیولا، به تکه تکه شدنی عظیم و گسترده دچار گشته و …


پرده چهارم ـ فضا، آلوده‌ی تکه‌پاره‌های هیولاست. تکه‌های کالبدِ توتالیتاریسم در قرنِ بیست و یکم (پس از یازدهم سپتامبر)، ساحت‌های گوناگونِ زندگی فرد را آلوده کرده است. ویروس‌های تک یاخته‌ای روشنفکری، دیگر حاملِ معنای بحران، نخواهند بود. چشم‌های کوررنگ، دیگر چیزها را نخواهد دید. فضای کایوس‌وار (هرج و مرج)، چشم رنگی و مرکب می‌خواهد. تب به درون کالبدِ ویروس‌ِ روشنفکری انتقال یافته است. روشنفکری تب کرده و توتالیتاریسم در تمام کنش‌ها و تعاملات افراد حضور دارد.هر فردی فاعلی ست و در عین حال مفعول توتالیتاریسم ، آلت مردانه ی پدرشاه ، درقضا، منتشرکننده ی ایده ی بازتولید مکانیکی نظم و انضباط اردوگاه کار اجباری به زعم جورجو آگامبن : فیلسوف ایتالیایی ست. روشنفکری ، بیمار است و محتضر است.


پرده پنجم ـ توتالیتاریسم سایبرگ (cyborg)؛ انسان‌واره‌ی انفورماتیکی، انسانی که جنسیت و تنِ او دستکاری شده، توتالیتاریسمِ کدهای دستکاری شده: نوشتاری که مونتاژ شده، توتالیتاریسمِ فضاهای مجازی؛ جغرافیایی که واقعیت نیست، بلکه وانموده و بازنمایی رسانه‌ای است. هویتِ استبداد و وشنفکری، هر دو به بحران در افتاده‌اند. تعریف‌ها تغییر کرده‌اند و مسائل نیز. در این فضا ـ مکان باید ویروس‌های جهش‌یافته‌ی روشنفکری، قلب‌های توتالیتاریسم را جریحه‌دار کنند. قرائت تک‌گویانه‌ی (مونیستی) ویروسِ روشنفکری مدرن، جای خود را به قرائتِ چندگویانه‌ی (پلورالیستی) ویروسِ روشنفکری پسامدرن خواهد داد. قلب‌های استبداد به حرکت در آمده و خونِ سیاهی را در حال انتشار است. روشنفکریِ سیار سیال به قلب‌های شبکه‌ی توتالیتاریسم، حمله خواهد کرد و تبِ فراگیر خود را به او سرایت خواهد داد.


پرده ششم ـ روشنفکری سیّار ـ‌ سیّال، همچون ریشه‌های فرارونده‌ی درخت، در سطوحِ گسترده‌ی زمین، در سطوح و حجم‌های متعدد و متمایز رسوخ کرده و به بحران‌افکنی می‌پردازد. ژیل دلوز در بابِ این وضعیت چندپارگی به تعدادی آزاد از چتر «یگانگی» اعتقاد دارد و آن را تفکر «ریزوم‌دار» می‌نامد. چشمِ مرکب روشنفکری سیار ـ سیال، به نگاهی چند ساحتی پیوند می‌خورد که سطوح مختلفِ برخورد را تفسیر و تأویل می‌کند و آن‌چنان که محمد مختاری؛ منتقد ادبی و شاعر ایرانی از «چشم مرکب» می‌گوید، از معرفت ترکیبی و اختلاطی، حرف به میان می‌آورد. توزیع منابع معرفت، قدرت و حقیقت‌ها در درون این «نگاهِ مرکب» معنا می‌یابد. و آن‌چنان که داریوش شایگان؛ فیلسوف ایرانی از آن به عنوان «با بیست دهان سخن گفتن» یاد می‌کند و مثال «ظرفِ سالاد» یا «دیگ در هم جوش» را برای آن ارائه می‌دهد.

سیاریت ـ سیالیت در ایده‌ی تشکیک و نقدِ اسلاوی ژیژک؛ فیلسوف پسامدرن اسلوونیایی، که نوعی شک‌ورزی بر بنیادِ پیش‌فرض گرفته شده‌ی واقعیت‌های اجتماعی امروز است، خود را بازتولید می‌کند و یا در ایده‌ی ضد روایت زمان‌گرایانه‌ی (تاریخ‌مدار) میشل فوکو؛ فیلسوف پسامدرن فرانوی و در ترجیح مکان‌مندیِ تبارشناسی جنسیت، جنون، دانش، …خود را تعریف کند و یا در ایده‌ی روان‌کاوانه‌ ژاک لاکان، که ساختارِ ناخودآگاه درونی انسان را با قواعد ساختاری زبان یکی می‌گیرد و به «میل» ساختار گسترده و وسیع «زبان» را نسبت می‌دهد و یا همچنین در ایده‌ی تعویق دائم معنایی ژاک دریدا؛ فیلسوف پسامدرن فرانسوی که نشانه‌ها به نوعی در تسلسلِ بی‌پایانِ «معنا» گیر می‌افتد و معنایی سیّال می‌یابند و همزمان در ایده‌ی هژمونی «میل» بر سوژه‌ی ژیل دلوز؛ فیلسوف پسامدرن فرانسوی خود را می‌بیند که به زعم او سوژه چیزی جز جولان‌گاه نیروهای خودسر و تغییرناپذیر «روان» و «میل» نیست و ایده‌های گوناگون دیگری که درباره‌ی سیالیت و سیاریتِ هویت روشنفکری و نسبت آن با ایدئولوژی سیار توتالیتاریسم پس از یازدهم سپتامبر قرار می‌گیرد. (همه‌ این ایده‌ها در دانش بین رشته‌ای «مطالعات فرهنگی» (cultural studies) که به زعم استورات هال: روشنفکری در دوران متأخر است، ساختار یافته است و به تحلیل و تاویل نشانه های هیولای توتالیتاریسم و هژمونی قدرت آن بر جامعه – فرهنگ می پردازد.)



پرده هفتم – قلب های استبداد را جریحه دار کن، آن جا که پادشاه قهقهه زدن را آغاز می کند، حضار هم می خندند و وقتی پیشوا ، غضبناک، قهقهه اش را قطع می کند، آنان از ته دل خواهند خندید و به خنده ی خود ادامه خواهند داد و پیشوا به فراموشی سپرده خواهد شد.


- مطالبی که به رنگ صورتی آمده ، توسط هفته نامه محلی نصیر بوشهر سانسور شده است.

۶ نظر:

Mahta گفت...

در مورد روشنفکری واقعا توجه هم اگه بکنیم می بینیم که کار روشنفکر در صورتی می تونه ثمر بخش باشه که تو یه چرخه دیالکتیکی باشه.. برخورد ایده های روشنفکری هست که موجب زایش ایده های نو میشه و این چیزی هست که استبداد شدیدا از اون بیم داره..

احمد فکراندیش گفت...

درود
قبلن تلفني گفته بودم كه چقدر از خواندن اين مقاله سرشار شدم. قسمتهايي كه حذف شده بود جالب بودند.

قطار یک نفره گفت...

اسماعیل جان استفاده کردم سپاس

انسانهای محتاج انسانهای آزادی نیستند ، مردمی کهگرسنه اند وشغلی ندارند ماده خامی هستند کهحکومتهای استبدادی رابه وجود می آورند.

"فرانکلین د روزولت"

زری گفت...

خون چرا قی می کنم؟آخر مگر خون که خوردم؟!

زری گفت...

به کجاچنین شتابان؟/گون ازنسیم پرسید/دل من گرفته زین جا/ هوس سفرنداری زغباراین بیابان؟/همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم

جلال گفت...

سلام آقاي حسام مقدم.
لطفا بفرماييد منظور خانم زري كه در دو نظر بالا ديده مي شود چيست و چه ربطي به مقاله شما دارد؟!