پنجشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۹۱

"چه تلخ است، این سیب!"/ اسماعیل حسام مقدم

"چه تلخ است، این سیب!"/ اسماعیل حسام مقدم
تاملاتی درباب "دشت گریان" به کارگردانی تئو آنجلوپولوس





بازی نشانه ها، استعاره ها و مجازها برای روایت غم غربت، تنهایی، تبعیدشدگی، فراق، فقدان، مهاجربودگی و... از موتیف های چهل تکه ی تریلوژی دشت گریان (2002) ساخته ی کارگردان یونانی؛ تئو آنجلوپولوس (1935- 2012) هست. شاعرانگی تصاویر و موسیقی، فرمی منظومه گونه به فیلمی بخشیده که دارد هم چون "نی از جدایی ها حکایت می کند." مواجهه ای تراژیک با غم تنهایی و بی وطنی دختری به نام "النی"؛ که زندگی اش برروی واریاسیون هایی از ناکامی- فقدان بناشده و تا آخرین سکانس فیلم همراه او می آید و گویا هیچ گاه سرِ باز ایستادن ندارند. دختری که گویا تمثیلی از انسان مدرن به خود-وانهاده شده است.

سیر روایت از زندگی همواره در گریز و تبعید النی، به استعاره ای چون سفر اودیسه(نوشته هومر) می ماند که غم دوری از وطن و دامان امن مام وطن، او را به دورافتادگی ای محکوم نموده تا آوار سکوت ها، فریادها و دربند شدن ها و ازبند رستن ها را در مبارزه اش برای رستگاری و رهایی آن گونه که والتر بنیامین می گوید؛ برخویش احساس کند. النی در استعاره ها و مجازهای مرسلی زیست می کند که همواره درکارند تا او را دور کنند، تا او را تبعید کنند و او دچار ناکجاآبادی شود که همه¬چیزش را ازدست بنهد و درپایان، از او فقط جیغی و فریادی بماند تا هم چون ترومایی در نظم نمادین خشونت، برسر تاریخ و روایت منسجم قدرت آوار شود.

النی به همراه گروهی ازمهاجران تسالونیکی، پس از انقلاب اکتبر 1917 شوروی به یونان کوچ می کند، او تنها مهاجری هست که بی خانواده و بی سرپرست از میدان شورش و جنگ بازمانده وهویت غریب گونه اش حتی درون این مهاجرین نیز قابل¬درک و فهم هست. تکینه گی و تفاوت را می شود در سوژه ی آواره اش مشاهده کرد، درمیان هویت های غیر و تبعیدی؛ او از هویتی تنها و غریبه برآمده که واقعه ی جنگ، برای اش از آشنابودگی، خاطره ای بیش ننهاده است. او از میدان جنگ و خشونت به در برده شده تا نظام مردسالارانه و خشن دیگری را سیراب کند؛ او با این سن کم باید به همسری اسپیرو؛ بزرگ مهاجران درآید. النی از فلاکتی به فلاکت دیگر، از تکه تکه شدنی به ازهم گسیختگی ای دیگر دچار می شود. النی مورد تجاوز پسر اسپیرو واقع می شود و درشب عروسی با اسپیرو از خانه اش به همراه پسر فرار می کند. مهاجری که درعین تبعیدشدگی اش و غریب ماندگی اش، باز باید فرارکند و تن به مهاجرتی دیگر دهد. سوژه ای که اودیسه وار، هیچ گاه نمی تواند به ساحل امن و وصل دست یابد. سوژه ی لاکانی که ازهم پاشیده و میل به انسجام و کامل بودگی، او را به سرزمین های هول و توهم می کشاند؛ دشت هایی پر از اوهام، اشباح و خیالات.

تاریخ زندگی النی؛ تاریخ "زخم هایی هست که در روح اش اورا هم چون خوره می خورد و ازدرون تهی می کند." زخم هایی که سرِ بازایستادن ندارند و هرلحظه سر بازمی کنند و التیام نمی یابند. رنج درهستی بودن و تحمل سبکی و ناچیزی سوژه در برابر طوفان ها و قدرت ها؛ النی را درون تجربه ی زیسته ی تبعیدی ای فرومی برد که هیچ گونه اختیاری بر نیروهای زندگی¬اش را ندارد، فرزندان دوقلویی که داشت را ازدست داده، ازترس شوهر پیرش(اسپیرو) همواره درحال فرار وگریزهست، دوستان اش را یک به یک در انقلاب و اعتراض های کارگری ازدست می دهد، شوهرجوان(پسر) را به رویای آمریکا می سپرد تا برود و خودش را به طورناباورانه ای در زندان هایی می یابد که هرروز زندانبان اش تغییر می کند؛ روزی لباس قهوه ای برتن اشان می بیند و روزی لباس سیاه. "دشت گریان؛ تراژدیِ تاریخی است که تکرار می‏شود. که پایان نمی‏پذیرد. که بارها و بارها روایت می‏شود. که دنبال درمان نیست، چرا که تنها زمانی درمان می‏شود که تکرار نشود. زخم تاریخ، زخم پناهنده‏گی و بی‏مکانی و بی‏هویتی همیشه شامل انسان معاصر هست و خواهد بود. النی سمبل انسان بی‏مکان و بی‏مرز است. مرز جغرافیایی برای اش وجود ندارد. النی زخم تاریخ است. فریاد النی فریاد تاریخ است. او نماینده‏ی یک زخم تاریخی نیست؛ بلکه او نمایاننده‏ی زخم تاریخ است. آنجلوپولوس فقط روایت گر زخم‏هاست، شفادهنده و درمان کننده نیست که زیبایی هنرنمایی‏اش هم در همین روایت گری‏اش است. او نسخه ای برای درمان ارائه نمی‏دهد. او تنها تصاویر شاعرانه‏ای به بیننده‏ی خود ارائه می‏دهد که بیننده‏اش با هر تصویرش عشق بازی می‏کند. آنجلوپولوس با فریاد پایانی فیلم بغض و فریادی را در گلوی بیننده‏ی خود حفظ می‏کند که هر زمان از تاریخ نیاز به ترکیدن دارد."


رنج و زخم النی سر بازمی کند، فوران می کند آن هنگام که از بند می رهد اما در بند دیگری دچار می-آید؛ بند تنهایی عظیم، تنهایی بزرگ و ... فرزندان دوقلوی او در جنگ داخلی؛ رودرروی هم قرار گرفته و هردو کشته شده اند. تاریخ جنگ و خشونتی که حتی به برادرهای دوقلو هم رحم نخواهد کرد، با النی و آن سکوت غریبانه اش چه خواهدکرد؟ النی در بهت و نابسامانی تنهاشدگی و جدایی عمیق انسانی، بر بالین پیکر ازهم گسیخته ی فرزندش ناله سرمی دهد؛ ناله و جیغی که از گلوی خراشیده انسانی برمی آید که درون هزارتوهای خشونت و زیست تروریستی روزمره ی مدرن گرفتار آمده و آغوش گرم و مسیانیستی مادر را گم کرده است؛ مادری که مام وطن هست و النی هم چون استعاره ای از انسان دورافتاده و واپاشیده از مام وطن، هرلحظه موردتجاوز و خشونت تروریستی ای قرار می گیرد که تلخی بی پایانی را بر سوژه اش حقنه می کند.

"تاریخ ما، تاریخ بی قراری بود..." آنجلوپولوس با تریلوژی دشت گریان، به شاعر تصویرها و موسیقی مبدل شد. کام تلخ و ناکام انسان مدرن که هم چون سیزیف؛ سنگینی تکه سنگی را بردوش خود به بدبختی و ناچاری احساس می کند، همان تراژدی روایت هایی می شود که آنجلوپولوس به بلاغت می کشاند. انسان مدرنی که درمیانه ی دو هیچ گرفتار آمده و تلاشی اودیسه وار برای رهایی از پارادوکس های زیست، او را از درون ازهم گسیخته کرده، درفیلم دشت گریان هم چون "سه قطره خون"ی می شود که نمی شود نهان اش کرد و از دیده ها به غیاب اش برد. جیغ النی در دشت گریان، "ابژه ی غایبی"(به زعم لاکان) را به جست وجو خواهدکشاند که سوژه ی انسانی را همواره درپی اش آواره کرده و ناکام از مواجه شدن با فقدان اش، تنها و سرگردان رهاشده است. ابژه ی غایبی که ادامه حیات النی را به تروما خواهد کشاند و سوژه ای بحرانی از او برخواهد کشید که درمقابل قدرتِ خشونتِ مردسالارانه ی جنگ به مقاومتی زنانه دست خواهد زد. به آفرینش و خلاقیت هنر و ادبیات روی خواهد آورد؛ همان گونه که آنجلوپولوس به  شاعرانه گی سینما پرداخت.

در نامه ای برباد، شوهرجوان النی از سرچشمه ی رودخانه برای اش می گوید، درهمان لحظه ای که النی متوجه می شود که همه چیزش را جنگ از او گرفته، کالبد بی جان آخرین فرزندش(یورگس) را افتاده بر زمین می یابد و شوهرش برای او در نامه¬اش می  نویسد که سرچشمه ی رودخانه از مرغزار و دشت گریانی می آید که اشک های برروی برگ ها در پیوستنی ابدی به هم؛ همان سرچشمه ای را برمی سازند که آن ها همواره در رویاهای اشان به جستجوی اش، روان بوده اند؛ همان ابژه ی غایبی که سوژه اشان را بحرانی می کرده و خواب از چشمان اشان می ربوده است. النی در روایت دشت گریان، به درون سوژه های انسان مدرن جاری می شود و هم چون زخم و ترومایی برجای خواهدماند.

یادداشت:
عنوان مقاله، نام یکی از مجموعه اشعار منوچهرآتشی می باشد.
این مقاله در ماهنامه ادبی هنری گلستانه شماره 117 منتشر گردیده است.

هیچ نظری موجود نیست: